و تو چه می دانی که عشق چیست؟

باطن عاشورا حدیث عشق است و شرمندگی مجنون پس از فدا کردن همه هستیش در راه دوست، زیباترین صحنه های خلقت را رقم زده.. از همین شرم بندگی است که حسین در گودی قتلگاه استغاثه می کند، شرمنده از اینکه جز نیمه جان چیز دیگری ندارد تا در راه دوست بدهد و آن همه را که داده هیچ می بیند و اینجاست که ملائکه عاجزند از درک معنا

 هنگام خلقت است، رب الارباب پس از آفرینش کائنات و جن و ملک، اراده خلق برترین مخلوقات را می کند و انسان پا به عرصه هستی می نهد، ذات خداوندی به ماسوی الله امر به سجده در برابر بشر می کند، ملائکه که فراتر از زمان، سرنوشت انسان را می بینند، لب به گلایه می گشایند که بار الها، حکمت خلق انسان چیست؟ بشری که مقدر است خون بهترین موجودات را بر زمین بریزد و در ظلم و جهل غوطه بخورد، اگر مقصود تو از خلقت انسان عبادت است، که "ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون"، ما کمر بر طاعت و عبادت تو بسته ایم.


ذات اقدس اله، در برابر این گلایه از اسراری خبر می دهد که ملائکه را یارای فهم آن نیست، آنان ظاهر سرنوشت انسان را می بینند، اما قادر به فهم باطنش نیستند، ملائکه عاشورا را در ریختن خون اهل بیت مصطفی، برنیزه شدن سر حسین، دستان قطع شده عباس، حنجر دریده طفل شیرخوار و به اسارت رفتن آل الله می بینند؛ اما این همه فقط ظاهر عاشورا است که اگر فقط همین ظاهر بود، گلایه ملائک بجا بود، چرا باید به انسان طغیانگر نعمت وجود بخشید که این گونه دست به ظلم بزند و جهان را مملو از جهل و جفا کند؟!


پاسخ خداوندگار به ملائکه مملو از حقیقتی پنهان است: "انی اعلم ما لاتعلمون"*، سرّ خلقت آدم در آنست که شما نمی دانید و نمی توانید بدانید، این راز، سر عشق است و تو چه می دانی که عشق چیست؟


نگاه مبهوت ملائکه قادر به فهم راز خلقت انسان نیست، رمزی که در پس این ظاهر پنهان است، سرّی که نامحرمان بر آن دست نخواهند یافت و این همه در باطن عاشورا نهفته است.


 خون حسین شریف تر از آن است که تاوان ظلم بنی امیه و جهل کوفیان شود، نه، خون حسین بهانه بخشش امت نیست، بهای هدایت انسان است، که اگر نبود از عالم خلقت، جز عاشورا و جز کربلا، و آنچه بین حسین و خدای حسین در قتلگاه گذشت، کفایت می کرد حضرتش را از برای خلقت انسان و سجده ملائک بر او، و این حقیقتی است که اغیار قادر به درک آن نیستند.

آن گاه که کسانش را تک به تک در میهمانی معبود قربانی کرد و خود تنهاتر از تنها، با تنی چاک چاک در غربت صورت برخاک گرم قتلگاه گذاشت، هنگام بر زبان آوردن وفای به عهد حسین بود با خدایش، زمان اعلام اتمام وظیفه بود و اکمال اطاعت، که اباعبدالله بالاترین عبادتها را در حق معبود بجا آورده بود، اما نجوای حسین ، حکایت دیگری داشت، او از تسلیم گفت و از رضا، و از اوج حقارتش در برابر عظمت معبود، حسین خود را در برابر خدواند افتاده ای در میان نیازمندان دانست که چشم به دستگیری خداوند دارد و از اینجاست که باطن عاشورا آغاز می شود.


و تو مپندار که عاشورا تنها پیکر صدپاره علی اکبر، فرق دوتا شده عباس، گلوی خشک و بریده اصغر، سرهای برنیزه رفته و اهل بیت به زنجیر کشیده شده است که اگر این بود، چه جای تماشای زیبایی؟، اینها زشت ترین و ناجوانمردانه ترین صحنه های تاریخند؛ اما حقیقت و باطن عاشورا که زینب نظاره گر آن است و آن را جز زیبای نمی داند، حکایت دیگری دارد.

 

باطن عاشورا حدیث عشق است و آیا عشق چیزی جز زیبایی است، عشقی میان عاشق و معشوق که در آن شرمندگی مجنون پس از فدا کردن همه هستیش در راه دوست، زیباترین صحنه های خلقت را رقم زده است و از همین شرمندگی و شرم بندگی است که حسین در گودی قتلگاه استغاثه می کند، شرمنده از اینکه جز نیمه جان چیز دیگری ندارد تا در راه دوست بدهد و آن همه را که داده هیچ می بیند و اینجاست که ملائکه عاجزند از درک معنا، آن عبادتی که عامل احتجاجشان به درگاه خداوند جهت عدم خلقت آدم بوده، از نگاه حسین خود نیازمند توبه است.

اوست که در عرفه از عبادات خالصانه اش برای خدا توبه می کند و عذر تقصیر می خواهد، عبادت حسین و عبادت ملائکه از منظر ذات اقدس اله قابل قیاس نیست، یکی وسیله استغاثه و دیگری عامل احتجاج، یکی موجب هیچ دیدن خود ودیگری وسیله ممانعت از رحمت، از این رو این رضایت خداوند است که از عبودیت اباعبدالله به کمال می رسد و ندا برمی آید:

یا ایتها النفس المطمئنة ارجعی الی ربک راضیة مرضیة فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی

و تو مپندار که بهشت آنجاست که به پاس اعمال حسین به او پاداش می دهند، نه این بهشت، بهشت تجار است نه جنت سیدالشهدا، باطن بهشت حقیقت حسین است.


بوستان جنت ظاهری است از رضایت رب، که عمق این رضایت در مرضی بودن حسین رقم خورده است، رب الارباب بغایت از حسین و بندگی حسین، از تسلیم و رضایت حسین در رضایت است و آنان  که شیرینی این راز را چشیده اند و در کنار حسین میهمان سفره رضایت ربوی اند را چه حاجت به بوستان جنت؟

 عاشورا معاشقه ای است میان عاشق و معشوق که مغازله آن در عرفه رقم خورده است، حدیث عشق است و دیگر هیچ، حکایت بندگی است، شرمندگی و شرم بندگی، و اگر چشم بگشایی در جای جای دشت سرخ نینوا این حکایت را می بینی.


این همان شرمندگی است که عباس را پس از نثار دو دستانش، با تیری برچشم و فرقی شکافته عذرخواه اباعبدالله می کند و حتی پیکر قطعه قطعه اش را شرمگین از بازگشت به خیمه ها می بیند.
این همان خجلتی است که اکبر را بی وداع به کام مرگ می کشاند و رنج پریشانی پدر بخاطر لبان تشنه اش را تاب نمی آورد و این همان احساسی که کودک شیرخواره، پس از دریدن حنجرش با تیر سه شعبه به جای گریستن از درد، بر صورت حسین تبسم می کند تا تسلی دل خونین ثارالله باشد.

در عاشورا کسی برای جانفشانی و دادن هستی نه تنها انتظاری ندارد؛ بلکه شرمنده از آن است که چرا نتوانسته بیشتر در راه معشوق از خویش بگذرد، اباعبدالله هر بار که بر بالین اصحاب خویش در دم شهادت حاضر می شود، این پرسش را می شنود که آیا حسین از ما راضی شده است؟،

زینبش پس از آن که دو فرزندش را قربانی راه برادر می کند، به درون خیمه می گریزد تا این هدیه ناقابلش به چشم برادر نیاید، زهیر و بریر، حبیب و مسلم، همه و همه آرزومندند که کاش بجای یک جان صدجان داشتند که صد بار شرف فدا کردن آن را برای حسین بیابند و سرآمد همه اینان حسین است که پس از پاشیدن خون گلوی شیرخوراه اش به آسمان و پنهان کردن پیکر بی جان و کوچک اصغر در زمین، ردای خود را می تکاند که گرد دادن تحفه به بارگاه دوست بر دامنش نشیند، خود را همانگونه که در عرفه تصویر کرده است، هیچ می بیند و جز دوست چیز دیگری نمی بیند.


حقیقت عاشورا عشق است و حسین کشته اشک هاست که این اشک، نه اشک گریستن بر مصیبت حسین، بلکه ریسمان همراهی باسفینة النجاة است، حقیقت عاشورا مصیبت نیست، معرفت است و عشق، گریستن برحسین کلید ورود به عالم معناست، عالمی که در آن چیزی جز حقیقت و بندگی را نمی توان مشاهده کرد، و حسینیان در مسیر بندگی ره صد ساله را یک شبه می پیمایند، ناخوانده علم عرفان، آنچنان از خود می گذرند و به وصال حق می رسند که عارفان سالک را در حیرت از تاثیر کیمیای عشق برجا می گذارند.


انبیا و اولیا که خود معلمان تاریخند، در مکتب حسین مشق عشق می کنند، از آدم ابوالبشر تا خاتم النبیین و از ابراهیم خلیل الله تا نوح نبی الله جمله ناظران حیرت زده عاشورایند، استادان معرفت شاگردان نوباوه این مدرسه اند تا بیاموزند که چگونه از میان خود وخدا برخیزند.


و تو مپندار که عاشورا روز دهم محرم است، نه، صبح عاشورا روز ازلی است که حق به عشق حسین روح خود را برکالبد خاکی آدم دمید و غروب عاشورا روز محشری است که خلق باطن حسین را عریان به نظاره خواهند نشست و این فرصت ازل تا محشر، چه کوتاه است برای شرح حدیث عشق؛....

و تو چه می دانی که عشق چیست؟

فدای لب تشنه ات ای پسر فاطمه


* «وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَهِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَهً قالُوا أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ قالَ إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ». (بقره / 30)
«و آنگاه که پروردگار تو به فرشتگان گفت: من در زمین جانشینی قرار می‌دهم، آنها گفتند: آیا در آنجا کسی را جانشین قرار می‌دهی که فساد و خونریزی می‌کند و ما با ثناگویی تو را تسبیح و تنزیه می‌کنیم؟ خدا گفت: من می‌دانم چیزی را که شما نمی‌دانید.»

--
راستی یادتون باشه بدون همکاری شما کوچمون لطف و صفائی نداره
 
"کوچه ما" در فیس بوک:
http://www.facebook.com/kucheyema
 
وبلاگ "کوچه ما" :
vagooran.blogfa.com
 
این پائینیه آدرس کوچمونه , منتظر دریافت پیام های زیبای شما هستیم :
kucheyema@googlegroups.com
 
با این آدرسم می تونید یه دوری تو کوچمون بزنید و دلتون خواست بچه محلمون بشید , قدمتون سر چشم :
http://groups.google.com/group/kucheyema?hl=fa
 
راستی , اگه خواستید دوستاتونم بیارین تو کوچمون , لینک بالا رو براش بفرستید
 
کوچمون به اندازه دنیا جا داره