مروری بر شبیه خوانی

شبیه‌خوانی گونه‌ای از تعزیه است. تعزیه که در واقع مفهوم عزاداری و سوگواری را دربردارد،:

آئین شبیه خوانی در مناتق مختلف ایران:

آیین شبیه خوانی روز عاشورا در اردبیل

همزمان با عاشورای حسینی، گروههای كثیری از عاشقان اهل بیت (ع) در نقاط مختلف شهر اردبیل با برپایی آیین‌های شبیه‌خوانی، فجایع خونبار دشت كربلا را برای عزاداران ترسیم می‌كنند. آیین‌های سنتی شبیه خوانی روز عاشورا در اردبیل در میادین و یا مقابل مساجد در سه نوبت سپیده دم، ظهر و شامگاه عاشورا با شكوهی خاص اجرا می‌شود.

مراسم شبیه خوانی به دو نوع ثابت و سیار به اجرا در می‌آید. در عزاداری‌های روز عاشورا گروههای شبیه‌خوانی سیار سوار بر اسب با عبور از خیابانهای شهر صحنه‌های كربلا را روایت می‌كنند. در برخی از شهرها و روستاهای استان نیز میدانی بزرگ به عنوان نمادی از میدان جنگ مهیا شده و یاران واهل بیت امام حسین (ع) در یك گوشه و لشكریان عمرسعد ملعون در گوشه‌ای دیگر قرار می‌گیرند و با ورود اصحاب امام به كارزار حماسه كربلا و درنهایت با شهادت امام حسین (ع) و آتش زدن خیمه‌ها شبیه خوانی به انجام می‌رسد. یكی از نویسندگان هنرهای نمایشی در این‌باره می‌گوید: شبیه‌خوانی معمولا توسط عده‌ای از عزاداران معتقد و با استعداد انجام گرفته و بازیگران آن به دو دسته تقسیم می‌شوند.

موافق خوانان، معمولا نقش امامان معصوم و اصحاب ابا عبدالله الحسین (ع) را اجرا می‌كنند ، گویش آنها ادبی بوده و به صورت نظم سخن می‌گویند و مطالب خود را به صورت آهنگین روی دستگاه ماهور و گوشه‌های آن ادا می‌كنند.

محمد سیمزاری گفت : مخالف خوانها دسته دیگرند كه نقش عمرسعد، شمر و لشكریان یزید را بازی می‌كنند و مطالب خود را معمولا بصورت نثر و با صدای بلند، خشن و خوفناك ادا می‌كنند. وی افزود: موسیقی، بویژه ابزارهایی مانند طبل و شیپور نقش اساسی در ایجاد شور و هیجان در شبیه‌خوانی دارد.

وی گفت : نسخه‌هایی كه مورد استفاده شبیه‌خوانها و تعزیه‌گردانها قرار می‌گیرد تماماً نثرها و نظم‌هایی است كه از گذشته به دست به دست و سینه به سینه منتقل شده‌اند. به گفته وی سرآیندگان اشعار تعزیه كاملا مشخص نیستند اما نكته مهم این است كه مطالب و تاریخ واقعه كربلا بطور دقیق در شبیه‌خوانی‌ها مشاهده می‌شود و گروه اجرا معمولا حساسیت ویژه‌ای در مورد اینكه تعزیه اجرا شده حتما منطبق بر واقعیتهای حادثه كربلا باشد به خرج می‌دهد.

آیین شبیه خوانی روز عاشورا در اردبیل

وی اضافه كرد: هرچند برخی محققان‌علاقه‌مند در سالهای اخیر اقدام به پژوهش در مورد تعزیه و جمع آوری اسناد در این زمینه كرده‌اند اما این نگرانی وجود دارد كه این هنر اصیل مردمی رفته رفته عظمت خود را از دست بدهد. به گفته وی جمع آوری و حفظ متون مختلف شبیه‌خوانی، ارائه آموزشهای ابتدایی به شبیه‌خوانها و مهمتر از همه حفظ بافت سنتی شبیه‌خوانی وظیفه‌ای است كه ارگانهای هنری و فرهنگی كشور در حفظ و بسط این هنر مردمی بر عهده دارند.

نماینده ولی فقیه و امام جمعه اردبیل نیز گفت: ضرورت دارد آیین‌های این ایام با متانت خاص و به دور از هرگونه شیوه‌های بدعت آمیز و سبك برگزار شود.

حجت‌الاسلام و المسلمین سیدحسن عاملی افزود: عزاداریهای امام حسین (ع) حكمتی دارد كه باید بیش از پیش احیا شود.

وی افزود: نوآوری در عزاداری‌ها وقتی مورد قبول است كه به اصالت عزاداری اصیل سنتی و مختص ایام محرم خدشه وارد نشود.

امام جمعه اردبیل اقامه نماز اول وقت را از اهداف عالیه نهضت حضرت امام حسین (ع) ذكر كرد و عزاداران را به برپایی باشكوه نمازهای جماعت دراین ایام توصیه كرد. حجت‌الاسلام عاملی همچنین از استان اردبیل به‌عنوان خطه ولایتمدار و دوستدار حقیقی اهل بیت یاد كرد و افزود: نباید اجازه بدهیم با برخی رفتارهای غیر مستند این چهره درخشان منطقه خدشه دار شود.

استان اردبیل به ویژه مركز این استان از گذشته‌های دور در برپایی باشكوه عزاداری ایام محرم شهرت دارد وبه همین منظور بسیاری از دوستداران حسینی از دور و نزدیك و حتی از كشورهای همسایه برای شركت در این عزاداریها به شهر اردبیل مسافرت می‌كنند.

 

منبع:

تبیان اردبیل

------

 در طی دوران یکصد تا یکصدوپنجاه سال تکامل واقعیِ خود از لحاظ مضمون و شیوة اجرا و تنوع در موضوع، راه به شیوه‌ای برده‌است که در آن نوع از شبیه خوانی، جنبه عزاداریِ خود را از دست داده‌است، که این خود از یک سو زادة نیازِ انسانی و طبایع بشری به درک و ابراز شادمانی است، و از سوی دیگر به علت آن است که هر پدیدة اجتماعی با گذشت زمان هم تحول می‌یابد و هم تکامل، آن چنان که از بن مایة اولیه فاصله می‌گیرد.

شبیه خوانی‌های زنانه که دربردارندة قضایا و حوادث و مسائلی است که جنبه‌های شادِ آن بسیار بر جنبة غمگینانه اش افزونی دارد، در آن شمار است و بهترین نمونة آن تعزیة «عروسی قریش» یا «عروسی رفتن فاطمه الزهرا» است. در این گونه شبیه خوانی‌ها، همة اجراکنندگان و حتی شبیه گردان، زن هستند. اجرای بعضی از قسمت‌های آن توأم با موسیقی‌های شاد و گاه مطربی است. لباس‌ها که کلاً زنانه‌اند یا فوق‌العاده فاخر و زیبا بوده و یا فوق‌العاده مسخره و مضحک.

اجرای این گونه شبیه خوانی‌ها عمومی نبوده‌است و همگان نمی‌توانستند اجراکنند و تنها ویژة حرمسرای پادشاهان قاجار و بالاخص ناصرالدین شاه بوده‌است. امکانات اجرای آنها جز برای درباریان و یا وابستگانِ بسیار نزدیک و متنفذ دربار فراهم نبوده‌است. این تعزیه‌های شاد در اوایل ماه ربیع‌الاول بعد از سپری شدن ایام محرم و صفر به اجرا در می‌آمده‌است و شرایطی خاص داشته و هیچ مردی را حق حضور در آن نبوده و تنها زنان حرمسرا و خواجگان حرم می‌توانسته‌اند ناظرِ اجرا و تماشاگرِ آن باشند.

ناصرالدین شاه که پیوسته درصدد درک لذّات حیات بود، از طرفدارانِ پروپا قرص این گونه مجالس زنانه بوده‌است. چه، تنها او و کامران میرزای نائب‌السلطنه می‌توانستند در آن مجالس حضور یابند که گاه ناصرالدین شاه از میان خیل دختران جوان حاضر در مجلس همسرانی برای خود برمی‌گزیده‌است.

عزاداری نیز در داخل حرمسرا با سردستگیِ یکی از دختران فتحعلیشاه که شوقی به این کار داشت، در شب عاشورا صورت می‌گرفت. وی با سر و پای برهنه جلو می‌افتاد و زنان دیگر به دنبال او حرکت کرده و نوحة او را پاسخ می‌دادند و سینه زنی می‌کردند. آنان ضمن عزاداری، عُلمی را که به «عُلم شاهی» معروف بود، از موزه درآورده با خود حمل می‌کردند و بعد آن را به موزه برمی‌گرداندند.

شبیه‌خوانی در خوزستان

 

شهرحر از توابع شهرستان شوش در حاشیه رودخانه دز واقع است. با وجود اینکه مراسم شبیه واقعه کربلا و عزاداری امام حسین در این منطقه ریشه تاریخی دارد، سوالی که در اینجا مطرح است این است که از چه زمانی مردم منطقه شروع به برگزاری مراسم عزاداری حسینی به خصوص مراسمی به نام شبیه یا نمایش کرده‌اند و چه کسی پایه گذار این عزاداری بوده‌است. بعضی از سالخوردگان منطقه که می‌توان سخن آنان را موثق دانست چنین نقل می کنند که ابتدااین مراسم توسط شیخ فرحان و شیخ غافل و شیخ فارس ابن شیخ سالم ازقبیله آل کثیر تیره بیت کریم(بیت چریم) بوده‌است و شروع آن در اواسط قرن دوازدهم هجری قمری می‌باشد. شیخ غافل سال (۱۲۲۴هجری قمری مصادف با ۱۱۸۱ هجری خورشیدی) به همراهی شخصی روحانی بنام شیخ حسین به قصد زیارت عتبات عالیات به عراق سفر کرده و به شهر حله رسیدند. به علتی که زمان این سفر مصادف با ماه محرم بود و مراسم عزاداری شبیه یا تعزیه گردانی را مشاهده نمود و شیخ غافل تمایل خود را به برپایی این عزاداری در منطقه خود را به شیخ حسین ابراز نمود و از وی خواست نسبت به یادگیری و یادداشت شعرهای آن اقدام کند. شیخ غافل آن را اجراکرد. در سال بعد شیخ غافل به همراهی شیخ حسین اقدام به برگزاری این مراسم در منطقه خود کردند. (منبع تحقیقات محلی نویسنده به نقل از گفته مردمان آن منطقه)

 

و اما مروری بر:

آشنایی با تعزیه:

معنا و مفهوم تعزیه

تعزیه از نظر لغوی به معنی اظهار همدردی ، سوگواری و تسلیت است . همچنین است : « تعزیت ، عزاداری کردن بر پا داشتن مجلس عزاداری برای حسین بن علی(ع)  نمایش دادن وقایع کربلا و حوادثی که بر سر بعضی از ائمه آمده نمایش مذهبی شبیه خوانی . »

حال که با معنای لغوی و مفهوم تعزیه آشنا شدیم به تاریخ پیدایش آن می پردازیم .

تاریخچه ی تعزیه

چند سال پیش در کتابی مطالعه می کردم که در آن آمده بود : « شروع شبیه خوانی زمانی بود که اهل بیت امام حسین (ع) را به دربار یزید آوردند . او که خود در صحرای کربلا حضور نداشته از حاضرین در آن جریان می خواهد که آن صحنه ها را برای او بازگو و اجرا نمایند .

تعدادی از حاضرین ، جریان را بازگو کرده و گاهی نمایش می دهند و ... »

و این طور شبیه خوانی ( البته به صورت بسیار ابتدایی ) آغاز می شود .

در آن سال ها تا سال های حکومت صفویان چون شاهان اغلب سنی مذهب بودند ، شیعیان مجال بر پایی مجالس عزاداری و ... امامان معصوم را پیدا نمی کردند .

تا زمانی که کم کم صفویان روی کار آمدند . آن ها پس از رسمی کردن مذهب شیعه و همچنین آشنایی به هنر نمایش ، علاقه ی زیادی به برپایی مراسم شبیه خوانی پیدا کرده و از آنجا بود که این هنر در جامعه جای خود را باز کرد و به زودی طرفداران بسیاری پیدا کرد . البته در اواخر حکومت صفوی از حالت مذهبی خویش به در آمد و حالتی تجارت گونه یافت ؛ به گونه ای که گاه در اواسط مجلس ، تعزیه خوانان به جمع کردن اعانه می پرداختند .

همین روال تا زمان قاجار ادامه داشت . در این دوره علاقه به تعزیه بیشتر شد و حتی شاهان قاجاری در تکیه دولت ( حسینیه ای بزرگ در تهران که مخصوص عزاداری و تعزیه خوانی در دوره ی قاجارساخته شده بود ) به تماشای تعزیه می پرداختند .

تعزیه ی امروز ما مدیون فداکاری ها و ایثار تعزیه خوان های دوره ی قاجار و من بعد است . شاعرانی همچون میرغم ، میرعزا ، ملا حسین مازندرانی ، میرزا محمد حسین اصفهانی ، رضوانی ، برادر زاده ها و نوادگان یغمای جندقی و .... اشعار بسیار قوی و جالبی را در زمینه ی تعزیه بر جای

گذاشته اند که هنوز در اغلب مجالس تعزیه خوانی در سراسر ایران از آن اشعار استفاده می شود .

فلسفه ی تعزیه

احادیث و روایات بسیاری از پیامبر گرامی اسلام (ع) و امامان بزرگوار شیعه در دست داریم که : « هرکس برای حسین گریه کند ، یا کسی را بگریاند و یا به زیارت او رود بهشت بر او واجب می گردد . »

و همچنین احادیث و روایات بسیار دیگر که در عظمت عزاداری سید و سالار شهیدان در دست است .

از گذشته ی دور و درست پساز به پایان رسیدن جریان صحرای کربلا ، این عزاداری ها شروع شد . امام سجاد (ع) و حضرت زینب (س) به بازگویی واقعه و عیان کردن چهره ی واقعی یزیدیان پرداختند .

این مراسم بود تا زمانی که هنر تئاتر وارد کشور ما شد . برخی اندیشیدند که برای انتقال پیام روز عاشورا این هنر راحت تر عمل می کند چرا که در میان

مردم اجرا می شد و هم حسی حاصل از آن درک مطلب را برای بیننده بیشتر می نماید . به این دلیل روز به روز علاقه مندی به این هنر افزایش یافته و تأثیرات آن بر روی شبیه خوانان و علاقه مندان محسوس گردید .

تأثیرات تعزیه بر روی جامعه

تا نهالی به درختی قوی تبدیل شود باید مشکلات فراوانی چون سرما ، گرما ، آفات گوناگون و ... را تحمل کرده و با آن ها دست و پنجه نرم نماید ؛ چه بسا تحت تأثیر آن ها قرار بگیرد و یا استوار به حیات خود ادامه دهد .

این هنر مذهبی نیز از آغاز پیدایش خود همواره تحت تأثیر مزاحمت های کوته فکران اجتماع واقع شده و از منجلاب های بسیاری گذشته است . البته من نمی خواهم بگویم که این هنر بلا اشکال است ولی می توان آن ها را اصلاح نمود و به حمد ا... در نقاطی از ایران مجالس تعزیه - با تلاش های فراوان – با اشکالات کمی نسبت به مناطق دیگر اجرا می شود .

همان طور که گفته شد برخی از آن سوء استفاده هایی کردند . مثلاً برخی از آن برای کسب شهرت ، برخی برای منافع مالی و.... استفاده نمودند . ولی در حین حال حاملان دلسوز و خالص تعزیه این هنر ملی – مذهبی را از گزند آسیب رسانندگان دور ساخته که خدایشان رحمت کناد .

امروزه از این هنر برای آشنا کردن بیشتر مردم با حوادث مذهبی ما استفاده می شود و تأثیرات آن نیز بسیار محسوس است .

امروز مردم حال و حوصله ی خواندن کتاب های قطور را ندارند و همچنین به سخنرانی ها هم میل و رغبت نشان نمی دهند ، بنابراین باید از طریق دیگر نسل امروز را با تاریخ مذهبی خویش آشنا نماییم که به جرأت شبیه خوانی

( تعزیه ) است .

مردم عزیز کشور ما نیز هرساله شاهد برگزاری مراسم بزرگ شبیه خوانی هستند و با استقبال گرم خود - که حاصل از رغبت بی شائبه ی ایشان به خاندان نبی اکرم اسلام است – این مجالس را با شکوه تر می سازند .

امروز باید در این زمینه با فعالیت های گسترده ، این فرهنگ مذهبی را در بین مردم بیشتر جا انداخته و از تأثیرات معنوی آن بهره ببریم .

 

بق و شروع تعزیه خوانی و سیر آن تا به امروز 

همان طور که گفتم اوج تعزیه خوانی در ایران در دوره قاجار و پس از آن بوده است . بهره مندی از این هنر در حدود سال 1318 ه.ش به روستای بق نیز می رسد ؛ یعنی سال هایی که مرحوم ملا رمضان نادعلی زاده – پیشکسوت تعزیه خوانان شهرستان دامغان دوران جوانی خویش را می گذراند . او پس از آشنایی با ملا عباس نظم آرا – از استادان بزرگ شبیه خوانی – آشنایی بیشتری با تعزیه پیدا کرده و از همان سال ها مراسم شبیه خوانی را در ایام محرم در روستای بق بر پا می سازند .

از اولین شبیه خوانان روستا می توان ملا رمضان نادعلی زاده ، حاج قاسم عمویی ، حاج ا... قلی و عباسقلی صداقتی ، حاج غلامحسین اسکندرزاده را نام برد .

هنر شبیه خوانی در خانواده ی ملارمضان زنده ماند و فرزندان و نوادگان وی ادامه دهنده ی راه درخشان او بودند . امروزه این مراسم در دهه ی اول محرم در روستای بق اجرا می شود ؛ بگونه ای که پس از گذشت 65 سال اجرای تعزیه دراین روستا نمونه و زبانزد مرم منطقه می باشد .

روش اجرای یک مجلس تعزیه  

تعداد مجالس تعزیه بسیار زیاد است . در تعزیه ( که نوعی تئاتر است ) افراد متعددی فعالیت کرده تا مجالس عزاداری هر چه پر بارتر برگزار گردد .

تعزیه گردان پس از مشخص نمودن تعزیه ی مورد نظر ( برای اجرا ) نسخه ها را بین بین شبیه خوان ها تقسیم میکند . معمولاً رسم بر این است که تعزیه خوان ها نقش خود را از حفظ اجرا نمایند .

خلاصه پس از تمرین مجلس شبیه خوانان خود را برای اجرای مجلس آماده می کنند .

ساعتی قبل از شروع برنامه تمامی شبیه خوانان به محلی به نام رَخت کن حسینیه آمده و در آنجا لباس های مخصوص خود را می پوشند .

موافق خوان ها لباس هایی با رنگ هایی نظیر سبز ، آبی ، سفید و زرد را می پوشند که رنگ های ملایم و لطیفی هستند و مخالف خوان ها رنگ های تند و خشنی چون قرمز ، نارنجی و ... بر تن می کنند .

پس از آماده شدن افراد مجلس تعزیه با پیش خوانی آغاز می شود .

نام چند مجلس تعزیه

همان طور که گفتم مجالس بسیار زیادی وجود دارد (که در حال حاضر موجود می باشد . ) که در اینجا به ذکر چند مجلس می پردازم :

1)                     مجلس شبیه خوانی روز عاشورا

2)                     مجلس شبیه خوانی حضرت عباس (ع)

3)                     مجلس شبیه خوانی حضرت مسلم بن عقیل (علیه الرحمه)

4)                     مجلس شبیه خوانی حضرت علی اکبر (ع)

5)                     مجلس شبیه خوانی حضرت قاسم بن الحسن (ع)

6)                     مجلس شبیه خوانی دوطفلان مسلم (علیهما الرحمه)

7)                     مجلس شبیه خوانی حضرت علی (ع)

8)                     مجلس شبیه خوانی حضرت فاطمه زهرا (س)

9)                     مجلس شبیه خوانی امام رضا(ع)

10)            مجلس شبیه خوانی امام موسی بن جعفر (ع)

11)            مجلس شبیه خوانی فاطمه ی صغری (س)

12)            مجلس شبیه خوانی حربن یزید ریاحی

13)            مجلس شبیه خوانی مسَیّب

14)            مجلس شبیه خوانی عابس و شوزب (علیهما الرحمه)

15)           مجلس شبیه خوانی دیر راهب  

آن طور که پیشکسوتان گفته اند در قدیم حدود 365 مجلس تعزیه به تعداد روزهای سال وجود داشته که در حال حاضر تعداد آن بسیار کمتر از این رقم است .

اصطلاحات

تعزیه گردان : شخصی است که کاملا به تعزیه مسلط بوده و اداره ی مجلس را اعم از راهنمایی و ارشاد شبیه خوانان و ... به عهده دارد .

شبیه خوان : به فردی گویند که در تعزیه نقشی را به عهده می گیرد و آن را اجرا می نماید .

موافق خوان ( اولیا خوان ) : شخصی که نقش مثبت را در تعزیه برعهده دارد مثلاً نقش یکی از یاران امام حسین (ع) .

مخالف خوان : به فردی اتلاق می شود که نقشی منفی ایفا می نماید . مثلاً نقش شمر بن ذی الجوشن یا ابن سعد (علیهما العنه ) و ... .

جُنگ : مجموعه ی اشعار یک مجلس تعزیه – با ذکر شماره ی ترتیب اشخاص - در دفترچه ای که در دست تعزیه گردان است ، نوشته شده که به آن جُنگ گفته می شود .

نسخه : اشعار مربوط به هر نقش در دفترچه ای جداگانه نوشته می شود که در دست شبیه خوان قرار دارد . این دفترچه را نسخه می گویند .

رخت کن : محلی که لباس های مربوط به تعزیه در آن نگهداری می شود و شبیه خوانان در آن محل لباس خود را پوشیده و دوباره پس از اتمام مجلس در آن محل می گذارند .

مردم منطقه و تعزیه ی روستای بق

اگر بگوئیم که بین مردم منطقه و تعزیه ی روستای بق پیوندی ناگسستنی وجود دارد گزافه نگفته ایم . مردم ، این فرهنگ را از زمان دور حفظ کرده و همچنین به نسل بعد از خود انتقال می دهند .

هر ساله در دهه ی محرم تعداد زیادی از عزاداران حسینی به این روستا آمده و در مراسم تعزیه شرکت می کنند . امروز مردم شهرستان دامغان همانند مردم سراسر ایران در این دهه به عزاداری پرداخته و در مجالس مختلف من جمله تعزیه شرکت می کنند .

این فرهنگ طوری بین مردم جا افتاده است که اگر افراد موفق به حضور در این مراسم نشوند ، حتماً فیلم آن را تهیه کرده و به این صورت از تأثیرات آن بهره مند می گردند .

 

 

منابع و مآخذ

بدلیل کمبود منبع من بیشتر این مطالب را از اندوخته های خودم نوشته لذا از ذکر چند منبعی که اطلاعات اندکی از آن ها به دست آوردم فرو گذارنمی کنم :

1- محمد معین - فرهنگ معین

2- پترجی چلکوسکی – ترجمه ی داوود حاتمی – تعزیه نمایش و نیایش در ایران

منبع مطلب: http://eslamenab.parsiblog.com/Posts/37/%d8%a2%d8%b4%d9%86%d8%a7%d9%8a%d9%8a+%d8%a8%d8%a7+%d8%aa%d8%b9%d8%b2%d9%8a%d9%87/

در باره ی ملاصدرای شیرازی

ملاصدرا

در تالاري كه درست بالاي سر در مدرسه خان شيراز قرار دارد سيصد سال پيش ملاصدراي شيرازي تدريس مي كرد و اكنون هم اين تالار به نام اين شخصيت بزرگ علمي نامگذاري شده است.


ملاصدراي شيرازي از اعقاب حاجي قوام الدين حسين شيرازي وزير شاه شيخ ابواسحق اينجو است به همين جهت او را قوامي مي گفتند.


سيصد سال پيش يعني زماني كه دكارت راه جديدي در علم پيش گرفت، نابغه شرق، ملاصدرا نظريه اي ابراز داشت كه ضربت سهمگيني بر عقادي علمي زمان خود وارد آورد و اگر شرايط لازم وجودداشت مي توانست حوزه هاي علمي ايران را در جهتي نوين سوق دهد.


ملاصدرا احساس كرد كه نظريات ارسطو دست و پاي حكماي اسلامي را بسته و آنان را از تفكر آزاد باز داشته از اين رو با وضع نظريه جديد و انقلابي خود، عليه علم و فلسفه اي كه هزار سال در عالم اسلام نضج و قوام گرفته بود قيام كرد و آراء ارسطو، فارابي و ابن سينا را باطل اعلام داشت.


ملاصدرا ابتدا فلسفه ارسطو، ابن سينا و فلسفه اشراق را كاملاً فرا گرفت. اساتيدش عبارت بودند از ميرباقر و شيخ بهائي عاملي. آنگاه به يكي از دهات قم رفت و به رياضت مشغول شد سپس به شيراز آمد و در تالار مدرسه خان به تدريس پرداخت و ضمناً به تأليف كتاب همت گماشت.
وي فلسفه مشاء و اشراق را ممزوج ساخت و در اين راه شيوه مصنفين اخوان الصفا را پيمود.


ملاصدرا و دكارت در شرق و غرب راه نويني را در پيش گرفتند ولي شيوه آنان كاملاً متفاوت بود. دكارت نسبت به همه چيز شك آورد و از وجود خويش شروع كرد تا توانست راهي براي درست به كار بردن عقل پيدا كند و دريچه اي به روي علم باز نمايد.


ملاصدرا مردي عارف و روحاني بود. از اين رو نمي توانست قيود معتقدات مذهبي را دور بريزد. مع الوصف به يك راز بزرگ طبيعت پي برد و دانست كه جوهر عالم ماده هميشه در حركت است.


تا زمان ملاصدرا، فلاسفه حركت را به تمام عالم عموميت نمي دادند و مي پنداشتند كه در پنج مقوله جوهر (عقل، نفس، هيولي، صورت، جسم) و پنج مقوله عرض (له، متي، فعل، انفعال، اضافه) حركت راه نمي يابد و فقط در چهار مقوله عرض (كم، كيف، وضع، اين) حركت واقع مي شود.


علت آن است كه آنان حركت را از ديدگاه مشهودات خويش تعريف مي كردند. مثلاً مي ديدند كه اشياء را مي توان شمرد يا اندازه گرفت يا حرارت، اراده، شجاعت، سستي، سختي، نور و غيره منشأ حركت هستند.


محمدبن ابراهيم شيرازي، معروف به ملاصدرا، صدرالدين و صدرالمتألهين داراي تصنيفاتي است كه فهرست آنها به شرح زير است:
1. اسفار 2. شرح هدايه 3. حاشيه بر الهيات شفاي شيخ الرئيس 4. شرح حكخه الاشراق شيخ شهاب الدين سهروردي 5. واردات قلبيه 6. رساله در حدوث عالم 7. مسائل قدسيه و قواعد ملكوتيه 8. رساله در تحقيق تشخص 9. رساله در تحقيق اتضاف مهيه بوجود 10. رساله در جواب مسائلي كه از محقق طوسي سؤال شده و جوابي صادر نگشته 11. كتاب اسرار الايات 12. تفسير سوره جمعه 13. تفسير سوره الطارق 14. تفسير سوره الواقعه 15. تفسير آيه نور 16. تفسير آيه الكرسي 17. كتاب حكمه عرشيه 18. كتاب مشاعر 19. رساله اكسير العارفين في معرفه الحق و الليقين 20. رساله كسر اصنام جاهليه 21. رساله اتحاد عاقل و معقول 22. كتاب شرح اصول كافي 23. عقل و جهل.


ملاصدرا هفت سفر پياده به مكه رفت و در سفر هفتم به سال 1050 هجري قمري در بصره وفات يافت و همانجا مدفون گرديد.

شیخ کلخوران در اردبیل

کلخوران امروز دیگر روستا نیست و چسبیده به شهرستان اردبیل

۱۳۹۱

معرفی وبلاگ و منتقه:

معلومات اصلی:

به کلخوران شیخ اگرآمدی قدم برنه                      به چشم وخانه من رنجه میشوم ورنه

کلخوران شیخه گلرکن قدمون قوی یوزیمه             ایاقون تپراقینی وسمه ائدم من گوزیمه(حسن جباری)

- نام مکان: بقعه شیخ امین الدین جبرایی

2- نوع اثر: تاریخی

3- دوره تاریخی ساخت، تشکیل و بوجود آمدن آن: بقعه کلخوران، آرامگاه پدر شیخ صفی‌الدین اسحق اردبیلی جد سلاطین صفوی است و در روستای کلخوران در سه کیلومتری اردبیل واقع شده‌است. روستای کلخوران نیز گاه به نام این بقعه «کلخوران شیخ» خوانده می‌شود. بنای بقعه مربوط به اوایل قرن دهم هجری قمری است. این بنا در محوطه مشجری به ابعاد ۱۵۰ در ۲۰۰ متر قرار دارد که مقبره سید امین‌الدین جبراییل به صورت یک هشت ضلعی در وسط باغ قرار گرفته‌است. قسمتی از نمای پاکار بنا از سنگهای منتظم ساخته شده که روی آنها دیوارهای جانبی بقعه از آجر بنا شده‌است. بیرون بقعه با تزیینات کاشی به صورت تلفیقی کار شده‌است. سقف این بقعه مسطح است که در وسط آن گنبد آجری به نسبت بزرگی قرار دارد. در ورودی بقعه یک ایوان قرار گرفته که دارای تذهیب کاشی است. 4- وضعیت امکانات و تسهیلات تفریحی و گردشگری و ... : این مکان دارای محوطه ای است که در آن گلکاری و تزیین صورت گرفته و همین به فضای این مکان جلوه دیگری بخشیده است. بازدید از خود بنا و بناهای کنار آن و همچنین مقابر افراد مشهور و معروف نیز از جمله دیدنیهای آن می باشد. 5- توضیح در خصوص معرفی مکان: این بنا شامل دیوار گلی بلند، مقبره امین الدین جبراییل، مقبره عوض الخواص بن فیروزشاه زرین کلاه، مقبره سید محمد الاعرابی، بقعه سید حمزه، مقابر داخل محوطه بقعه، مقابر خارج از محوطه بقعه می باشند.طرح بنای امین الدین جبرائیل به شکل مستطیل است که یک ذوزنقه برابر ساق به ضلع شمالی از آن چسبیده و آن را به صورت شش ضلعی در آورده است. ابعاد بنا 8/14 ‍× 24 متر از شمال به جنوب می باشد. ساق ها و قاعده های کوچک ذوزنقه، پهنای سه طاق ایوان مدخل رواق را تشکیل می دهند. در ازاره مدخل ورودی کاشی کاری شده و بالای آن یک بیت شعرنوشته شده است. بالای درب ورودی، تصویر یک شیر و یک پلنگ در دو سوی پنجره نقاشی شده و هر یک با یک زنجیره بسته شده اند، و نشان از سبک و سیاق منسوب به دوره صفوی و اوایل سده یازدهم هجری دارند. طاق ایوان ساده است، اما طاق های دو سوی آن دارای گچبری و مقرنس کاری است.رواق، بنایی است مستطیل شکل که با طاق ضربی آجری پوشیده شده و دو سوی خاوری و باختری آن نیز، دو خواجه نشین منظم ساخته شده است که طاق ضربی آجری دارد. سقف رواق و خواجه نشین ها گچبری است، و با رنگ های آبی و طلایی و با اسلیمی های ساده و توریقی و گل های شاه عباسی نقاشی شده اند. ازاره رواق، با کاشی معرق و در برخی قسمت ها با کاشی های هشت ضلعی منظم فرش شده و حد فاصل چهار کاشی، با مربع های کوچک پوشیده شده است. رواق مقبره از نظر تزیینات و رنگ، ملایم و هماهنگ می باشد. ازاره کاشی کاری، مجمموعه گچبری و نقاشی سقف و دیوارها را که در عین سادگی از تنوع شگفت از جهت طرح های مختلف برخوردار است در بر گرفته و فضایی مناسب را برای زایران فرآهم آورده است.در این میان، ‌در چوبی مقبره که خود یکی از آثار بسیار ارزنده و جالب هنری می باشد، بر جای مانده است. روی این در، منبت کاری های چشمگیر بر اساس تقسیم بندی هندسی کار شده و اشعار گوناگون در قسمت های مختلف آن برجسته کاری شده است. پس از آن که از این در چوبی، وارد مقبره می شویم، اتاقی به شکل مربع با چهار رواق قرار دارد که همه آن ها مانند راهرو، ضربی آجری بوده و از داخل، گچ بری ومقرنس کاری شده است. همه سطوح آن در بدنه دیوار و سقف، با اسلیمی های مختلف و ترنج ها و شاه عباسی ها نقاشی شده اند.آخرین تعمیرات ومرمت کاری در این قسمت مقبره به سال 1030 هجری قمری مربوط می باشد و طاهر بن سلطان محمد نقاش، آن را انجام داده است. در متن بقعه مقبره، صندوق ساده شیخ جبراییل قرار گرفته که ابعاد آن 50/1× 2×3 متر است. در بدنه دیوارهای بقعه، لوحه ای کمربندی از کلام خدا گچبری شده است. در دو سوی شاه نشین جنوبی مقبره، دو اتاق شش ضلعی به قطر 30/3 متر و اضلاع 25/1 متر ساخته شده است که از ویژگی های معماری مانند طاقچه بندی دیوارها، مقرنس کاری سقف، گچبری و نقاشی های سطوح گوناگون اتاق ها برخوردار است. این اتاق ها مجموعه ای از انواع اسلیمی ها و ترکیبی از رنگ های سبز، آبی خاکستری، قهوه ای، قرمز، فیروزه ای در متن ها و صورتی، سفید و طلایی بر گل ها و اسلیمی ها است.

کلخوران تاریخ فراموش شده درجوار اردبیل

در3کیلومتری شهرستا ن اردبیل دهستانی تاریخی بنام کلخوران علیا وجودداردکه سرنوشت وشباهتی نزدیک به شهرری درقلب تهران بزرگ دارد.این روستا به سبب بودن آرامگاه جدشاهان صفوی درآنجا به کلخوران شیخ مشهوراست.این آبادی مرکزتشکیل حکومت صفویان ونشوونمای آنهابوده که دارای آثارمتعددو با قدمت بلندتاریخی نظیربقعه شیخ امین الدین جبرائیل جدشاهان صفویه ،بقعه سیدحمزه بقعه قطب الدین وفیروزالدین اعرابی وسیدغنی عاملی ،پل ومسجدجامع کلخوران و.................... میباشد. کلخوران درگذشته باتوجه به اینکه آبادتراز وبه علت رقابت نزدیک باشهرهای همجوار، محل کوچ عده ای ازااهالی  مشکین شهر(خیاوسابق) شده وقسمت کوچکی ازروستارابه نام محله خیاولی تشکیل داده که هنوزهم به همین نام موسوم است. درعهدخاندان صفویه علاوه برعده ای ازعلمای جبل عامل که درآن سکونت گزیدند کلخوران میزبان عده ای ازرجال شهر طالقان که برای انجام امور دیوانی واداری درنظرگرفته شده بودند گردید .این عده که بنامهای طوایف سیدلر وحاجی آقالومعروفند بصورت کمربندی دوربقعه را دربرگرفته وامروزه بعدازگذشت قرنها هنوزنسل آنها درآن حوالی سکونت دارند. طایفه سیدلر وحاجی آقالو شا لوده اولیه تشکیل تفکرات دینی وحکومتی درکلخوران راباخاندان صفوی بنیانگذاری کردند. کلخوران علاوه برمفاخردینی واداری درآن دوران دارای باغات سرسبز، قنات وکهریز وحتی فواره های ارتزین بسیاربوده که نزدیک به یکقرن پیش فواره  طبیعی ازآن درحوض بقعه فعال بوده است درضمن آب این قنات درحیاط منازل جاری ونهایتا به رودخانه پائین روستا سرازیر میشده است .امروزه اگرکاوشی درسطح کلخوران  و محدوده ایکه به شیخ قاباقی معروف است صورت پذیرد خواهیددید که لوله کشی آب بصورت سفالی چگونه دربین منازل صورت گرفته که شهرهای بزرگ ایران ازآن بی بهره بوده اند.پدرودائی نگارنده که شاهد عینی آن دوران بوده اند بانشان دادن آثارحمام خانگی درخانه شان نشانی مستدل ازتمدن کهن این دهستان داده وتایید افرادقدیمی نیزحکایت ازآن دارند که کوچه های کلخوران سنگ فرش ووضع آبادانی آن کمترازاردبیل نبوده بلکه کوچ فرزندان شیخ امین الدین به اردبیل اشتهارآن را به اردبیل ارزانی داشته وباگسترش زندگی صنعتی وبرق وکم توجهی مسئولان به این روستا روزبروز ازآبادانی آن کاسته وازاعتبار وجایگاه قدیمی اش تنزل یافته است .لیکن اکنون بعدازسالیان درازباعنایت جمهوری اسلامی این آبادی به دهستان تبدیل گردیده است. کلخوران بعدازدوران صفویه نیز درعرصه دین سیاست ورزش وغیره خالی ازاستعداد نبوده وفرزندان آن درجای جای کشوردارای پست ومقام مهمی بودندوهستند. امکانات موجوددرکلخوران: کلخوران دارای 3  باب مسجد، 4 باب مدرسه پسرانه ودخترانه ، دهداری ، خانه بهداشت ، تعاونی روستائی ،2باب حمام، باغات میوه ودشت کلخوران میباشد ودرحال حاضراین دهستان ازنعمت آب لوله کشی،برق،گازوتلفن واسفالت معابربهره منداست. ‌کلخوران شیخ ومحدوده جغراقیایی فعلی آن: هيأت وزيران در جلسه مورخ 1366.2.2 بنا به پيشنهاد شماره 11389.1.5.53 مورخ 1365.12.12 وزارت كشور به استناد ماده 13 قانون تعاريف و ضوابط‌تقسيمات كشوري مصوب تير ماه سال 1362 مجلس شوراي اسلامي در اجراي ماده 3 قانون مزبور و تبصره‌هاي ذيل آن و ماده 31 آيين‌نامه اجراي قانون مذكر‌تصويب نمودند.
براساس این مصوبه  دهستان کلخوران علیا(کلخوران شیخ)شامل روستاها، مزارع و مكانها در محدوده جغرافيايي معين مطابق با كروكي ونقشه1.250.000 ضميمه كه ممهور به مهر دفتر هيأت وزيران است به شرح زير ايجاد و تشكيل گردیدنوشتیم
آسمان شیخ کلخوران خورشید وماه وستاره دارد . نوشتیم کلخوران شیخ فرزندان منورالفکر زیاددارد.گفتیم ونوشتیم تاباورکنند کلخورانیان هرجای ایران باشند زادگاهشان رادوست دارند وسرشارازاستعداد هستند .نوشتیم تاباورکنیم کلخورانی اصیل اگرتنگ نظربود اردبیل وتبریز و قزوین واصفهان پایتخت ایران نمیشدند. واینک دردومین سال وبلاگ شیخ کلخوران با فعالیت دیگرفرزندان فرزانه این دیار  وب سایت جدید وزیبایی باآدرس www.kalkhoran.irمتولد شد. ضمن اظهارمسرت ازتولد این وب سایت که میتواند درشناساندن تاریخ کهن ومعاصر انجام دهد.برآن شدیم باتوجه به شرایط موجودبرای احتراز از تکرارمطالب و حرکت همگون تغییراتی درمطالب داده وآن رابه نکات مکنونه دیگری سوق دهیم . متاسفانه امروز احیا مجدوعظمت تاریخ کهن کلخوران چیزی درکنارخودنهفته دارد که عبارت اززبان مادری ماست که کم  کم بالغات غیرآذربایجانی و ترکی عجین شده ا ست لذااین تهدید زبان  کلخوران واردبیل وتبریز وزنجان و.....نمی شناسد. مااگرپذیرفته ایم فارسی زبان  ملی ماست امابایدفراموش نکنیم زبان مادریمان آذربایجانی(ترکی)است. امروز عده ای به علت سکونت درتهران ویابابهانه اینکه کودک زبان معلم رادرکلاس بهتربفهمد بافرزندان خود فارسی تکلم میکنند وعدم تکلم زبان مادری درخانه زبان اصیل خودمان را تهدیدکرده تدریجا به فراموشی میسپارد. وبلاگ کلخوران شیخ سعی دارد باشناساندن لغات غیرمادری که درزبان مارخنه کرده اند گامی جدید درمعرفی لغات آذربایجانی ویابقول خودمان ترکی برداشته ودرحفاظت ازحدود وثغورآن تلاش نماید.

 منبع: پایگاه مذهبی هنری: حسینیه نِت

یه کمی هم در باره زادگاه من: اردبیل


اردبیل ----- هیاهوي ناخوشايند زندگي ماشيني ، جايگزين آواز دل انگيز گنجشک ها و چلچله هايي شده است که تا دهه هاي نه چندان دور به روان ساکنان اردبيل در باغچه هاي مصفا و پر درخت حياط خانه هاي قديمي و باغ هاي سرسبز گوشه و کنار اين شهر آرامش مي بخشيد . ديگر از صداي دل انگيز طبيعت حتي در محلات واقع در بافت قديمي و بوستان ها و باغ هاي اين شهر که چون زمردي قيمتي به فواصل دور و نزديک پهنه دشت اردبيل را مرصع کرده بودند خبري نيست و براي شنيدن آواز خروس خوش الحان خروس هاي محلي در سکوت سحرگاهان و عصرگاهان روزهاي پاياني سال بايد به دور افتاده ترين روستاهاي منطقه رفت و شايد در دهات هم وضع مشابهي حاکم باشد . به گزارش خبرنگار ايرنا در دوران به اصطلاح پيشرفت به جاي خوشه هاي گندم ، کهنه پاره هاي نايلون ، به جاي درختان سبز ، تيرها و دکل هاي فشار قوي و به جاي گل و چمن ، زباله هاي تجزيه ناپذير از زمين شهرها و روستاهاي اردبيل روييده اند و صداي آژير دزدگيرها جايگزين بانگ خروس خوش الحان و ساختمان ها و کارخانه هاي هاي بي قواره جايگزين چشم اندازهاي طبيعي شده اند .
آسمان نيز تنگ دستي مي کند و فقط باد گرم است که در پهنه دشت عريان اردبيل زوزه مي کشد و به جاي باران ، ريگ و دانه هاي شن از آسمان مي بارد ، گويا طبيعت نيز از ولخرجي هاي انسان در مصرف منابع طبيعي به ستوه آمده است . هر روزي که از سن کره زمين سپري مي شود به واسطه دست درازي به طبيعت و بهره برداري بدون حساب و کتاب انسان امروزي از منابع طبيعي عرصه براي زندگي مطلوب بشر و ساير جانداران بر روي اين کره خاکي تنگتر مي شود . نه تنها ساخت و سازهاي بي رويه ، باغچه ها ، باغ ها و فضاهاي بکر طبيعي را در خود مي بلعند بلکه روز به روز در هجوم بي امان عوارض شهري ، پهنه هاي طبيعي بيرون از شهرها نيز نابود مي شوند . با کمي دقت عميق و آينده نگري خواهيم ديد که نفس کره زمين از هم اکنون به شماره افتاده است و با گذشت هر روز ضمن افزوده شدن بر دشواري زندگي جانداران و بروز پديده هايي که سلامت و بهداشت آنان را تهديد مي کنند ، تا چند قرن آينده ديگر مکان مناسبي در روي کره زمين براي زندگي باقي نخواهد ماند . کارشناسان معتقدند : بايد اقدامات و تدابير اساسي براي توقف اين روند اتخاذ شود و در غير اين صورت پيامدهاي ناگوار آن مردم همه کشورهاي دنيا را دچار مشکلات و گرفتاري هاي فراوان خواهد کرد . استان اردبيل هم که سرزميني مرتفع در شمال غرب ايران است و نام آن تا سال هاي نه چندان دور همواره تصويري از طبيعت بکر را در اذهان تداعي مي کرد آرام آرام در گرداب پيامدهاي زيست محيطي ناشي از زندگي شهري و ماشيني غوطه مي خورد . به گزارش خبرنگار ايرنا عرصه هاي طبيعي اين استان روز به روز در هجوم توسعه کانون هاي جمعيتي و عوارض آن از جمله انبوه زباله ، کارگاه ها و کارخانه هاي صنعتي ، حجم زيادي از خودروها و ده ها پديده ديگر در حال عقب نشيني هستند . آب ، خاک و هواي اين استان که تا سال هاي نه چندان دور ساکنان شهرهاي بزرک ايران را براي گذران چند روزي از تعطيلات وسوسه مي کرد در مقابل هجوم انواع آلاينده هاي زيست محيطي قرار گرفته است و سکوت آرامش بخش حاکم بر فضا هاي طبيعي و گردشگري منطقه روز به روز به بخش کوچکتري محدود مي شود . روستاهاي استان اردبيل که روزگاري نقش مهمي در توليد فرآورده هاي غذايي بدون پس مانده داشتند با رواج زندگي مصرفي اکنون شکل ظاهري شهرها را به خود گرفته اند با اين تفاوت که بعضي امکاناتي که در شهرها هست در روستاها موجود نمي باشد . انسان امروزي در دامي که سال ها از آن در ذهنش تصوير نوعي پيشرفت را داشته است گرفتار شده و رهايي از آن با ادامه روند کنوني ناممکن و يا بسيار مشکل به نظر مي رسد . بسياري از بيماري هاي کنوني که سال ها قبل از آن ها خبري نبود از پيامد هاي نامطلوب اين آلودگي ها هستند و بعضي از کارشناسان بي حالي ها ، رنگ پريدگي ها ، خستگي هاي مفرط ، ضعيف شدن سامانه ايمني بدن و حتي کوچک شدن تدريجي اندام بشر در مقايسه با انسان هاي اوليه تنومند را به اين موضوع نسبت مي دهند . پوشش انبوه جنگلي که تا چند قرن قبل سرسبزي آن از دامنه هاي سبلان تا منتهي اليه شمال غربي چين خوردگي هاي البرز امتداد يافته بود در عصر حاضر فقط به بخش کوچکي از استان اردبيل محدود شده است . به گزارش خبرنگار ايرنا ساکنان شهرک ها ، خيابان ها و محلات حاشيه اردبيل که در دهه هاي اخير احداث شده اند شايد به سختي باور کنند که منزل مسکوني و يا مغازه آنان را روي زمين هايي ساخته اند که زماني بخشي از اين جنگل ها بوده اند . اما کتاب ها و منابع تاريخي ، گفته هاي کارشناسان و دقت در بعضي از اشعار و داستان هاي کوتاه محلي که سينه به سينه طي ساليان متمادي به نسل امروزي انتقال يافته اند اين موضوع را تاييد مي کند که مکان هاي مذکور زماني جنگلي انبوه بوده اند . گونه هاي درختان مناطق مسکوني ، روستاها و کوه هاي مرتفع را چنان در برگرفته بوده اند که در بعضي جاها ارتباط دو نقطه از طريق کوره راهي که به لحاظ انبوه درخت چون تونل هاي تاريکي به نظر مي رسيد برقرار مي شده است . شادروان ، بابا صفري ن در کتاب اردبيل در گذرگاه تاريخ ، به نقل از کتاب معجم البلدان ياقوت حموي آورده است که جنگل هاي اردبيل تا نزديکي شهر گسترش يافته و چون دشمنان از گذرگاه ها و باتلاق هاي آن ها آگاه نبوده اند در هجوم هاي تاريخي پناهگاه امني براي مردم به شمار مي آمدند . همچنين بخشي از يک قصه کوتاه که از ادبيات عاميانه محلي سرچشمه گرفته است به جايي مي رسد که در آن مي گويد : " کليد دوه بويونيندا ، دوه گيلان يولوندا ، گيلان يولي سر به سر ، ايچينده ميمون گزه ر " که ترجمه آن به فارسي نزديک به اين مضمون است " کليد در گردن شتر ، شتر در راه گيلان ، در داخل سراسر راه گيلان ميمون گشت و گذار مي کند " . اين قصه شعر گونه که قرن ها قبل در اردبيل سروده شده است اين مطلب را که راه اردبيل به گيلان که پس از گذر از پيچ و خم هاي گردنه حيران به آستارا متصل مي شود در آن زمان پوشيده از جنگل هاي انبوه بوده و در داخل آن ها ميمون وجود داشته است . به گفته کارشناسان اکنون در هيچ نقطه از جنگل هاي شمال ايران ميمون مشاهده نمي شود و نسل اين حيوان در اين مناطق بطور کلي از بين رفته است . جنگل هاي اردبيل در زمان حاضر تا فاصله 25 کيلومتري شرق اين شهر عقب نشيني کرده و به شکل تنک که گونه غالب آن درخت فندق است مشاهده مي شوند . پوشش جنگلي علاوه بر تعديل آب و هوا و طراوت بخشي به طبيعت منطقه براي مردم فوايد ديگري از جمله در تامين سوخت داشته است . بهره برداري بي رويه علت اصلي نابودي جنگل ها مي باشد و چون اين منابع خاصيت تجديد شوندگي دارند در صورت استفاده اصولي يعني ايجاد تناسب بين درختان قطع شده با ميزان توليد درخت در جنگل ، از بين نخواهند رفت . قاچاق چوب در زمان هاي قديم به لحاظ بالا بودن ميزان مصرف سوخت هاي هيزمي به بهره برداري هاي بي رويه و در نتيجه نابودي جنگل هاي اردبيل دامن زده است . اينک که سوخت هاي فسيلي جايگزين سوخت هاي هيزمي و تيرآهن و پروفيل جايگزين الوار و تيرهاي چوبي شده اند ، جنگل ها به نحو ديگري که حاصل زندگي امروزي هستند تهديد شده و از بين مي روند . سال خوردگان اردبيلي مي گويند : در زمان قديم استفاده مردم منطقه از جنگل به منظور تهيه سوخت هيزمي براي زمستان هاي سرد اردبيل بود . به گفته آنان ، با تبر درختان را مي انداختند و تنه آن ها را به شکل هيزم و شاخه ها را به شکل زغال در آورده براي فروش عرضه مي کردند و در پاره اي از موارد درختان تنومند براي تهيه الوار و تيرهاي چوبي در ساخت و ساز منازل مورد استفاده قرار مي گرفتند . به واسطه استفاده نادرست و بي رويه از اين منابع و کم توجهي مردم به اين موضوع که با انداختن هر درخت تنومند مي توان نهالي جايگزين آن کرد ، به مرور پوشش سبز جنگلي منطقه جاي خود را به زمين هاي عريان داده است . کارشناسان مي گويند که درختان جنگلي موجود در اين استان نمونه هايي از گونه هايي هستند که حدود 200 سال قبل به شکل انبوه در منطقه وجود داشته اند . تعدادي از اين گونه ها شامل راش ، ممرز ، بلوط ، افرا و ساير گونه هاي ناخالص از قبيل ازگيل ، وليک و خانواده نسترن ها بيانگر آن است که در آن زمان به شکل انبوه منطقه را پوشش داده بوده اند . به گفته آنان چون داخل جنگل ها در تابستان خنک و در زمستان گرم است وجود پوشش انبوه جنگلي يکي از علل اعتدال آب و هواي اردبيل در محدوده ميکرو کليما در آن زمان ها بوده است . آتش سوزي از حوادثي است که به ويژه در چند سال اخير مناطق وسيعي از جنگل هاي استان اردبيل را در مدت کوتاهي به خاکستر تبديل مي کند . در اين استان آتش سوزي جنگل ها اغلب براثر بي احتياطي چوپانان ، کشاورزان و گردشگران به ويژه هنگام خشکي هوا و وزش باد گرم روي مي دهد . مسوولان و کارشناسان خودداري از انداختن ته سيگار و مواد مشتعل به داخل جنگل ها ، خودداري از روشن کردن آتش در جوار درختان و علوفه ها و خاموش کردن کامل آتش پس از استفاده از آن را براي پيشگيري از سوختن جنگل ها توصيه مي کنند . در زمان حاضر شاخص ترين گونه جنگلي موجود در اردبيل درخت فندق است که از بخش شرقي اين استان شروع و پس از گذر از نزديکي کوه هاي قفقاز و استانبول ترکيه در مرز کشور روماني متوقف مي شود . اين گونه جنگلي که پنج هزار هکتار از زمين هاي استان اردبيل را پوشش داده است از پديده هاي نادر جنگلي در دنيا مي باشد . با طرح هاي اجرا شده در چند سال اخير گونه هايي از درختان جنگلي از جمله راش ، ممرز ، بلوط و افرا و گونه هاي غير تجاري شامل ازگيل ، وليک ، گلابي وحشي و بعضي از خانواده گل سرخيان در استان اردبيل حفظ شده اند . همچنين در منطقه خلخال دو گونه نادر موسوم به ارس و بنه يا چاتلان قوش که در چند سال اخير در خطر نابودي قرار داشتند با اجراي قرق احيا شده اند . در دامنه هاي سبلان به شکل پراکنده جنگل هايي با گونه هاي زبان گنجشک ، بلوط ، ممرز ، وليک و خانواده نسترن وجود دارند که از آن جمله مي توان به مناطق پاشا بيگلو و قينرجه اشاره کرد . مدير کل دفتر جنگل هاي خارج از شمال ايران گفت : براي رسيدن به ميانگين سرانه فضاي سبز دنيا بايد شش ميليون هکتار جنگل در کشور ايجاد شود . به گزارش خبرنگار پيمان يوسفي آذري در مراسم گرامي داشت هفته منابع طبيعي در اردبيل افزود : در زمان حاضر 14 ميليون هکتار جنگل در ايران وجود دارد که با داشتن دو دهم هکتار ميانگين سرانه جنگل مقدار شش دهم هکتار از ميانگين سرانه دنيا در اين زمينه عقب است . وي با اشاره به اينکه تغيير اقليم و بروز پديده خشکسالي از مهمترين پيامد هاي نابودي جنگل ها هستند اظهار داشت : جنگل ها با گرفتن گاز دي اکسيد کربن از هوا آن را به اکسيژن که حياتي ترين نياز بشر است تبديل مي کنند . او گفت : به واسطه نابودي جنگل ها در بخش وسيعي از دنيا ، بازگشت دي اکسيد کربن به جو و ايجاد پديده گلخانه اي دماي هوا در کره زمين رو به افزايش گذاشته است که پيامد آن بروز پديده هاي زيانباري مانند ذوب شدن يخ هاي قطبي ، خشکسالي و سيل هاي ويرانگر در نقاط گوناگون اين کره است . وي اضافه کرد : هشت هزار سال قبل 50 درصد سطح کره زمين جنگل بود و در زمان حاضر يک چهارم از سطح اين کره را پوشش جنگلي تشکيل مي دهد که ميزان آن چهار ميليارد هکتار است . او گفت : با صنعتي شدن دنيا از سال 1850 ميلادي و ورود 120 ميليارد تن کربن به جو روند تغييرات اقليمي و افزايش دماي کره زمين شروع شده است . وي با اشاره به اينکه خشکسالي پشت دروازه اکثر شهرهاي ايران کمين کرده است تصريح کرد : با ادامه روند کنوني در سال 2050 ميلادي بخش عظيمي از منطقه خاورميانه و حتي اروپا با مشکل کمبود و حتي نبود آب مواجه خواهند شد . وي افزود : در طول سال جاري و به فاصله يکسال ، منطقه اي سرسبز در استان فارس که پرآب بود و زندگي در همه ابعاد خود در آن جريان داشت به لحاظ بروز پديده خشکسالي تبديل به بياباني بي آب و علف شده و ساکنان منطقه را به شدت دچار مشکل کرده است . وي گفت : انسان به دست خود تيشه به ريشه زندگي خويش در روي کره زمين مي زند و اين پديده هاي زيانبار نتيجه کم توجهي و يا بي توجهي بعضي افراد به مسايل زيست محيطي و حفاظت از فضاي سبز است . وي همچنين وضعيت فضاي سبز در استان اردبيل را نامطلوب توصيف کرد و گفت : براي رسيدن اين استان به ميانگين سرانه جنگل هاي کشور بايد سالانه 190 هزار هکتار جنگل ايجاد شود که مجموع اعتبار مورد نياز براي اين منظور در چشم انداز 20 ساله سه هزار و 800 ميليارد است . معاون امور دهياري هاي سازمان دهياري ها و شهرداري هاي ايران هم مي گويد: بدون توجه به روستاها رسيدن به توسعه پايدار در کشور محقق نخواهد شد . به گزارش خبرنگار ايرنا عباس عليجاني در نشست مشترک اخير بخشداران ، رييسان شوراهاي اسلامي و دهياري هاي استان اردبيل افزود : تعريف توسعه پايدار اين است که هر عملياتي که انجام مي شود بايد به تمام نيازهاي جامعه پاسخگو باشد به شرطي که نه تنها هيچگونه بحران زيست محيطي ايجاد نکند بلکه ذخيره مناسبي در اين زمينه براي نسل آينده تدارک ببيند . وي تصريح کرد : با تاسف پس از انقلاب اسلامي دشمنان ايران اسلامي با تحميل هشت سال جنگ ، وقت را از حکومت اسلامي براي بررسي راهکارهاي رسيدن به توسعه پايدار گرفتند اما با اين حال کارهاي خوبي در روستاها انجام شد ولي آنطور که بايد نتيجه بخش نبود . وي افزود : بيش از 80 درصد از مساحت کشور را زمين هاي غير شهري تشکيل مي دهند و بخش اعظمي از جنگل ها و منابع طبيعي در محيط هاي روستايي قرار دارند و اين منابع خدادادي نقش مهمي در پاکيزگي هوا و جلوگيري از سيل و خشکسالي دارند . دانشيار دانشگاه برق و صنعت شهيد عباسپور نيز گفت : به علت تغييرات سريع در استفاده از انرژي هاي فسيلي ميزان تخريبي که در محيط زيست توسط بشر امروزي انجام مي شود در هر دهه معادل يک هزار سال در قرون گذشته است . نعمت حسني افزود : براساس برآوردي که از سوي سازمان ملل متحد انجام گرفته است اين ميزان تا سال 2025 حدود 5/5 برابر افزايش خواهد يافت . وي افزود : ذوب برف ها و يخ ها در قطب همچنين به دليل از بين رفتن سپيدي سطح زمين سبب خواهد شد که زمين نور آفتاب را بيشتر جذب کند و همين موضوع عامل ديگري براي تشديد افزايش گرماي کره زمين خواهد بود . به گفته او سوراخ شدن لايه ازن که نتيجه تجمع گازهاي گلخانه اي در لايه هاي بالايي جو زمين است همچنين سبب رسيدن اشعه هاي خطرناک به سطح زمين مي شود که عامل ايجاد بيماري هاي خطرناک از جمله سرطان است . او گفت : براي مقابله با اين پيامدهاي نامطلوب زيست محيطي هيچ چاره اي به غير از دوري از فن آوري هاي مضر در استفاده از انرژي و نيز خودداري از سوخت هاي فسيلي در کشاورزي و موارد ديگر و روي آوري به بهره گيري از انرژي زمين گرمايي و خورشيدي نداريم . استاندار اردبيل مي گويد : هر چند که شواهد و بررسي ها از وضعيت نامطلوب فضاي سبز و جنگل ها در کشور و استان اردبيل حکايت مي کنند اما با همت و تلاش و مردم و مسوولان مي توان جنبش بزرگي در اين زمينه را آغاز کرد . منصور حقيقت پور افزود : نبايد توجه به منابع طبيعي و جنگل ها و مراتع فقط محدود به هفته منابع طبيعي باشد و از امروز همه روزهاي ما در استان اردبيل که از نعمت هاي خدادادي بسيار زيادي در اين زمينه برخوردار است به عنوان منابع محسوب مي شوند . وي با اشاره به اينکه فضاي سبز استان اردبيل در زمان حاضر مرده و لطافت خود را به لحاظ دستکاري بعضي انسان ها از دست داده است گفت : نگهداري اصولي ، بهره برداري منطقي و مشارکت عمومي ، دکترين ما در اين زمينه است که بايد عملي شود . وي تصريح کرد : تمام واگذاري هاي انجام شده در زمينه منابع طبيعي از اين پس بايد به شکل اصولي انجام شوند و مراتع و جنگل هايي که در گذشته واگذار شده اند بررسي و نسبت به هدايت آن ها به سوي اين دکترين اقدام و در صورت عدم هدايتشان به شکل قاطع با سواستفاده کنندگان از منابع طبيعي برخورد قانوني شود . استاندار اردبيل مي گويد : در اجراي طرح بزرگ جنبش باغداري در استان اردبيل 150 هزار هکتار از زمين هاي شيب دار اين استان به باغ درختان مختلف تبديل مي شود . منصور حقيقت پور گفت : در مرحله اول اين طرح احداث 20 هزار هکتار باغ در اينگونه زمين ها در استان اردبيل منظور شده است . وي اظهار داشت : با توجه به ميانگين بارندگي مناسب و ويژگي هاي طبيعي استان اردبيل ايجاد باغ هاي مختلف در زمين هاي ديم و شيب دار تحول اساسي در شاخص هاي گوناگون در اين استان به دنبال خواهد داشت . وي با اشاره به اينکه امروز را به عنوان آغاز جنبش باغداري در زمين هاي شيب دار استان مقدس اردبيل اعلام مي کنم گفت : وجود مردم سخت کوش و بلند همت در استان اردبيل در کنار قابليت هاي طبيعي خدادادي راه را براي رسيدن به اين هدف يعني رساندن فضاهاي سبز و - باغ ها و جنگل هاي استان به جايگاه شايسته خود هموار مي کند . وي گفت : اردبيل گنجي است که ما فقيرانه روي آن زندگي مي کنيم و با تاسف به واسطه دستکاري هايي که توسط بعضي افراد انجام شده لطافت طبيعت زيباي اردبيل از بين رفته است . وي تصريح کرد : براي نمونه در بهترين مسير گردشگري استان يعني جاده اردبيل به سرعين به جاي فضاي سبز تانکرهاي قير کاشته اند که منظره نازيبايي از محيط ارايه مي دهد و من به اداره کل راه و ترابري اردبيل براي برچيدن آن دستور صريح داده ام و به شدت موضوع را پيگيري مي کنم . او گفت : در طرح توسعه بارگاه حضرت اميرالمومنين علي (ع) از مجموع 50 هزار متر مربع اين طرح مقدار پنج هزار متر مربع را به عنوان شبستان درخت نخل اختصاص داده اند چون اولين امام شيعيان با فضاي سبز و درخت نخل خيلي دوستي داشت . وي با اشاره به اينکه منابع طبيعي و محيط زيست به عنوان امانتي گران بها از سوي پروردگار براي انسان ها است گفت : بايد با مديريت علمي و دانش محور بتوانيم اين امانت ها را نگهداري و براي آنسل آينده نيز حفظ کنيم . وي همچينين بعضي نقاط استان به ويژه حاشيه هاي رودخانه ارس در منطقه مغان را مکان هاي مناسبي براي کشت درختان ويژه تجارت چوب ذکر کرد که با کشت گونه هاي موثر و مفيد مي تواند به رفع مشکل بيکاري در استان کمک کند . وي افزود : هر شاعر ، قلم به دست ، خبرنگار ، مقاله نويس ، نقاش ، عکاس ، اديب و فيلم سازي که با توليد آثار گران بها و تاثير گذار بتواند اين تغيير نگرش را در مردم نسبت به منابع طبيعي و ترويج فرهنک و لزوم توجه بيش از پيش به اين منابع خدادادي ايجاد کند شخصا از سوي من تشويق مي شوددادستان عمومي و انقلاب اردبيل نيز مي گويد : ياد آن روزها به خير که در فصول گوناگون سال در اردبيل آنقدر درخت بيد بود در خيابان ها و پارک هاي اين شهر بود که کلاغ ها و گنجشک ها روي آن ها آواز مي خواندند . فريدن ارژنگي در نشست اخير تبيين بودجه شهرداري اردبيل افزود : هر کدام از خانه هاي تاريخي و قديمي اردبيل دست کم چند اصله درخت داشتند و توجه به فضاي سبز در ميان مردم نهادينه شده بود.وي گفت : در زمان حاضر نيز مي توان با همت مردم و نيز توجه مسوولان در توسعه فضاي سبز و باغ هاي استان اردبيل گام هاي اساسي را برداشت . رييس سازمان جهاد کشاورزي اردبيل هم مي گويد : کمبود اعتبارات مشکل اساسي در نگهداري و توسعه منابع طبيعي اين استان است . ناصر توکلي افزود : خوشبختانه نگرش دولت نهم به منابع طبيعي و تصويب امکان واگذاري منابع طبيعي و زمين هاي شيب دار براي احدات باغ هاي مثمر و غير مثمر به افراد بهره بردار کمک موثري به فرهنگ سازي در زمينه نگهداري و توسعه منابع طبيعي مي باشد مدير کل منابع طبيعي استان اردبيل گفت : اقدامات و طرح هاي فوري براي توسعه فضاي سبز و احياي جنگل ها و منابع طبيعي استان اردبيل به اجرا گذاشته شده اند . نايبعلي رحيمي در گفت و گو با خبرنگار ايرنا افزود : طرح جامع مديريت آبخيزداري و منابع طبيعي ، طرح جامع جنگلکاري و توسعه فضاي سبز ، طرح ايجاد فضاي سبز در حاشيه بزرگراه هاي استان ، توسعه زراعت چوب ، توليد بيش از يک ميليون و 200 هزار اصله نهال و 285 تن بذر نهال و راه اندازي و تجهيز يگان حفاظت منابع طبيعي از جمله اين اقدامات در سال جاري هستند . او گفت : کار نقشه برداري در سطح يک ميليون و 400 هزار هکتار از زمين هاي ملي در اين استان انجام شده است و فقط کار نقشه برداري 300 هزار هکتار از زمين هاي ملي مربوط به منابع طبيعي در اين استان تاکنون باقي مانده است که تا اواسط برنامه پنجم توسعه دولت به پايان خواهد رسيد . وي اظهار داشت : همچنين تاکنون براي 66 هزار هکتار از زمين هاي ملي منابع طبيعي استان اردبيل سند مالکيت گرفته شده است و مقدمات لازم براي دريافت سند مالکيت در بقيه زمين هاي باقي مانده انجام شده است که با همکاري اداره کل ثبت اسناد و املاک استان اين کار هم انجام خواهد شد . وي نقشه برداري و دريافت سند مالکيت براي زمين هاي ملي منابع طبيعي را يکي از نيازهاي اساسي براي اجراي طرح هاي گوناگون منابع طبيعي به ويژه در زمينه گردشگري در استان اردبيل ذکر کرد . وي با اشاره به اينکه تاکنون 25 مورد بوستان روستايي در نقاط مختلف استان احداث شده است گفت : در شهرستان گرمي مغان پارک جنگلي به مساحت يکصد هکتار احدات مي شود که تاکنون اقدامات اوليه آن از جمله تامين آب مورد نياز انجام شده است . وي همچنين از احدات پارک جنگلي در نزديکي شهر سرعين براي اسکان ميهمانان و گردشگران که تاکنون 50 درصد از عمليات اجرايي آن انجام شده است و نيز طرح ايجاد فضاي سبز در حاشيه بزرگراه اردبيل به سرعين خبر داد . 60 درصد از زمين هاي استان اردبيل را عرصه هاي طبيعي و جنگلي تشکيل مي دهند و مساحت جنگل هاي طبيعي اين استان 63 هزار و 153 هکتار مي باشد. البته توجه داشته باشید این اخبار مال چند سال پیش و نیز مسئولین قبلی استان را گویا هست. در این خبر قصد تهدید و توحین نسبت به هیچ یک از اعضای مسئولان استان را ندریم و نیز فرد خاصی را هم مورد حکم و خاطی نمیدانیم. هدف اصلی شناساندن این استان به اونایی که مایل به آشنایی با وضعیت فعلی استان در سالهای اخیر هستند، میباشد.

امام‌ حسين‌(ع) و قيام‌ براي‌ تشكيل‌ حكومت‌ اسلامي‌

علي‌ اصغر رجاء

 

علل‌ عدم‌ اقدام‌ امام‌ حسين‌(ع) در زمان‌ معاويه‌

دهة‌ آخر عمر معاوية‌ بن‌ ابي‌ سفيان‌ مصادف‌ با آغاز امامت‌ امام‌ حسين‌(ع) بود. دراين‌ دهه‌، سياست‌هاي‌ شومي‌ كه‌ معاويه‌ در جهت‌ استحاله‌ و انحراف‌ جامعه‌ اسلامي‌ وشيعه‌ زدايي‌ به‌ كار گرفت‌ از اين‌ قرارند:

1. جلوگيري‌ از هر گونه‌ اعتراض‌ و جنبش‌ مخالف‌ از طريق‌ فشار سياسي‌ واقتصادي‌، كشتار، شكنجه‌، حبس‌ و تحميل‌ فقر و گرسنگي‌ نسبت‌ به‌ آنان‌.

2 . احياي‌ تبعيض‌هاي‌ نژادي‌ و رقابت‌هاي‌ قبيله‌اي‌ در ميان‌ قبايل‌ و تضعيف‌ آنهاو برطرف‌ كردن‌ خطرشان‌ از حكومت‌.

3 . جعل‌ حديث‌، تفسير و تأويل‌ آيات‌ قرآن‌ به‌ نفع‌ خود، تخدير افكار عمومي‌،مشروعيت‌ و مقبوليت‌ دادن‌ به‌ حكومت‌.

4 . ترويج‌ فرقه‌هاي‌ باطل‌ نظير: جبريه‌ و مرجئه‌ كه‌ از نظر عقيدتي‌ با سياست‌معاويه‌ هم‌سو بودند.

5 . جذب‌ و به‌ كارگيري‌ افراد مكار و غداري‌ چون‌ مغيره‌ بن‌ شعبه‌ والي‌ كوفه‌، زياد بن‌ابيه‌ والي‌ بصره‌ و كوفه‌، عمرو بن‌ عاص‌ والي‌ مصر، مروان‌ بن‌ حكم‌ و سعيد بن‌ عاص‌ و وليدكارگزاران‌ اموي‌ در حجاز كه‌ معاويه‌ را در ايجاد خفقان‌ ياري‌ مي‌دادند؛ به‌ خصوص‌ زياد بن‌ابيه‌ در هنگام‌ ولايت‌ بر كوفه‌ و بصره‌ (50ـ53 ه.ق‌).

6 . تطهير عثمان‌ و مخدوش‌ كردن‌ چهرة‌ حضرت‌ علي‌(ع) به‌ عنوان‌ حيله‌هاي‌سياسي‌.

امام‌ حسين‌(ع) در اين‌ دوره‌ مطابق‌ وظيفه‌ امر به‌ معروف‌ و نهي‌ از منكر در برابراعمال‌ معاويه‌ احساس‌ مسئوليت‌ شديدي‌ نسبت‌ به‌ حفظ‌ شريعت‌ جدش‌ از انحراف‌ واستحاله‌ مي‌نمودند. بنابراين‌ به‌ شكل‌هاي‌ مختلفي‌ عكس‌ العمل‌ نشان‌ مي‌دادند. يك‌باراموالي‌ را كه‌ از يمن‌ به‌ شام‌ مي‌بردند ضبط‌ نمودند، بار ديگر نسبت‌ به‌ قتل‌ حجربن‌ عدي‌و يارانش‌ در سفر معاويه‌ براي‌ حج‌، او را نكوهش‌ كرد. خطبه‌اي‌ نيز در «مني‌» در جمع‌صحابه‌ و تابعين‌ ايراد فرمود. با اين‌ حال‌ عوامل‌ ذيل‌ امام‌ را از قيام‌ براي‌ تشكيل‌حكومت‌ اسلامي‌ باز مي‌داشت‌:

1. اظهار پايبندي‌ به‌ صلح‌ امام‌ حسن‌(ع) با معاويه‌: امام‌ به‌ قرارداد صلحي‌ كه‌ ازطرف‌ معاويه‌ از همان‌ ابتدا در گفتار و بعداً در عمل‌ نقض‌ شده‌ بود، به‌ طور يك‌ جانبه‌پايبند بودند. بلكه‌ همان‌ دلايلي‌ كه‌ باعث‌ صلح‌ برادرش‌ با معاويه‌ و حفظ‌ شيعيان‌ شده‌ بودو نيز جو خفقان‌ و كشتار عمال‌ معاويه‌ باعث‌ اظهار پايبندي‌ امام‌ به‌ صلح‌نامه‌ برادرش‌مي‌گرديد. بدين‌ ترتيب‌ دشمن‌ نمي‌توانست‌ عليه‌ امام‌ اين‌ موضع‌ را بگيرد كه‌ آنچه‌برادرش‌ در طول‌ نه‌ سال‌ (41ـ50 ه.ق‌) پذيرفته‌ بود، زير پا نهاده‌ است‌.

2. شخصيت‌ معاويه‌ در نظر مردم‌: وي‌ از زنده‌ بودن‌ نام‌ و ياد پيامبر اكرم‌(ص) در رنج‌بود؛ ولي‌ جامعة‌ آن‌ روز او را صحابي‌ پيامبر، كاتب‌ وحي‌، خال‌ المؤمنين‌، منتقم‌ خون‌عثمان‌، داراي‌ سن‌ و تجربه‌ بيشتر مي‌دانستند. ضمناً معاويه‌ ظاهر ساز و از زمان‌ عمرداراي‌ منصب‌ بود و به‌ سبب‌ صلح‌ امام‌ حسن‌(ع) ادعاي‌ مشروعيت‌ حكومت‌ داشت‌.

3. احتمال‌ ترور، قبل‌ از قيام‌ به‌ وسيلة‌ معاويه‌: همان‌طور كه‌ امام‌ حسن‌(ع) را بادسيسه‌ مسموم‌ و شهيد كرد.

4. اوضاع‌ اجتماعي‌ نامناسب‌ جامعه‌: روحية‌ خيانت‌ و ترك‌ نصرت‌ و تسليم‌ آنها دربرابر فشارها و اغواگري‌هاي‌ معاويه‌ و عدم‌ ثمردهي‌ جانبازي‌ در بيدار كردن‌ روح‌سلحشوري‌ مردم‌.

5. لوث‌ شدن‌ قيام‌ يا كاهش‌ اثرات‌ آن‌ به‌ دليل‌ قوت‌ دستگاه‌ تبليغاتي‌ حاكم‌.

6. امام‌ به‌ دنبال‌ فرصت‌ مناسب‌تر تا با آگاهي‌ از خصوصيات‌ و شخصيت‌ يزيد،(جانشين‌ معاويه‌) و حساسيت‌ جامعه‌ نسبت‌ به‌ او قيام‌ خود را آغاز نمايند.

يزيد از مادري‌ كلبي‌ به‌ نام‌ ميسون‌ متولد شد. كلبي‌ها بيابانگرد و داراي‌ روحية‌خشونت‌ و بداوت‌ بودند. يزيد در حمايت‌ مادرش‌ در صحرا رشد نمود، مادرش‌ نتوانست‌زندگي‌ در دمشق‌ را تحمل‌ نمايد، لذا به‌ صحرا بازگشت‌. يزيد در اوج‌ رفاه‌، در جواني‌ به‌شعر و لهو و لعب‌ رو آورد. به‌ خاطر داشتن‌ مربي‌، شاعر درباريان‌ و مشاور مسيحي‌وهم‌چنين‌ سابقة‌ قبيله‌اي‌ مادر، گرايش‌ به‌ مسيحيت‌ داشت‌.

در اعتراض‌ به‌ نوشيدن‌ شراب‌ مي‌گويد: اگر بر دين‌ احمد حرام‌ است‌، من‌ بر دين‌مسيح‌ مي‌خورم‌. با اين‌ حال‌ معاويه‌ او را براي‌ جانشيني‌ خود آماده‌ مي‌كرد ومسئوليت‌هايي‌ به‌ او مي‌داد. در سفري‌ به‌ مكه‌ كه‌ از طرف‌ معاويه‌ «اميرالحاج‌» شده‌ بود به‌امام‌ حسين‌(ع) شراب‌ تعارف‌ كرد و در مقابل‌ اعتراض‌ حضرت‌ در ضمن‌ شعري‌، تعجب‌خود را ابراز كرد.

نظر به‌ اين‌ موارد امام‌ حسين‌(ع) در جواب‌ اولين‌ نامه‌ نگاري‌ كوفيان‌ و دعوت‌ از اودر سال‌ چهل‌ ونه‌ يا سال‌ پنجاه‌ هجري‌ قمري‌ به‌ صلح‌ برادرش‌ اظهار پايبندي‌ نمودند. دراين‌ سال‌ امام‌ حسن‌(ع) وفات‌ يافت‌ و «جعده‌ بن‌ هبيره‌ بين‌ ابي‌ وهب‌» امام‌ حسين‌(ع) رابه‌ كوفه‌ دعوت‌ نمود. نامه‌ نگاري‌ كوفيان‌ پس‌ از اين‌ تا سال‌ شصت‌ و يك‌ هجري‌ قمري‌متوقف‌ ماند.

محبوبيت‌ امام‌ هم‌ رفته‌ رفته‌ در جامعه‌ رو به‌ افزايش‌ بود؛ به‌ گونه‌اي‌ كه‌ در پي‌شهادت‌ حجربن‌ عدي‌ و يارانش‌ توسط‌ معاويه‌ در مرج‌ عذرا حكومت‌ اموي‌ از وجودامام‌حسين‌(ع) در مدينه‌ احساس‌ خطر مي‌كرد. به‌ همين‌ سبب‌ معاويه‌ نامه‌اي‌ به‌امام‌حسين‌(ع) نوشته‌ او را از فتنه‌ منع‌ كرد. امام‌ هم‌ در جواب‌، نامه‌اي‌ كوبنده‌ براي‌ اوفرستاد و جنايات‌ او را در حق‌ شيعيان‌ يك‌ يك‌ برشمرد.

از طرفي‌ مسئله‌ بيعت‌ براي‌ يزيد و جانشيني‌ او در برنامة‌ كاري‌ معاويه‌ قرار داشت‌و امام‌ مخالف‌ جدي‌ آن‌ بود. مخالفان‌ ديگري‌ هم‌ از صحابه‌ با اين‌ امر ـ كه‌ گامي‌ در جهت‌تبديل‌ خلافت‌ به‌ پادشاهي‌ تلقي‌ مي‌گرديد ـ در مدينه‌ وجود داشت‌. بدين‌ منظور معاويه‌دوبار به‌ مكه‌ سفر كرد و در سفر دوم‌ در حالي‌ كه‌ دستور داده‌ بود مردان‌ مسلح‌ با شمشير بربالاي‌ سر مخالفان‌ بايستند، خود بر منبر رفت‌ و اعلام‌ كرد آنان‌ بيعت‌ كرده‌اند.

مخالفان‌، اين‌ بيعت‌ را پس‌ از اتمام‌ جلسه‌ و بيعت‌ عمومي‌ انكار نمودند. بدين‌ترتيب‌ حجاز به‌ عنوان‌ كانون‌ خطر براي‌ معاويه‌ باقي‌ ماند. امام‌ سعي‌ داشتند خود ويارانش‌ بهانه‌اي‌، به‌ دست‌ معاويه‌ ندهند و در عين‌ حال‌ در جامعه‌ حالت‌ آمادگي‌ و انتظار به‌وجود آورند تا كار را پس‌ از معاويه‌ از سرگيرند. معاويه‌ نيز براي‌ پس‌ از خود در موردمخالفان‌، توصيه‌ هايي‌ به‌ يزيد كرده‌ بود.

سرانجام‌ پس‌ از ديرزماني‌ كه‌ جامعة‌ اسلامي‌ در برابر هيبت‌ حكومت‌ اموي‌ قد خم‌كرده‌ تسليم‌ شده‌ بود، با مرگ‌ معاويه‌ به‌ جنبش‌ درآمد و موانع‌ برداشته‌ شد. امام‌ حسين‌(ع)در اين‌ هنگام‌ نقش‌ تاريخي‌ و رسالت‌ خود را در مبارزه‌ با ستم‌، نجات‌ امت‌ از دست‌دشمنان‌ سرسخت‌ و دميدن‌ روح‌ سلحشوري‌ در مردم‌ ايفا نمودند و براي‌ هر قيامي‌ بر ضدستم‌ حاكم‌ ـ در هر زمان‌ و مكان‌ ـ الگو و نمونة‌ عالي‌اي‌ فراهم‌ آوردند.

معاويه‌ در پانزدهم‌ رجب‌ سال‌ شصت‌ هجري‌ قمري‌ هلاك‌ شد. پسرش‌ يزيد ازوليد بن‌ عتبة‌ بن‌ ابي‌ سفيان‌ (والي‌ خود در مدينه‌) خواست‌ كه‌ از حسين‌(ع) در كنارعبدالله‌ بن‌ عمر و عبدالرحمن‌ بن‌ ابي‌ بكر و عبدالله‌ بن‌ زبير بيعت‌ بگيرد. امام‌ و عبدالله‌بن‌ زبير از بيعت‌ خودداري‌ نمودند.

در سوم‌ شعبان‌ همان‌ سال‌، امام‌ براي‌ تبليغ‌ اهداف‌ قيام‌ خود از مدينه‌ وارد شهرامن‌ مكه‌ شدند و تا هشتم‌ ذي‌ الحجه‌ در آنجا بودند. ابن‌ زبير هم‌ فعاليت‌هايي‌ داشت‌،ولي‌ با ورود امام‌ به‌ مكه‌ تلاش‌هاي‌ او در جهت‌ به‌ دست‌گيري‌ قدرت‌ در حجاز تحت‌الشعاع‌شخصيت‌ امام‌ قرار گرفت‌.

در اين‌ بين‌ از دهم‌ رمضان‌ نامه‌ نگاري‌ سران‌ شيعه‌ پس‌ از وقفه‌اي‌ طولاني‌ از كوفه‌به‌ مكه‌ آغاز شد و شدت‌ گرفت‌. امام‌ نيز مسلم‌ بن‌ عقيل‌ را به‌ كوفه‌ فرستاد تا آنچه‌ آنان‌نوشته‌ بودند از نزديك‌ بررسي‌ كرده‌ و نتيجه‌ را گزارش‌ كند. هم‌چنين‌ امام‌ نامه‌اي‌ به‌اشراف‌ بصره‌ (مالك‌ بن‌ مسمع‌ بكري‌، اخنف‌ بن‌ قيس‌، منذر بن‌ جارود، مسعود بن‌ عمرو،قيس‌ بن‌ هيثم‌ و عمرو بن‌ عبيدالله‌ بن‌ معمر) نوشتند. در اين‌ نامه‌ امام‌ ضمن‌ بيان‌حقانيت‌ خود، آنان‌ را به‌ كتاب‌ خدا و سنت‌ فرا خواندند.

مسلم‌ بن‌ عقيل‌ در پنجم‌ شوال‌ سال‌ شصت‌ هجري‌ قمري‌ به‌ كوفه‌ وارد شد.نامه‌اي‌ مبني‌ بر بيعت‌ بيست‌ هزار نفر از او در مكه‌ قبل‌ از حركت‌ به‌ دست‌ امام‌ رسيده‌ بود.امام‌ حسين‌(ع) با دريافت‌ اطلاعات‌ روشني‌ از اوضاع‌ كوفه‌ با در نظر داشتن‌ خطر جاني‌همراه‌ خاندان‌ و عشيره‌ خود و عده‌اي‌ از شيعيان‌ به‌ طرف‌ آن‌ شهر روان‌ شدند. بردن‌خاندان‌ با توجه‌ به‌ حضور ابن‌ زبير در مكه‌ و اوضاع‌ متغير حجاز ضروري‌ بود.

در اين‌ هنگام‌ افراد سرشناس‌ زيادي‌ از جمله‌: عبدالله‌ بن‌ عباس‌ و برادر امام‌(محمد حنفيه‌) او را از حركت‌ بازمي‌داشتند. امام‌ به‌ هر يك‌ از آنان‌ به‌ نحوي‌ جواب‌مي‌دادند، زيرا سران‌ شيعه‌ كه‌ به‌ امام‌ نامه‌ نوشته‌ بودند از اوضاع‌ سياسي‌ كوفه‌ شناخت‌بيشتري‌ داشتند و از نزديك‌ شاهد امور بودند. مسلم‌ هم‌ مشاهدات‌ آنها را در نامة‌ خود به‌امام‌ از كوفه‌ تأييد كرده‌ بود. در حالي‌ كه‌ عبدالله‌ بن‌ عباس‌ و محمد حنفيه‌ سال‌ها بود كه‌ ازمكه‌ و مدينه‌ خارج‌ نشده‌ بودند. از طرفي‌ در مكه‌ احتمال‌ ترور امام‌ مي‌رفت‌.

نظر به‌ اهميت‌ شهر كوفه‌ در قيام‌ امام‌ حسين‌(ع) براي‌ تشكيل‌ حكومت‌ اسلامي‌ ـقبل‌ از بررسي‌ زمينه‌هاي‌ تغيير حكومت‌ در كوفه‌ـ موقعيت‌ استراتژيك‌ اين‌ شهربيان‌مي‌گردد:

علل‌ عدم‌ موفقيت‌ سياسي‌ ـ نظامي‌ امام‌

1 ـ مهم‌ترين‌ علت‌، ورود عبيدالله‌ بن‌ زياد به‌ كوفه‌ است‌. وي‌ هنگامي‌ كه‌ در بصره‌بود، توسط‌ منذر بن‌ الجارود از فرستادن‌ نامة‌ امام‌ حسين‌(ع) به‌ مردم‌ بصره‌ آگاه‌ شد وپيك‌ امام‌ (سليمان‌) را كشت‌. اشراف‌ هوادار حكومت‌ اموي‌ در كوفه‌ قبلاً يزيد را از آمدن‌مسلم‌ به‌ كوفه‌ خبردار كرده‌ بودند. با رسيدن‌ نامة‌ امارت‌ كوفه‌ از طرف‌ يزيد، ابن‌ زياد به‌كوفه‌ آمد. مردم‌ كوفه‌ به‌ گمان‌ ورود امام‌ به‌ او خيرمقدم‌ مي‌گفتند. او بدون‌ هيچ‌ مقاومتي‌وارد قصر شد و كنترل‌ اوضاع‌ را در دست‌ گرفت‌.

2ـ مسلم‌ بن‌ عقيل‌ با شنيدن‌ خبر ورود ابن‌ زياد به‌ كوفه‌، خانة‌ مختار را ترك‌ كرده‌وارد خانة‌ هاني‌ بن‌ عروه‌ گرديد و مخفيانه‌ از مردم‌ كوفه‌ بيعت‌ مي‌گرفت‌. معقل‌ـجاسوس‌ ابن‌ زياد ـ توانست‌ از طريق‌ مسلم‌ بن‌ عوسجه‌ به‌ محل‌ اختفاي‌ مسلم‌ پي‌ برد واز برنامة‌ ترور ابن‌ زياد به‌ وسيله ضلم نيز آگاه‌ شد. ابن‌ زياد پس‌ از دريافت‌ اين‌ اطلاعات‌ ،هاني‌ را دست‌گير كرد و به‌ شهادت‌ رساند. در اين‌ هنگام‌ مسلم‌ قصر ابن‌ زياد رامحاصره‌كرد.

اين‌ محاصره‌ كامل‌ نبود و ابن‌ زياد از طريق‌ درب‌ الروميين‌ با اشراف‌ كوفه‌ درارتباط‌ بود. ارتباط‌ سران‌ شيعه‌ نيز در اين‌ محاصره‌ با مسلم‌ و محاصره‌ كنندگان‌ روشن‌نيست‌. در يك‌ احتمال‌ ضعيف‌ مي‌توان‌ نتيجه‌ گرفت‌ كه‌ محاصرة‌ قصر به‌ قصد تصرف‌ آن‌نبوده‌، بلكه‌ به‌ خاطر جلوگيري‌ از غافل‌گيري‌ و گرفتار نشدن‌ مسلم‌ و سران‌ شيعه‌ بوده‌است‌. به‌ همين‌ دليل‌ افراد به‌ سرعت‌ از اطراف‌ مسلم‌ پراكنده‌ شدند و او در كوچه‌هاي‌ كوفه‌تنها و سرگردان‌ ماند.

اگر مسلم‌ در جريان‌ محاصرة‌ قصر مي‌توانست‌ ابن‌ زياد را از آن‌جا بيرون‌ براند يا اورا بكشد و بر خزانة‌ كوفه‌ مسلط‌ شود، نيروي‌ او چند برابر مي‌گرديد و شمشيرهاي‌ زيادي‌ به‌خدمتش‌ درمي‌آمدند. به‌ طوري‌ كه‌ با ورود امام‌ به‌ كوفه‌ به‌ كلي‌ اوضاع‌ تغيير مي‌كرد و امام‌نيز با تحريك‌ انگيزه‌ها، دل‌هاي‌ كوفيان‌ را بيشتر به‌ خود جذب‌ مي‌نمود. حتي‌ در اندك‌مدتي‌ با پيوستن‌ بصره‌ و حجاز حكومت‌ امام‌ نيز گسترش‌ مي‌يافت‌. بيست‌ سال‌ سلطة‌امويان‌ و ظلم‌ و جور آنها نيز باعث‌ مي‌شد كه‌ قدر حكومت‌ آل‌ علي‌(ع) را بدانند.

جواب‌ نامة‌ عده‌اي‌ از مردم‌ بصره‌ و اعلام‌ همراهي‌ آنان‌ نيز به‌ دست‌امام‌حسين‌(ع) رسيده‌ بود. «شريك‌ بن‌ اعور» از بزرگان‌ بصره‌ هم‌ قبل‌ از فوت‌ قول‌ جلب‌همراهي‌ مردم‌ بصره‌ را به‌ مسلم‌ داده‌ بود. هم‌ چنين‌ ابن‌ زبير در حجاز فعاليت‌ خود را آغازكرده‌ در مخالفت‌ با حكومت‌ يزيد با امام‌ هم‌ رأي‌ بود.

بعد از تسلط‌ نظامي‌، امام‌ اين‌ ظرفيت‌ را دارا بودند كه‌ مردم‌ را از چشمة‌ جوشان‌علوم‌ خود بهره‌مند ساخته‌ و آنها را از بي‌ تفاوتي‌ بيرون‌ آورده‌ و با سال‌ها جريان‌ شيعه‌زدايي‌ معاويه‌ مبارزه‌ نمايند. با توجه‌ به‌ مقبوليت‌ امام‌ در نزد عامه‌ مردم‌، نياز به‌ تهديد وتطميع‌ حكام‌ اموي‌ هم‌ نبود. اين‌ مقبوليت‌ در هنگام‌ ورود ابن‌ زياد به‌ كوفه‌ معلوم‌ بود ومردم‌ او را به‌ جاي‌ امام‌ مي‌پنداشتند.

از نكات‌ مبهم‌ تاريخ‌؛ غيبت‌ سران‌ شيعه‌ در جريان‌ محاصرة‌ قصر به‌ وسيلة‌ مسلم‌بن‌ عقيل‌ است‌ كه‌ در كنار او نبودند. برخي‌ از آنان‌ مانند حبيب‌ بن‌ مظاهر، مسلم‌ بن‌عوسجه‌ و ابوثمامه‌ صائدي‌ در كربلا حاضر شدند، ولي‌ بزرگاني‌ چون‌ سليمان‌ بن‌ صردخزاعي‌، رفاعة‌ بن‌ شداد بجلي‌ و مسيب‌ بن‌ نجبه‌ فزاري‌ در صحنة‌ كربلا هم‌ حاضر نشدند.آنها قصد پيوستن‌ به‌ امام‌ را هم‌ نداشتند، زيرا بعدها در جنبش‌ توابين‌ به‌ عمل‌ خود اقراردارند. هم‌چنين‌ به‌ درستي‌ معلوم‌ نيست‌ كه‌ چرا محاصرة‌ قصر ابن‌ زياد بوسيلة‌ مسلم‌ به‌صورت‌ كامل‌ نبوده‌ است‌ و  ابن‌ زياد از طريق‌ درب‌ الروميين‌ با اشراف‌ هوادار امويان‌ ارتباط‌داشته‌ است‌.

مسلم‌ پس‌ از اين‌ واقعه‌ با فرا رسيدن‌ شب‌، در كوچه‌ سرگردان‌ ماند. تا اين‌كه‌ شب‌را در خانة‌ زني‌ به‌ نام‌ طوعه‌ گذراند. هنگام‌ صبح‌ با جاسوسي‌ پسر اين‌ زن‌ غافل‌گير شد وپس‌ از نبردي‌ جانانه‌ دست‌گير و شربت‌ شهادت‌ نوشيد.

نكته‌ قابل‌ توجه‌ در جريان‌ كار مسلم‌ در كوفه‌، لو رفتن‌ محل‌ اختفاي‌ او در خانة‌هاني‌ و بعد در خانة‌ همين‌ زن‌ با جاسوسي‌ است‌.

مسلم‌ قبل‌ از شهادت‌ به‌ محمد بن‌ اشعث‌ وصيت‌ كرده‌ بود تا كسي‌ نزد امام‌ بفرستدو او را از آمدن‌ به‌ كوفه‌ بازدارد. پيك‌ محمدابن‌ شعث‌ در زباله‌ (ميان‌ راه‌ كوفه‌) خبر را به‌ امام‌رساند.

امام‌ حسين‌(ع) در روزي‌ كه‌ مسلم‌ به‌ شهادت‌ رسيده‌ بود، از مكه‌ خارج‌ شدند و دربين‌ راه‌ قيس‌ بن‌ مسهر و عبدالله‌ بن‌ يقطر (برادر رضاعي‌ خود) را با نامه‌ هايي‌ به‌ كوفه‌فرستادند.

خبر شهادت‌ هاني‌ بن‌ عروه‌ و مسلم‌ در بين‌ راه‌ قبل‌ از زباله‌، در ثعلبيه‌ به‌ امام‌رسيد و در حضور همراهان‌ مطرح‌ شد. در اين‌ مرحله‌ ديگر احتمال‌ امكان‌ تشكيل‌حكومت‌ به‌ وسيله‌ امام‌ حسين‌(ع) در كوفه‌ كاهش‌ يافته‌ بود. شايد نفس‌ اهميت‌ اين‌ هدف‌در مقابل‌ اهداف‌ فرضي‌ ديگر بوده‌ است‌ كه‌ امام‌ فرمان‌ حركت‌ دادند. پراكندگي‌ ياران‌ هم‌تا اين‌ مرحله‌ و پس‌ از خبر مذكور گزارش‌ نشده‌ است‌.

بنابراين‌ با توجه‌ به‌ عدم‌ دليلي‌ براي‌ بازگشت‌، احتمال‌ ترور در حجاز، آرزوي‌ بيست‌سالة‌ شيعيان‌ در برپايي‌ حكومت‌ و اين‌كه‌ برادران‌ عقيل‌ قصد خون‌خواهي‌ داشتند، امام‌فرمان‌ ادامة‌ حركت‌ دادند.

برخي‌ ديگر نيز به‌ امام‌ گفتند: شخصيت‌ شما بالاتر از مسلم‌ است‌ و مردم‌ كوفه‌ به‌شما رو خواهند آورد. در زباله‌، خبر شهادت‌ عبدالله‌ يقطر رسيد و امام‌ ياران‌ را رخصت‌رفتن‌ و عدم‌ همراهي‌ دادند. نكته‌ قابل‌ ذكر اين‌ كه‌ بسياري‌ در اين‌ محل‌ امام‌ را ترك‌كردند برخلاف‌ وجود برخي‌ از شرايط‌ قبلي‌، در كنار امام‌ نماندند، در حالي‌ كه‌ عدة‌ كمي‌هم‌چنان‌ همراه‌ امام‌ باقي‌ ماندند و اين‌ عبرت‌ ديگري‌ است‌.

3ـ در برخورد با سپاه‌ حر، امام‌ حسين‌(ع) مسير كاروان‌ را براي‌ بازگشت‌ تغييردادند، ولي‌ حر مانع‌ شد. به‌ نظر مي‌رسد كه‌ قصد امام‌ براي‌ بازگشت‌، واقعي‌ باشد، اما باتوجه‌ به‌ وجود خطر جاني‌ در حجاز، مي‌توان‌ گفت‌ كه‌ امام‌ مي‌خواست‌ قيامش‌ انتحاري‌خوانده‌ نشود. بنابراين‌ با وجود سپاه‌ حر، كاروان‌ امام‌ در كربلا فرود آمد.

در كربلا عمر بن‌ سعد به‌ طمع‌ حكومت‌ ري‌ در مذاكرات‌ خود با امام‌ به‌ نتيجه‌نرسيد و سرانجام‌ در رقابت‌ با شمر بن‌ ذي‌ الجوشن‌ جنگ‌ را با امام‌ آغاز كرد. ابن‌ زياد،شمر را فرستاده‌ بود تا ابن‌ سعد، يا فرماندهي‌ را به‌ شمر واگذارد يا كار جنگ‌ را يك‌سره‌كند. بدين‌ ترتيب‌ حادثة‌ بزرگ‌ كربلا و شهادت‌ مظلومانة‌ امام‌ حسين‌(ع) شكل‌ گرفت‌.

آثار و پيامدهاي‌ شهادت‌ امام‌ حسين‌(ع)

1ـ تأثير عاطفي‌ شديد در مواجهه‌ با خاندان‌ مصيبت‌ زده‌ و شنيدن‌ سخنان‌ آنها كه‌به‌ صورت‌ گزارش‌هايي‌ از خوارق‌ عادات‌ در منابع‌ پس‌ از حادثه‌ آمده‌اند.

2ـ رسوايي‌ هيئت‌ حاكمه‌ تا جايي‌ كه‌ يزيد مورد لعن‌ قرار گرفت‌ و گناه‌ كشتن‌ فرزندپيامبر را به‌ گردن‌ ابن‌ زياد انداخت‌.

3ـ احياي‌ سنت‌ جانبازي‌ در راه‌ دين‌ و روح‌ آزادگي‌ در جامعه‌ و جدا شدن‌ از عادت‌اطاعت‌ محض‌ امير زورگو به‌ خاطر «عطا» و كم‌ شدن‌ نفوذ اشراف‌ و زاهدان‌ عوام‌ فريب‌،بطوري‌ كه‌ عبدالله‌ عفيف‌ ازدي‌ در اولين‌ سخنراني‌ عبيدالله‌ بن‌ زياد پس‌ از جنگ‌، فرياداعتراض‌ خود را در مقابل‌ دشنام‌ و ناسزاي‌ عبيدالله‌ نسبت‌ به‌ امام‌ حسين‌(ع) در مسجدكوفه‌ بلند كرد.

4ـ آغاز قيام‌ها و شورش‌ها در سراسر امت‌ اسلام‌ به‌ خون‌خواهي‌ حسين‌(ع) كه‌ به‌سرنگوني‌ بني‌ اميه‌ انجاميد؛ نظير قيام‌ توابين‌، شورش‌ مدينه‌ و مكه‌، انقلاب‌ مختار بن‌ابي‌ عبيده‌ ثقفي‌، قيام‌ زيد بن‌ علي‌ بن‌ الحسين‌ـ :ـ و پسرش‌ يحيي‌.

5ـ اتحاد و انسجام‌ گروه‌هاي‌ شيعي‌ و جدايي‌ تدريجي‌ آنها از ساير فرق‌. گروه‌هاي‌شيعي‌، امامت‌ را تنها حق‌ الهي‌ علي‌(ع) و امامان‌ پس‌ از او مي‌دانستند، نه‌ خلفاي‌ ديگر.اين‌ مطلب‌ در فحواي‌ كلام‌ امام‌ حسين‌(ع) در جريان‌ حركت‌ به‌ سوي‌ كربلا و نيز درسخنان‌ يارانش‌ موجود است‌.

 

انسان در جهان آخرت به چه شکل ودر چه سنی زندگی می کند؟

انسان هاى خوب و بدى که امروز در دنیا هستند, بهشتیان و دوزخیان فردا در عالم آخرتند, با این تفاوت که بشر تا در این عالم زندگى مى کند, محکوم به قوانین و سنن طبیعى این عالم است و چون در عالم آخرت قدم مى گذارد, مقهور و مسخّر قوانین و مقررات آن عالم خواهد بود. طبق قانون حیات دنیوى , ولادت بشر از شکم مادر به صورت نوزادى ضعیف و ناتوان است که به تدریج رشد مى کند و نیرومند مى گردد, اما در عالم آخرت قانون حیات به مشیت الهى عوض مى شود و بشر از آغاز به صورت انسانى جوان و توانا از شکم خاک بیرون مى آید و به عرصهء محشر قدم مى گذارد و در معرض بازپرسى و محاسبه قرار مى گیرد.
مولاى متقیان امام على(ع) در وصف بهشت مى فرماید: درجات متفاضلات , و منازل متفاوتات , لا ینقطع نعیمها و لا یظعن مقیمها و لا یهرم فالدها و لاییأس ساکنها بهشت داراى درجاتى است که بر یکدیگر برترى دارد و داراى منزل هایى است که از هم امتیازدارد.
نعمت هایش پایان نمى پذیرد, و ساکن آن هرگز از آن جا کوچ نکنند. جاویدانند که پیر نمى شوند, و ساکن آن فقیر ونومید نمى شوند.
مرحوم شیخ صدوق در کتاب اعتقادات خود مى فرماید:< اعتقاد ما دربارهء بهشت این است که بهشت سراى جاودان و جایگاه سلامت است و مرگ و پیرى و بیمارى و رنج و آفت و زوال در آن راه ندارد
رسول اکرم فرمود: <موقعى که بهشتیان دربهشت مستقر مى شوند, منادى ندا مى دهد. سرنوشت و مقدر الهى درباره شما این است که همیشه زنده بمانید و هرگز نمى میرید. پیوسته از نعمت سلامت برخوردار باشید و هیچ گاه بیمار نشوید. همیشه جوان بمانید و پیر و فرسوده نگردید. همیشه در نعمت و رفاه به سر برید و از اندوه و ناملایم مصون و محفوظ بمانی.
در مجلسى که مأمون حضور داشت , <یحیى بن اکثم به امام محمد تقی (ع)گفت : روایت شده که ابابکر و عمر سیّد وآقاى پیران بهشتند. نظر شما در مورد این روایت چیست ؟
حضرت جواب داد: این خبر و روایت محال است درست باشد, زیرا همه بهشتیان جوانند و در بین آنان پیر وجود ندارد.
این روایت ازمجعولات بنى امیه است که در مقابل خبرى که رسول الله فرمود: حسن و حسین سید و آقاى جوانان بهشتند, درست کرده اند اهل عذاب نیز در عالم آخرت همانند بهشتیان وضعشان پابرجا و ثابت است . آنان هم نمى میرند و ناراحتى و دردشان کاهش نمى یابد وبى هوش نمى شوند و به خواب نمى روند. البته اکثر دوزخیان پس از پاک شدن از گناهان و زودوده شدن زنگ معصیت از دوزخ خارج مى شوند و به بهشت مى روند.

 

البته به روایتی تبق تفسیراتی از آیه های مختلف در این باره که در بعضی آیه های قرآن مجید  آمده

=آنان در دوزخ ابدی میمانند=

 شاید این چنین باشد:

دوزخیان بعد از اینکه به بهشت آمدند از اهل بهشت به خاطر اعمال بدشان خجل شده و از خداوند درخواست میکنند که خدایا جای ما جهنم است و دوباره به جهنم باز گردانده شده و تا ابد در آن بمانند.

 

صلح امام حسن =ع=

صلح امام حسن (ع) ضامن بقااست

امام مجتبى عليه السلام فرمود: سوگند به خدا، من حكومت و خلافت را تسليم معاويه نكردم، مگر بدان سبب كه يارانى براى نبرد با او نيافتم.

 

زندگى سراسر افتخار امام مجتبى صلوات الله عليه جلوه‏هاى زيبا و پرشكوهى داشت. او در روز پانزدهم رمضان سال سوم هجرى پا به عرصه وجود گذاشت.
هفت‏ سال در دامن پرفيض رسول خدا صلى الله عليه وآله از چشمه ‏هاى زلال نبوت بهره برد. وحى الهى فكر و انديشه او را شكل داد و اعماق جانش را جهت ‏بهره دهى به اسلام و مسلمانان آماده ساخت.
سپس سى‏سال حوادث تلخ و شيرين بعد از رحلت پيامبر وى را از تجربه‏ هاى گران بهره ‏مند ساخت. در سال چهلم هجرت، هدايت كشتى اسلام، در سخت ‏ترين موقعيت، به عهده او گذاشته شد. آن امام معصوم عليه السلام با كمترين آسيب و تلفات امت اسلامى را رهبرى كرد، توطئه‏ هاى بزرگ و خطرناك بنى‏اميه را نقش بر آب ساخت، مانع نابودى اسلام و برنامه‏ هاى حيات بخش آن شد و پيش بينى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را تحقق بخشيد.
بر خورد زيباى امام حسن سلام الله عليه در قصه صلح افتخار بزرگى در تاريخ اسلامى بر جاى گذاشت. نويسندگان و تحليل گران بسيارى به آن پرداخته و ابعاد گوناگون آن را بررسى كرده ‏اند. گروهى همانند شيخ راضى آل ياسين(ره) كتابى در 374 صفحه تدوين كرده، آن را «صلح الحسن‏» ناميده ‏اند و جمعى نيز در صفحات بيشتر يا كمتر به ترسيم تلاشهاى اين سرور جوانان بهشت پرداختند.
بيعت‏ با امام مجتبى سلام الله و سلامه عليه
بيعت ‏يكپارچه مردم كوفه و نمايندگان قبيله‏ هاى مختلف در مسجد كوفه در روز بيست و يكم ماه رمضان سال چهلم هجرت بعد از شهادت مولى الموحدين امير المومنين على عليه السلام وحشت ‏بزرگى در دل معاويه و حاكمان شام پديد آورد. آنان احساس كردند توطئه ترور آن بزرگمرد به طرفداران اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام عزمى راسخ‏تر بخشيد و آنان را در استمرار راه خويش مصمم‏تر ساخت.
توطئه ‏هاى معاويه معاويه، با شنيدن اخبار فوق، ياران و نزديكان خويش همچون عمروعاص، قيس بن اشعث، وليد بن عقبه و عتبة بن ابى‏سفيان و ... را فرا خواند، نشستى تشكيل داد و درباره چگونگى برخورد با حكومت تازه پاى امام حسن عليه السلام و براندازى آن با آنان به مشورت پرداخت او گفت: چنانچه انديشه ‏اى اساسى جهت ‏براندازى حكومت علوى نكنيد، براى هميشه با تهديد مواجه خواهيم بود. پس از سخنان معاويه شورا برگزار شد. رهاورد اين نشست تصميم ‏هاى زير بود كه بتدريج جامه عمل پوشيد:
1- فرستادن جاسوس جهت اغتشاش و آشوب و ايجاد نا امنى.
2- تطميع و تهديد نيروهاى ارشد نظامى و لشكريان امام مجتبى عليه السلام مانند عبيدالله بن عباس و قيس بن سعد.
3- ارسال گشتى‏هاى رزمى در اكيپ‏ هاى كوچك و بزرگ جهت ضربه زدن و ايجاد رعب و وحشت در مرزهاى حكومت علوى مانند حمله به بسر بن‏ارطاة و كشتن دو فرزند كوچك عبيد الله بن عباس به نامهاى عبدالرحمان و قثم در شهرهاى يمن يا مكه.
4- شايعه صلح قبل از تحقق آن و تبليغات گسترده در اين زمينه.
5- انتشار شايعه ‏هاى بى‏اساس چون كشته شدن قيس بن سعد بن عباده و افراد ديگر.
6- شايعه پناهندگى بعضى از شخصيت‏هاى سياسى، نظامى حكومت امام حسن مجتبى.
7- جنگ روانى تمام عيار عليه كارگزاران صالح و متعهد و دلسوز آن حضرت در شهرهاى مختلف.
8- فعال شدن ستون پنجم و نيروهاى وابسته اموى و افراد ناراضى در شهرهاى كوفه، كربلا، بغداد، مكه، مدينه.
انگيزه‏ هاى صلح
توطئه‏ هاى فوق سبب شد تا حكومت تازه نفس امام مجتبى عليه السلام گرفتار مقابله و برخورد با آنان گردد، از برنامه ريزهاى دراز مدت و جابجايى نيروهاى خسته و ناتوان و غير علاقه‏مند منصرف شود و نتواند شالوده محكمى را پى‏ريزى كند.
از سوى ديگر، طولانى شدن معركه صفين به مدت هيجده ماه و كشته شدن حدود 70 هزار تن در ليلة الهرير و فقدان نيروهاى ارزشمند و صحابه بزرگ پيامبر صلى الله عليه وآله مانند عمار ياسر، هاشم مرقال، ثابت‏بن قيس، ذوالشهادتين و ...، كه سابقه ‏اى درخشان در تاريخ اسلام داشتند، و از همه مهمتر شهادت اميرمؤمنان صلوات الله و سلامه عليه در فرو پاشى شيرازه حكومت تاثير بسزا داشت.
مورخان گفته ‏اند:36 تن از رزمندگان غزوه بدر، كه آخرين ستارگان تابناك ايمان و عقيده از زمان پيامبر صلى الله عليه و آله بودند، در نبردهاى جمل، نهروان و صفين به شهادت رسيدند كه ضربه‏اى كوبنده بر پيكر لشگريان عراق بود.
امام مجتبى عليه السلام فرمود: سوگند به خدا، من حكومت و خلافت را تسليم معاويه نكردم، مگر بدان سبب كه يارانى براى نبرد با او نيافتم. چنانچه همراهانى مى‏داشتم، شب و روز با وى (معاويه) جنگ مى‏كردم و (آنقدر) به نبرد عليه او ادامه مى‏دادم تا خداوند بين ما حكم كند. سبط اكبر رسول خدا صلى الله عليه و آله چنان مى‏ديد كه جنگ شروع شود، به شكست نظاميان عراق مى‏انجامد و معاويه بدين بهانه همه ‏دوستان اهل بيت عليهم السلام را خواهد كشت. از اينرو فرمود:
« انى خشيت ان يجتث المسلمون عن وجه الارض فاردت ان يكون للدين ناعى »
من ترسيدم ريشه مسلمانان از روى زمين كنده شود، خواستم، براى پاسدارى و حفاظت از دين، نگاهبانى باقى بماند. و در جاى ديگر فرمود:
فصالح ت‏بقيا على شيعتنا خاصة من القتل، فرايت دفع هذه الحروب الى يوم ما فان الله كل يوم هو فى شان »
حفاظت ‏شيعه از نابودى و كشته شدن، مرا ناگزير به مصالحه ساخت. پس مناسب ديدم جنگ را به روزى ديگر واگذارم. تكليف انسان براساس اوامر الهى هر روز به گونه‏اى است و بايد آن را انجام دهد.
قرارداد صلح و شرطهاى اساسى آن
به نوشته مورخان در سال 41 هـ. ق، در يكى از ماههاى ربيع الاول يا ربيع الثانى و يا جمادى الاولى، معاويه به وسيله عبدالله بن عامر و عبدالرحمان بن سمره نامه ‏اى به عنوان قرارداد صلح، براى حسن بن على عليه السلام فرستاد.
اين نامه كاملا سفيد بود و فقط در بالاى آن يك خط نوشته شده بود، «ان اشترط فى هذه الصحيفة التى ختمت اسفلها ما شئت فهو لك»، اين نامه را در خصوص قرارداد صلح فرستادم. من آن را امضاء كرده ‏ام هر شرطى را كه شما مى‏خواهيد و صلاح مى‏دانيد در آن بنويسيد. مورد قبول من است.

 

 

 

آیا با این همه امکانات در چنین جهان پیشرفته هنوز جاهلیت رواج دارد؟!!!!

اونایی که زود ناراحت میشوند لطفاً کلید h را بفشارید و این مطلب را مطالعه نفرمایید.
امروز یه ماجرایی را به من نقل کردند واقعاً مغزم سوت کشید.
امیدوارم در اعضای محله چه عضو و چه بازدید کننده چنین شخصی موجود نباشد.
دختر خوب است یا پسر!!!!
گرچه اصولاً باید جواب نسبت به هردو مثبت و برابر باشد ولی در نظر بعضیها پسر بالاتر از دختر است و این گندی است که در دل بعضی از امروزیها جا کرده.
من خودم که دختر را دوست دارم.
چه فرق داره دختر یا پسر در هر صورت هردو نعمت پروردگار هست و جدا کردن این دو از هم از لحاظ ارزشی به خدا کفر محض است.
ماجرایی که شنیدم به شرح زیر است:
مردی در شهر ما زنش حامله میشه،
مطلع میشه که بچه ای که در شکم زنش هست دختر هست.
قبل از به دنیا آمدن بچه به خانوم هشدار میده که اگه دختر به دنیا بیاری باید از خونه ی من بری بیرون.
خلاصه بچه به دنیا میاد.
بعد چند روز یکی از کارگرهای شهرداری داشته آشغالهای کوچه را جمعآوری میکرده میبینه دم در یه کیسه زباله ای هست که مثل اینکه این بار شکل آشغال فرق میکنه،
کنجکاو میشه و کیسه را باز میکنه و میبینه یه نوزاد دختر.
میبردش دکتر، دکتر میگه بر اثر سرما مرده.
و این تحملش واقعاً برای من خیلی سخت است.
چون نتونستم در دل نگه دارم اینجا خودم را خالی کردم.
از تمامی اعضا از اینکه باعث ناراحتی و تإثیر منفی روی روحیه ها گذاشتم معذرت میخواهم.
به خدا دارم میترکم.
یعنی انسان این همه پست!!
آیا هنوز جاهلیت از بین نرفته؟!!
اینجا عربستان نیست ایران است، پس چرا این همه نادانی در بین بعضیها رواج داره؟
آیا دختر چه گناهی را مرتکب میشود که پسرها نمیشوند؟
آیا پسر چه خوبی و امتیازی داره که دختر نداره؟
به خدا دخترها دلسوز تر از پسرها هستند و خیلی وقتها زنهایی شیردل در تاریخ هم دیده شده.
نمونه ی زنان شیردل حضرت زینب =س= هستند که هنوز بیشتر مردها با آن همه قدرت در برابر مقام او سر خم میکنند.
بله اگر ننگ است بزار باشد من دختر را دوست دارم.
پسر را هم دوست دارم ولی نه به معنای اینکه برتر از دختر است.
در قرآن کریم هم آیه هایی هست که میگوید: ما زن و مرد را برابر خلق کردیم.
به خدا نا شکری محضر خداوند بد تر از ظلمهای سنگین است، و آن مرد چه میداند که خداوند پسری به او عتا کند ولی با ایرادهای جور با جور که هر وقت به پسرش نگاه کند دلش کباب بشود و بارها بگوید خدایا غلط کردم ولی این غلط کردنها دیگه مشکلی را حل نمیکند.
اینی که میگم من اینشو هم دیده ام>
یه مردی قدیما با دختر بچه مخالف بود ولی تنها فرقی که داره او کودک را نمیکشته.
آنقدر ناشکری میکنه که زنش به پسری حامله میشه و بعد به دنیا آمدن پسر میبینند علیل هست.
من نمیگم خدا انتقام میگیرد نه اینها درس عبرتی هست برای خیلیها که بفهمند، خودشونو اصلاح کنند، منظور من دیگران نیست من خودم هم باید درس بگیرم.
بعضیها زنها را پایینتر از مردها میدانند ولی در کل این هم از لحاظ دیدگاه اسلامی و هم از لحاظ دید امروز بشریت غلط است.
اگر احساس زنها نسبت به مرد بیشتر است در مقابل مرد آنرا نسبت به زن کم دارد و خشونت مرد بیشتر از زن است و زن آن را نسبت به مر کم دارد.
تنهاترین چیزی که خیلیها دچار اشتباه هستند این است.
در هر حال در گذشته هم در بین جاهلان عرب چنین رسمی بود که با آمدن اسلام از میان برداشته شد و حتی خداوند فرمود: روزی میرسد از دختران زنده به قور پرسیده شود به چه دلیل شما را زنده به قور کردند؟
امید است باز هم روزی بیاید آقا صاحب الزمان =ع= بیاید و نسل این نادانها و از خود و خدا غافلها را از ریشه برکند.
در نهایت از خداوند متعال درخواست میکنم همه ی ما را عاقبت به خیر گرداند.
اونایی که هدایت شو هستند به نور قرآن قصمش میدهیم، هدایت فرماید.
اونایی که هدایت شو نیستند ما را از لب تیغ نادانی آنها برهاند.
انشا الله.

25 محرم

به روایتی امروز روز شهادت بیمار کربلا حضرت امام زین العابدین =ع= میباشد

این روز را خدمت دوست داران حضرتش تسلیت و تعذیت عرض میکنم.

التماس دعا.

نحوه شهادت امام حسین(ع)/ آخرین لحظات امام چگونه گذشت

امام اصحاب وفادار خود را صدا می‌زند

بعد از شهادت یاران باوفا، امام حسین علیه‌السلام پیوسته به راست و چپ مى‌نگریست و هیچ یک از اصحاب و یاران خود را ندید جز آنان که پیشانى به خاک ساییده و صدایى از آنها به گوش نمىرسید، پس ندا داد:

«یا مُسْلِمَ بْنَ عَقیلٍ، وَ یا هانِىَ بْنَ عُرْوَةَ، وَ یا حَبیبَ بْنَ مَظاهِرَ، وَ یا زُهَیْرَ بْنَ الْقَیْنِ، وَ یا یَزیدَ بْنَ مَظاهِرَ، وَ یا یَحْیَى بْنَ کَثیرٍ، وَ یا هِلالَ بْنَ نافِعٍ، وَ یا إِبْراهِیمَ بْنَ الُحصَیْنِ، وَ یا عُمَیْرَ بْنَ الْمُطاعِ، وَ یا أَسَدُ الْکَلْبِىُّ، وَ یا عَبْدَاللَّهِ بْنَ عَقیلٍ، وَ یا مُسْلِمَ بْنَ عَوْسَجَةَ، وَ یا داوُدَ بْنَ الطِّرِمَّاحِ، وَ یا حُرُّ الرِّیاحِىُّ، وَ یا عَلِىَّ بْنَ الْحُسَیْنِ، وَ یا أَبْطالَ الصَّفا، وَ یا فُرْسانَ الْهَیْجاءِ، مالی أُنادیکُمْ فَلا تُجیبُونی، وَ أَدْعُوکُمْ فَلا تَسْمَعُونی؟! أَنْتُمْ نِیامٌ أَرْجُوکُمْ تَنْتَبِهُونَ؟

أَمْ حالَتْ مَوَدَّتُکُمْ عَنْ إِمامِکُمْ فَلا تَنْصُرُونَهُ؟ فَهذِهِ نِساءُ الرَّسُولِ صلى الله علیه و آله لِفَقْدِکُمْ قَدْ عَلاهُنَّ النُّحُولُ، فَقُومُوا مِنْ نَوْمَتِکُمْ، أَیُّهَا الْکِرامُ، وَ ادْفَعُوا عَنْ حَرَمِ الرَّسُولِ الطُّغاةَ اللِّئامَ، وَ لکِنْ صَرَعَکُمْ وَاللَّهِ رَیْبُ الْمَنُونِ وَ غَدَرَ بِکُمُ الدَّهْرُ الخَؤُونُ، وَ إِلّا لَما کُنْتُمْ عَنْ دَعْوَتی تَقْصُرُونَ، وَلا عَنْ نُصْرَتی تَحْتَجِبُونَ، فَها نَحْنُ عَلَیْکُمْ مُفْتَجِعُونَ، وَ بِکُمْ لاحِقُونَ، فَإِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ».

اى مسلم بن عقیل! اى هانى بن عروة! اى حبیب بن مظاهر! اى زهیر بن قین! اى یزید بن مظاهر! اى یحیى بن کثیر! اى هلال بن نافع! اى ابراهیم بن حُصَین! اى عمیر بن مطاع! اى اسد کلبى! اى عبداللَّه بن عقیل! اى مسلم بن عوسجه! اى داود بن طرمّاح! اى حرّ ریاحى! اى على بن الحسین! اى دلاورمردان خالص! و اى سواران میدان نبرد! چه شده است شما را صدا مى‌زنم ولى پاسخم را نمى‌دهید؟ و شما را مى‌خوانم ولى دیگر سخنم را نمى‌شنوید؟ آیا به خواب رفته‌اید که به بیدارى‌تان امیدوار باشم؟ یا از محبّت امامتان دست کشیده‌اید که او را یارى نمى‌کنید؟

این بانوان از خاندان پیامبرند که از فقدانتان ناتوان گشتهاند. از خوابتان برخیزید، اى بزرگواران! و از حرم رسول خدا در برابر طغیانگران پست، دفاع کنید.

ولى به خدا سوگند! مرگ، شما را به خاک افکنده، و روزگار خیانت پیشه با شما وفا نکرده، وگرنه هرگز از اجابت دعوتم کوتاهى نمى‌کردید، و از یاریم دست نمى‌کشیدید، آگاه باشید، ما در فراق شما سوگواریم و به شما ملحق مى‌شویم، إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ». (معالی السبطین، ج 2 ص 17)

امام حسین علیه‌السلام فرمود: سلامم را به شیعیانم برسان

در روایتى آمده است: هنگامى که امام حسین علیه‌‌السلام تنها شد به خیمه‌هاى برادرانش سر کشید، آنجا را خالى دید. آنگاه به خیمه‌هاى فرزندان عقیل نگاهى انداخت، کسى را در آنجا نیز ندید؛ سپس به خیمه‌هاى یارانش نگریست کسى را ندید، امام در آن حال ذکر «لَا حَوْلَ وَ لَاقُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظِیمِ» را فراوان بر زبان جارى مى‌ساخت.

آنگاه به خیمه‌هاى زنان روانه شد و به خیمه فرزندش امام زین العابدین علیه‌السلام رفت.

او را دید که بر روى پوست خشنى خوابیده و عمّه‌اش زینب علیهاالسلام از او پرستارى مى‌کند. چون حضرت على بن الحسین علیه‌السلام نگاهش به پدر افتاد خواست از جا برخیزد، ولى از شدّت بیمارى نتوانست، پس به عمّه‌اش زینب گفت: «کمکم کن تا بنشینم چرا که پسر پیامبر صلى الله علیه و آله آمده است» زینب علیهاالسلام وى را به سینه‌اش تکیه داد و امام حسین علیه‌السلام از حال فرزندش پرسید: او حمد الهى را بجا آورد و گفت:

«یا أبَتاهُ ما صَنَعْتَ الْیَوْمَ مَعَ هؤُلاءِ الْمُنافِقِینَ؟؛ پدر جان! امروز با این گروه منافق چه کرده‌اى؟».

امام علیه‌السلام در پاسخ فرمود:

«یا وَلَدِی قَدِ اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطانُ فَانْساهُمْ ذِکْرَ اللَّهِ، وَ قَدْ شُبَّ الْقِتالُ بَیْنَنا وَ بَیْنَهُمْ، لَعَنَهُمُ اللَّهُ حَتّى فاضَتِ الْأَرْضُ بِالدَّمِ مِنَّا وَ مِنْهُمْ؛ فرزندم»

شیطان بر آنان چیره شده و خدا را از یادشان برده است و جنگ بین ما و آنان چنان شعله‌ور شد که زمین از خون ما و آنان رنگین شده است!».

حضرت سجّاد علیه‌السلام عرض کرد:

«یا أبَتاهُ أَیْنَ عَمِّىَ الْعَبَّاسُ؟» پدر جان! عمویم عبّاس کجاست؟

در این هنگام اشک بر چشمان زینب حلقه زد و به برادرش نگریست که چگونه پاسخ مى‌دهد- چرا که امام علیه‌السلام خبر شهادت عبّاس را به وى نداده بود.

امام علیه‌السلام پاسخ داد:

«یا بُنَىَّ إِنَّ عَمَّکَ قَدْ قُتِلَ، وَ قَطَعُوا یَدَیْهِ عَلى شاطِىءِ الْفُراتِ» پسر جان! عمویت کشته شد و دستانش کنار فرات از پیکر جدا شد!

على بن الحسین علیه‌السلام آن چنان گریست که بى‌حال شد. چون به حال آمد از دیگر عموهایش پرسید و امام پاسخ مى‌داد: «همه شهید شدند».

آنگاه پرسید:

«وَ أَیْنَ أَخی عَلِیٌّ، وَ حَبیبُ بْنُ مَظاهِرَ، وَ مُسْلِمُ بْنُ عَوْسَجَةَ، وَ زُهَیْرُ بْنُ الْقَیْنِ؟»

برادرم على اکبر، حبیب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه و زهیر بن قین کجایند؟

امام علیه‌السلام پاسخ داد:

«یا بُنَىَّ إِعْلَمْ أَنَّهُ لَیْسَ فی الْخِیامِ رَجُلٌ إِلّا أَنَا وَ أَنْتَ، وَ أَمَّا هؤُلاءِ الَّذِینَ تَسْأَلُ عَنْهُمْ فَکُلُّهُمْ صَرْعى عَلى وَجْهِ الثَّرى»

فرزندم! همین قدر بدان که در این خیمه‌ها مردى جز من و تو نمانده است، همه آنان به خاک افتاده و شهید شده‌اند.

پس على بن الحسین علیه‌السلام سخت گریست. آنگاه به عمّه‌اش زینب علیهاالسلام گفت: «یا عَمَّتاهُ عَلَىَّ بِالسَّیْفِ وَ الْعَصا» عمّه جان! شمشیر و عصایم را حاضر کن.

پدرش فرمود: «وَ ما تَصْنَعُ بِهِما» مى‌خواهى چه کنى؟

عرض کرد: «أمَّا الْعَصا فَأَتَوَکَّأُ عَلَیْها، وَ أَمَّا السَّیْفُ فَأَذُبُّ بِهِ بَیْنَ یَدَىْ إِبْنِ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله علیه و آله فَإِنَّهُ لَاخَیْرَ فِی الْحَیاةِ بَعْدَهُ»

بر عصا تکیه کنم و با شمشیرم از فرزند رسول خدا صلى الله علیه و آله دفاع نمایم، چرا که زندگانى پس از او ارزش ندارد.

امام حسین علیه‌السلام او را باز داشت و به سینه چسباند و فرمود: «یا وَلَدی أَنْتَ أَطْیَبُ ذُرِّیَّتی، وَ أَفْضَلُ عِتْرَتی، وَ أَنْتَ خَلیفَتی عَلى هؤُلاءِ الْعِیالِ وَ الْأَطْفالِ، فَإِنَّهُمْ غُرَباءٌ مَخْذُولُونَ، قَدْ شَمِلَتْهُمُ الذِّلَّةُ وَ الْیُتْمُ وَ شَماتَةُ الْأَعْداءِ وَ نَوائِبُ الزَّمانِ سَکِّتْهُمْ إِذا صَرَخُوا، وَ آنِسْهُمْ اذَا اسْتَوْحَشُوا، وَ سَلِّ خَواطِرَهُمْ بِلَیْنِ الْکَلامِ، فَإِنَّهُمْ ما بَقِىَ مِنْ رِجالِهِمْ مَنْ یَسْتَأْنِسُونَ بِهِ غَیْرُکَ، وَ لا أَحَدٌ عِنْدَهُمْ یَشْکُونَ إِلَیْهِ حُزْنَهُمْ سِواکَ، دَعْهُمْ یَشُمُّوکَ وَ تَشُمُّهُمْ، وَ یَبْکُوا عَلَیْکَ وَ تَبْکی عَلَیْهِمْ»

فرزندم! تو پاک‌ترین ذریّه و برترین عترت منى و تو جانشین من بر این بانوان و کودکانى.

آنان غریب و بى‌کس‌اند که تنهایى و یتیمى و سرزنش دشمنان و سختى‌هاى دوران آنان را فرا گرفته است.

هر گاه که ناله سر دادند آنان را آرام کن، و چون هراسان شدند مونسشان باش و با سخنان نرم و نیکو، خاطرشان را تسلّى بخش. چرا که کسى از مردانشان جز تو نمانده است تا مونسشان باشد و غم‌هایشان را به وى باز گویند. بگذار آنان تو را ببویند و تو آنان را ببویى و آنان بر تو گریه کنند و تو بر آنان.

آنگاه امام علیه‌السلام دست فرزندش را گرفت و با صداى رسا فرمود: «یا زَیْنَبُ وَ یا امَّ کُلْثُومِ وَ یا سَکینَةُ وَ یا رُقَیَّةُ وَ یا فاطِمَةُ، اسْمَعْنَ کَلامی وَ اعْلَمْنَ أَنَّ ابْنی هذا خَلیفَتی عَلَیْکُمْ، وَ هُوَ إِمامٌ مُفْتَرِضُ الطَّاعَةِ»

اى زینب! اى امّ کلثوم! اى سکینه! اى رقیّه! و اى فاطمه! سخنم را بشنوید و بدانید که این فرزندم جانشین من بر شماست و او امامى است که پیروى از او واجب است.

سپس به فرزندش فرمود:

«یا وَلَدی بَلِّغْ شیعَتی عَنِّیَ السَّلامَ فَقُلْ لَهُمْ: إِنَّ أَبی ماتَ غَریباً فَانْدُبُوهُ وَ مَضى شَهیداً فَابْکُوهُ؛ فرزندم! سلامم را به شیعیانم برسان و به آنان بگو: پدرم غریبانه به شهادت رسید پس بر او اشک بریزید.

امام علیه‌السلام لباس کهنه به تن کرد

هنگامى که امام حسین علیه‌السلام عزم میدان کرد، فرمود: «ائْتُونی بِثَوْبٍ لا یُرْغَبُ فیهِ، الْبِسُهُ غَیْرَ ثِیابِی، لا اجَرَّدُ، فَانِّی مَقْتُولٌ مَسْلُوبٌ»

برایم جامه کهنه‌اى بیاورید که کسى به آن رغبت نکند تا آن را زیر لباسهایم بپوشم و بعد از شهادتم مرا برهنه نکنند، زیرا مى‌دانم پس از شهادت لباسهایم ربوده خواهد شد.

لباس تنگ و کوتاهى آوردند ولى امام علیه‌السلام آن را نپوشید و فرمود: «هذا لِباسُ أَهْلِ الذِّمَّةِ» این لباس اهل ذمّه (کفّار اهل کتاب) است.

لباس بلندترى آوردند. امام علیه‌السلام آن را پوشید سپس با بانوان حرم خداحافظى کرد.

در روایت دیگرى آمده است هنگامى که لباس کهنه آوردند، چند جایش را پاره کرد (تا ارزشى براى بیرون آوردن نداشته باشد) و آن را زیر لباس‌هایش پوشید؛ ولى پس از شهادت امام (دشمن ناجوانمرد پست) آن را نیز از بدنش بیرون آوردند. (تاریخ ابن عساکر، ج 14 ص 221)

گریه سکینه برای امام علیه‌السلام

در آن هنگام حضرت سکینه گریه سر داد. امام وى را به سینه چسبانید و فرمود:

سَیَطُولُ بَعْدی یا سَکینَةُ فَاعْلَمی مِنْکِ الْبُکاءُ إِذَا الْحَمامُ دَهانِی

لا تُحْرِقی قَلْبِی بِدَمْعِکِ حَسْرَةً مادامَ مِنّی الرُّوحُ فی جُثمانی

وَ إِذا قُتِلْتُ فَانْتَ اوْلى بِالَّذِی تَأْتینَهُ یا خَیْرَةَ النِّسْوانِ

سکینه! بدان پس از شهادتم گریه‌هاى طولانى خواهى داشت. تا جان در بدن دارم با اشک حسرتت دلم را آتش مزن. اى بهترین زنان! هنگامى که شهید شدم پس تو از هر کس به سوگوارى سزاوارترى. (مناقب ابن شهر آشوب، ج 4 ص 119)

گفتگوی امام با زنان و بانوان حرم

امام حسین علیه‌السلام به سوى خیمه رفت و ندا داد:

«یا سَکینَةُ! یا فاطِمَةُ! یا زَیْنَبُ! یا امَّ کُلْثُومِ! عَلَیْکُنَّ مِنِّی السَّلامُ»

اى سکینه! اى فاطمه! اى زینب! اى امّ کلثوم! خداحافظ من هم رفتم.

سکینه فریاد برآورد: پدرجان! آیا تسلیم مرگ شده‌اى؟! امام پاسخ داد:

«کَیْفَ لا یَسْتَسْلِمُ مَنْ لا ناصِرَ لَهُ وَ لا مُعینَ؟» چگونه تسلیم نشود کسى که یار و یاورى براى او نمانده است؟.

سکینه گفت: پدر جان! (حال که چنین است) ما را به حرم جدّمان برگردان!

«هَیْهاتَ، لَوْ تُرِکَ الْقَطا لَنامَ» هیهات! اگر مرغ قطا را رها مى‌کردند در آشیانه‌اش آرام مىگرفت. (اشاره به این‌که ما را رها نخواهند کرد).

صداى گریه بانوان برخاست، امام آنان را آرام کرد و به سوى دشمن حمله‌ور شد. (بحارالانوار ج 45 ص 47)

موعظه امام به لشکر عمر سعد

امام حسین علیه‌السلام به دشمنان نزدیک شد و خطاب به آنان فرمود:

«یا وَیْلَکُمْ أَتَقْتُلُونِی عَلى سُنَّةٍ بَدَّلْتُها؟ أَمْ عَلى شَریعَةٍ غَیَّرْتُها، أَمْ عَلى جُرْمٍ فَعَلْتُهُ، أَمْ عَلى حَقٍّ تَرَکْتُهُ؟»

واى بر شما! چرا با من مى‌جنگید؟ آیا سنّتى را تغییر داده‌ام؟ یا شریعتى را دگرگون ساخته‌ام؟ یا جرمى مرتکب شده‌ام؟ و یا حقّى را ترک کرده‌ام؟.

گفتند: «إِنَّا نَقْتُلُکَ بُغْضاً لِأَبِیکَ» به خاطر کینه‌اى که از پدرت به دل داریم، با تو مى‌جنگیم و تو را مى‌کشیم. (ینابیع الموده، ج 3 ص 79)

مرگ بهتر از زندگى ننگین است!

امام علیه‌السلام به میدان آمد و مبارز طلبید، هر کس از پهلوانان سپاه دشمن پیش آمد او را به خاک افکند، تا آنجا که بسیارى از آنان را به هلاکت رساند آنگاه به میمنه (به جانب راست سپاه) حمله کرد و فرمود: «الْمَوْتُ خَیْرٌ مِنْ رُکُوبِ الْعارِ» مرگ بهتر از زندگى ننگین است.

سپس به میسره (جانب چپ سپاه) یورش برد و فرمود:

أَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِىِّ / آلَیْتُ أَنْ لا أَنْثَنی

أَحْمی عِیالاتِ أَبی / أَمْضی عَلى دینِ النَّبِىِ

منم حسین بن على علیه‌السلام، سوگند یاد کردم که (در برابر دشمن) سر فرود نیاورم، از خاندان پدرم حمایت مى‌کنم و بر دین پیامبر رهسپارم. (بحارالانوار، ج 45 ص 49)

و در روایت دیگر آمده است، امام علیه‌السلام فرمود: «مَوْتٌ فی عِزٍّ خَیْرٌ مِنْ حَیاةٍ فی ذُلٍّ» مرگ با عزّت بهتر از زندگى با ذلّت است. (بحارالانوار، ج 45 ص 192)

اگر دین ندارید آزاد مرد باشید!

امام علیه‌السلام به هر سو یورش برد و گروه عظیمى را به خاک افکند.

عمر سعد فریاد برآورد: آیا مى‌دانید با چه کس مى‌جنگید؟ او فرزند همان دلاور میدان‌ها و قهرمانان عرب است، از هر سو به وى هجوم آورید.

بعد از این فرمان چهار هزار تیرانداز از هر سو امام علیه‌السلام را هدف قرار دادند و از سوى دیگر به جانب خیمه‌ها حمله‌‌ور شدند و میان آن حضرت و خیامش فاصله انداختند.

امام علیه‌‌السلام فریاد برآورد:

«وَیْحَکُمْ یا شیعَةَ آلِ أَبی سُفْیانَ! إِنْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ دینٌ، وَ کُنْتُمْ لا تَخافُونَ الْمَعادَ، فَکُونُوا أَحْراراً فی دُنْیاکُمْ هذِهِ، وَارْجِعُوا إِلى أَحْسابِکُمْ إِنْ کُنْتُمْ عَرَبَاً کَما تَزْعُمُونَ»

واى بر شما! اى پیروان آل ابى سفیان! اگر دین ندارید و از حسابرسى روز قیامت نمى‌ترسید لااقل در دنیاى خود آزاده باشید، و اگر خود را عرب مى‌دانید به خلق و خوى عربى خویش پایبند باشید.

شمر صدا زد: اى پسر فاطمه! چه مى‌گویى؟ امام علیه‌السلام فرمود: «أَنَا الَّذی أُقاتِلُکُمْ، وَ تُقاتِلُونی، وَ النِّساءُ لَیْسَ عَلَیْهِنَّ جُناحٌ، فَامْنَعُوا عُتاتَکُمْ وَ طُغاتَکُمْ وَ جُهَّالَکُمْ عَنِ التَّعَرُّضِ لِحَرَمی ما دُمْتُ حَیّاً»

من با شما جنگ دارم و شما با من، ولى زنان که گناهى ندارند، پس تا زمانى که زنده هستم، سپاهیان طغیانگر و نادان خود را از تعرّض به حرم من باز دارید.

شمر گفت: راست مى‌گوید. آنگاه به لشکریان خویش رو کرد و گفت: «از حرم او دست بردارید و به خودش حمله کنید که به جانم سوگند هماوردى است بزرگوار!

سپاه دشمن از هر طرف به سوى امام علیه‌السلام حمله‌ور شدند و امام در جستجوى آب به سوى فرات رفت ولى سپاهیان همگى هجوم آوردند و مانع شدند.

مناجات با خدا و نفرین به دشمن

در روز عاشورا امام حسین علیه‌السلام به سوى فرات روانه شد که شمر گفت: به خدا سوگند! به آن نخواهى رسید تا در آتش درآیى!

شخص دیگرى گفت: یا حسین! آیا آب فرات را نمى‌بینى که مثل شکم ماهى مى‌درخشد؟! به خدا سوگند! از آن نخواهى چشید تا آن‌که با لب تشنه از جهان چشم بپوشى!

امام علیه‌السلام گفت: «اللَّهُمَّ أَمِتْهُ عَطَشاً» خدایا! او را تشنه بمیران.

راوى مى‌گوید: به خدا سوگند پس از نفرین امام آن شخص به مرض عطش گرفتار شد، به گونه‌اى که پیوسته مى‌گفت: به من آب دهید! آبش مى‌دادند تا آنجا که آب از دهانش مى‌ریخت ولى همچنان مى‌گفت: آبم دهید که تشنگى مرا کشت! پیوسته این چنین بود تا آن‌که به هلاکت رسید!

تیری به پیشانی امام اصابت کرد

آنگاه مردى از سپاه دشمن به نام «ابوالحتوف جعفى» تیرى به سوى امام رها کرد.

تیر به پیشانى امام اصابت کرد. آن را بیرون کشید، خون بر چهره و محاسن امام جارى شد، عرض کرد: «اللَّهُمَّ إِنَّکَ تَرى ما أَنَا فیهِ مِنْ عِبادِکَ هؤُلاءِ الْعُصاةِ، اللَّهُمَّ أَحِصَّهُمْ عَدَداً، وَ اقْتُلْهُمْ بَدَداً، وَ لا تَذَرْ عَلى وَجْهِ الْأَرْضِ مِنْهُمْ أَحَداً، وَ لا تَغْفِرْ لَهُمْ أَبَداً»

خدایا! تو شاهدى که از این مردم سرکش به من چه مى‌رسد. خدایا! جمعیّت آنان را اندک کن و آنان را با بیچارگى و بدبختى بمیران، و از آنان کسى را بر روى زمین مگذار و هرگز آنان را نیامرز.

سپس به آنان حمله کرد، و به هر کس که مى‌رسید او را با شمشیرش بر خاک مى‌افکند، این در حالى بود که تیرها از هر سو مى‌بارید و بر بدن امام علیه‌السلام مى‌نشست و مى‌فرمود:

«یا أُمَّةَ السُّوءِ! بِئْسَما خَلَّفْتُمْ مُحَمَّداً فی عِتْرَتِهِ، أَما إِنَّکُمْ لَنْ تَقْتُلُوا بَعْدی عَبْداً مِنْ عِبادِ اللَّهِ فَتُهابُوا قَتْلَهُ، بَلْ یُهَوِّنُ عَلَیْکُمْ عِنْدَ قَتْلِکُمْ إِیَّاىَ، وَ ایْمُ اللَّهِ إِنّی لَأَرْجُوا أَنْ یُکْرِمَنِی رَبِّی بِالشَّهادَةِ بِهَوانِکُمْ، ثُمَّ یَنْتَقِمُ لی مِنْکُمْ مِنْ حَیْثُ لا تَشْعُرُونَ»

اى بدسیرتان! شما در مورد خاندان پیامبر صلى الله علیه و آله بد عمل کردید. آرى! شما پس از کشتن من از کشتن هیچ بنده‌اى از بندگان خدا هراسى ندارید، چرا که با کشتن من قتل هر کس برایتان آسان خواهد بود. به خدا سوگند! من امیدوارم که پروردگارم شما را خوار و مرا به شهادت (در راهش) گرامى بدارد. آنگاه از جایى که گمان نمى‌برید انتقام مرا از شما بگیرد.

حصین بن مالک سکونى فریاد برآورد و گفت: «اى پسر فاطمه! چگونه خداوند انتقام تو را از ما بگیرد؟

امام علیه‌السلام فرمود: «یُلْقی بَأْسُکُمْ بَیْنَکُمْ وَ یَسْفِکُ دِماءَکُمْ، ثُمَّ یَصُبُّ عَلَیْکُمُ الْعَذابَ الْأَلیمَ»

نزاع و اختلاف در میانتان مى‌افکند و خونتان را مى‌ریزد آنگاه شما را به عذاب دردناک گرفتار مىسازد.

امام علیه‌السلام همچنان مى‌جنگید تا آن که زخم‌هاى بسیارى بر بدن مبارکش وارد شد. (مقتل الحسین خوارزمی، ج 4 ص 34 ؛ بحارالانوار ج 45 ص 51)

تیری به گلوی امام اصابت کرد

در روایتى آمده است: هنگامى که دشمنان، امام را آماج تیرها قرار دادند تیر به گلوى امام اصابت کرد و فرمود:

«بِسْمِ اللَّهِ وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلّا بِاللَّهِ، وَ هذا قَتیلٌ فی رِضَى اللَّهِ»

به نام خداوند و هیچ حرکت و نیرویى جز از جانب خدا نیست و این شهیدى است در راه رضاى خدا! (مناقب ابن شهر آشوب، ج 4 ص 120)

اصابت سنگ به پیشانی امام و زدن تیر سه شعبه بر سینه ایشان

امام علیه‌السلام خسته شد، خواست اندکى بیاساید که ناگاه سنگى آمد و به پیشانى امام رسید، خون جارى شد.

امام دامن پیراهنش را بالا زد تا خون از چهرهاش پاک کند که تیر سه شعبه مسمومى آمد و به سینه امام علیه‌السلام فرو نشست.

امام (دعاى قربانى خواند و) فرمود: «بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ عَلى مِلِّةِ رَسُولِ اللَّهِ» به نام خدا و به یارى خدا و بر آیین رسول خدا.

آنگاه سرش را به آسمان بلند کرد و عرض کرد: «إِلهی إِنَّکَ تَعْلَمُ أَنَّهُمْ یَقْتُلُونَ رَجُلًا لَیْسَ عَلى وَجْهِ الْأَرْضِ ابْنُ نَبِىٍّ غَیْرَهُ» خداى من! تو آگاهى که اینان کسى را مى‌کشند که در روى زمین پسر پیامبرى جز وى نیست.

سپس تیر را بیرون کشید. خون همچون ناودان جارى شد. دستش را بر محلّ زخم گذاشت، چون از خون پر شد آن را به آسمان پاشید و قطره‌اى از آن به زمین بازنگشت!

بار دیگر دست را از خون پر کرد و آن را به سر و صورت کشید و فرمود:

«هکَذا وَاللَّهِ أَکُونُ حَتّى أَلْقى جَدّی رَسُولَ اللَّهِ وَ أَنَا مَخْضُوبٌ بِدَمی، وَ أَقُولُ: یا رَسُولَ اللَّهِ قَتَلَنی فُلانٌ وَ فُلانٌ»

آرى، به خدا سوگند! مى‌خواهم با همین چهره خونین به دیدار جدّم رسول خدا صلى الله علیه و آله بروم و بگویم: اى رسول خدا فلان و فلان مرا شهید کردند. (مقتل الحسین خوارزمی، ج 2 ص 34 ؛ بحارالانوار ج 45 ص 53)

عرش خدا از اسب به زمین افتاد

امام علیه‌السلام بر اثر زخم‌هاى فراوان از اسب به زمین افتاد، ولى برخاست.

خواهرش زینب علیهاالسلام از خیمه‌ها بیرون آمد و با ناله‌اى جانسوز مى‌گفت: «لَیْتَ السَّماءُ إِنْطَبَقَتْ عَلَى الْأَرْضِ» کاش آسمان بر زمین فرو مى‌افتاد.

عمر بن سعد را دید که نزدیک امام علیه‌السلام ایستاده است. فرمود: «أَیُقْتَلُ ابُوعَبْدِاللَّهِ وَ أَنْتَ تَنْظُرُ إِلَیْهِ؟» اى عمر بن سعد! اباعبداللَّه علیه‌السلام را شهید مى‌کنند و تو نظاره مى‌کنى؟!

اشک از دیدگان عمر سعد (دیدند) جارى شد و صورتش را برگرداند و چیزى نگفت. (کامل ابن اثیر، ج 3 ص 78)

حضرت زینب علیهاالسلام فریاد زد: «وَیْلَکُمْ، أما فِیکُمْ مُسْلِمٌ» واى بر شما! آیا در میان شما مسلمان نیست؟

سکوت مرگبارى همه را فرا گرفته بود و کسى پاسخى نداد. (اعیان الشیعه، ج 1 ص 609)

امام علیه‌السلام ردایى به تن کرده و عمامه به سر داشت. و با آن که پیاده و زخمى بود چون سواران دلاور مى‌جنگید، نگاهى به تیراندازان و نگاهى به حرم خود داشت و مى‌گفت:

«أَعَلى قَتْلی تَجْتَمِعُونَ، أَما وَاللَّهِ لا تَقْتُلُونَ بَعْدی عَبْداً مِنْ عِبادِاللَّهِ، اللَّهُ أَسْخَطُ عَلَیْکُمْ لِقَتْلِهِ مِنِّی؛ وَ ایْمُ اللَّهِ إِنّی لَأَرْجُوا أَنْ یُکْرِمَنِى اللَّهَ بِهَوانِکُمْ، ثُمَّ یَنْتَقِمُ لی مِنْکُمْ مِنْ حَیْثُ لا تَشْعُرُونَ. أَما وَاللَّهِ لَوْ قَتَلْتُمُونی لَأَلْقَى اللَّهَ بَاْسَکُمْ بَیْنَکُمْ وَ سَفَکَ دِمائَکُمْ ثُمَّ لا یَرْضى حَتّى یُضاعِفَ لَکُمُ الْعَذابَ الْأَلیمَ»

آیا بر کشتن من با هم متّحد شده‌اید؟ هان! به خدا سوگند! پس از من بنده‌اى از بندگان خدا را نمى‌کشید که خداوند را بیش از کشتن من به خشم آورد.

به خدا سوگند! من امیدوارم خداوند مرا با خوارى شما گرامى بدارد و انتقام مرا از آنجا که گمان نمى‌برید از شما بگیرد.

هان! به خدا سوگند! اگر مرا به قتل برسانید، خداوند شما را گرفتار نزاعى در میان خودتان مى‌سازد و خونتان را مى‌ریزد و (هرگز) از شما راضى نگردد تا عذاب سنگین و دردناکى به شما بچشاند. (اعیان الشیعه، ج 1 ص 609)

آخرین مناجات‌های امام علیه‌السلام

امام حسین علیه‌السلام در آخرین لحظات عمر گرانبهایش با خداى خود چنین مناجات مى‌کرد:

«اللَّهُمَّ! مُتَعالِىَ الْمَکانِ، عَظیمَ الْجَبَرُوتِ، شَدیدَ الِمحالِ، غَنِىٌّ عَنِ الْخَلائِقِ، عَریضُ الْکِبْرِیاءِ، قادِرٌ عَلى ما تَشاءُ، قَریبُ الرَّحْمَةِ، صادِقُ الْوَعْدِ، سابِغُ النِّعْمَةِ، حَسَنُ الْبَلاءِ، قَریبٌ إِذا دُعیتَ، مُحیطٌ بِما خَلَقْتَ، قابِلُ التَّوْبَةِ لِمَنْ تابَ إِلَیْکَ، قادِرٌ عَلى ما أَرَدْتَ، وَ مُدْرِکٌ ما طَلَبْتَ، وَ شَکُورٌ إِذا شُکِرْتَ، وَ ذَکُورٌ إِذا ذُکِرْتَ، أَدْعُوکَ مُحْتاجاً، وَ أَرْغَبُ إِلَیْکَ فَقیراً، وَ أَفْزَعُ إِلَیْکَ خائِفاً، وَ أَبْکی إِلَیْکَ مَکْرُوباً، وَ اسْتَعینُ بِکَ ضَعیفاً، وَ أَتَوَکَّلُ عَلَیْکَ کافِیاً، أُحْکُمْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ قَوْمِنا، فَإِنَّهُمْ غَرُّونا وَ خَدَعُونا وَ خَذَلُونا وَ غَدَرُوا بِنا وَ قَتَلُونا، وَ نَحْنُ عِتْرَةُ نِبَیِّکَ، وَ وَلَدُ حَبیبِکَ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِاللَّهِ، الَّذی اصْطَفَیْتَهُ بِالرِّسالَةِ وَ ائْتَمَنْتَهُ عَلى وَحْیِکَ، فَاجْعَلْ لَنا مِنْ أَمْرِنا فَرَجاً وَ مَخْرَجاً بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرَّاحِمینَ».

خدایا! اى بلند جایگاه! بزرگ جبروت! سخت توانمند (در کیفر و انتقام)! بى نیاز از مخلوقات! صاحب کبریایى گسترده! بر هر چه خواهى قادرى! رحمتت نزدیک! پیمانت درست! داراى نعمت سرشار! بلایت نیکو!

هر گاه تو را بخوانند نزدیکى! بر آفریده‌ها احاطه دارى! توبه‌پذیر توبه کنندگانى! بر هر چه اراده کنى توانایى! و به هر چه بخوانى مى‌رسى!

چون سپاست گویند سپاسگزارى! و چون یادت کنند یادشان مى‌کنى!

حاجتمندانه تو را مى‌خوانم و نیازمندانه به تو مشتاقم و هراسانه به تو پناه مى‌برم و با حال حزن به درگاه تو مى‌گریم و ناتوانمندانه از تو یارى مى‌طلبم تنها بر تو توکّل مى‌کنم، میان ما و این قوم حکم فرما!

اینان به ما نیرنگ زدند، ما را تنها گذارده، بى وفایى کردند و به کشتن ما برخاستند.

ما خاندان پیامبر و فرزندان حبیب تو محمّد بن عبداللَّه صلى الله علیه و آله هستیم، همو که او را به پیامبرى برگزیدى و بر وحى‌ات امین ساختى. پس در کار ما گشایش و برون رفتى قرار ده، به مهربانیت اى مهربانترین مهربانان.

آنگاه افزود: «صَبْراً عَلى قَضائِکَ یا رَبِّ لا إِلهَ سِواکَ، یا غِیاثَ الْمُسْتَغیثینَ، مالِىَ رَبٌّ سِواکَ، وَ لا مَعْبُودٌ غَیْرُکَ، صَبْراً عَلى حُکْمِکَ یا غِیاثَ مَنْ لا غِیاثَ لَهُ، یا دائِماً لا نَفادَ لَهُ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، یا قائِماً عَلى کُلِّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ، احْکُمْ بَیْنی وَ بَیْنَهُمْ وَ أَنْتَ خَیْرُ الْحاکِمینَ»

پروردگارا! بر قضا و قدرت شکیبایى مى‌ورزم، معبودى جز تو نیست، اى فریادرس دادخواهان! پروردگارى جز تو و معبودى غیر از تو براى من نیست.

بر حکم تو صبر مى‌کنم اى فریادرس کسى که فریاد رسى ندارد! اى همیشه‌اى که پایانناپذیر است! اى زنده کننده مردگان! اى برپا دارنده هر کس با آنچه که به دست آورده! میان ما و اینان داورى کن که تو بهترین داورانى. (مقتل الحسین مقرم، ص 282)

لحظات شهادت سالار و سرور شهیدان عالم

راوی مىگوید: «کنار قتلگاه ایستاده بودم و جان دادن امام علیه‌السلام را نظاره مى‌کردم. بخدا سوگند! هرگز به خون آغشته‌اى را ندیده بودم که خون بدنش رفته باشد ولى این چنین زیبا و درخشنده باشد. آنچنان نور چهره‌اش خیره کننده بود که اندیشه شهادت او از یادم رفت.

حسین علیه‌السلام در آن حال شربتى آب مى‌خواست. شنیدم مردى سنگدل و بى‌ایمان پاسخ داد: آب نیاشامى تا بر آتش درآئى (نعوذ باللَّه) و از حمیم آن بنوشى. (وَاللَّهِ لا تَذُوقُ الْماءَ حَتَّى تَرِدَ الْحامِیَةَ فَتَشْرَبَ مِنْ حَمیمِها)

امام علیه‌السلام در پاسخ فرمود: «إِنَّما أَرِدُ عَلى جَدِّی رَسُولِ اللَّهِ وَأَسْکُنُ مَعَهُ فِی دارِهِ فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِرٍ وَأَشْکُو إِلَیْهِ ما ارْتَکَبْتُمْ مِنِّی وَفَعَلْتُمْ بِی»

بلکه من بر جدم رسول خدا وارد مى‌شوم و در خانه‌اش در بهشت جایگاه صدق و در جوار قرب خداى مقتدر ساکن مى‌شوم و از جنایاتى که نسبت به من روا داشتید به او شکایت مى‌برم.

سپاه ابن سعد با شنیدن این سخن چنان به خشم آمدند که گویا خداوند در دل آنها هیچ رحمى قرار نداده بود. (مقتل الحسین مقرم، ص 282؛ بحارالانوار ج 45 ص 57)

شهادت امام حسین علیه‌السلام در کربلا

هنگام مصیبت عظمى فرا رسیده بود. حالت ضعف بر امام علیه‌السلام مستولى شده بود، هر کس با هر وسیله‌‌‌اى که در اختیار داشت به آن حضرت ضربه مىزد، ولى هر کس به قصد کشتن نزدیک آن بزرگوار مى‌شد، لرزه بر اندامش مى‌افتاد و به عقب بر مى‌گشت.

«مالک بن نمیر» نزدیک رفت و شمشیرى بر فرق مبارکش زد که خون از سر آن حضرت جارى شد. امام علیه‌السلام فرمود: «هرگز با آن دست، غذا و آب نخورى و خدا تو را با ظالمان محشور گرداند». در تواریخ آمده است که او پس از آن چون بیچارگان در نهایت فقر و تنگدستى به سر مىبرد و دستانش از کار افتاد. (انساب الاشراف، ج 3 ص 407)

«زُرعة بن شریک» ضربه‌اى بر دست چپ آن حضرت وارد ساخت.

«سنان بن انس» با دو سلاح نیزه و شمشیر ضرباتى بر حضرت وارد ساخت، و به آن افتخار مى‌کرد!

زمان به کندى مى‌گذشت و جهان در انتظار حادثه‌اى عظیم بود. عمر سعد مى‌خواست که کار سریعتر تمام شود و انتظار به پایان رسد. به خولى بن یزید که در کنارش بود دستور داد که کار حسین علیه‌السلام را تمام کند. وى پیش رفت تا سر از بدن آن حضرت جدا سازد ولى لرزه بر اندامش افتاد و به عقب برگشت.

«سنان بن انس»- بنا به نقلى- جلو رفت و شمشیرى را حواله گلوى مبارک امام کرد و گفت: «ترا مى‌کشم و سر از بدنت جدا مى‌کنم در حالى که مى‌دانم تو پسر رسول خدایى و پدر و مادرت بهترین خلق خدایند!» پس سر مبارک امام را از بدن جدا کرد. (کامل ابن اثیر ج 4 ص 78 ؛ انساب الاشراف، ج3 ص 409)

در روایت دیگر، شمر بن ذى الجوشن در خشم شد و روى سینه مبارک امام علیه‌السلام نشست و محاسن آن حضرت را به دست گرفت و چون خواست امام را به قتل برساند، آن حضرت لبخندى زد و فرمود: آیا مرا مى‌کشى در حالى که مى‌دانى من کیستم؟

شمر گفت: آرى، تو را خوب مى‌شناسم، مادرت فاطمه زهرا و پدرت على مرتضى و جدت محمد مصطفى است، تو را مى‌کشم و باکى ندارم! پس با دوازده ضربه سر مبارک امام علیه‌السلام را از بدن جدا ساخت. (بحارالانوار ج 45 ، ص56)

دگرگونى عالَم طبیعت پس از شهادت امام علیه‌السلام

طبق نقل تواریخ بعد از شهادت آن حضرت، دگرگونى‌هایى در عالم تکوین رخ داد که خبر از وقوع حادثه عظیمى مى‌داد. روایات مربوط به دگرگونى‌هاى عالم را، شیعه و اهل سنت متفقاً نقل کرده‌اند از جمله:

بنا به نقل سید بن طاووس در لهوف: در آن وقت غبار شدید توأم با تاریکى و طوفان سرخ فام آسمان کربلا و اطراف را فرا گرفت، سپاه ابن سعد وحشت کردند و گمان نمودند بر آنها عذاب نازل شده است. (عاشورا ریشه‌ها، انگیزه‌‌ها، رویدادها، پیامدها، آیت الله مکارم شیرازی و همکاران، ص 500)

«وَ سَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُون» آنها که ستم کردند به زودى مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دانند که بازگشتشان به کجاست! (سوره شعرا / 227)

با تشکر از خبرگزاری فارس

عاشورا در مذهب تسنن و ساير اديان

سلام لطفاً ادامه مطلب را کلیک کنید:

ادامه نوشته

و تو چه می دانی که عشق چیست؟

و تو چه می دانی که عشق چیست؟

باطن عاشورا حدیث عشق است و شرمندگی مجنون پس از فدا کردن همه هستیش در راه دوست، زیباترین صحنه های خلقت را رقم زده.. از همین شرم بندگی است که حسین در گودی قتلگاه استغاثه می کند، شرمنده از اینکه جز نیمه جان چیز دیگری ندارد تا در راه دوست بدهد و آن همه را که داده هیچ می بیند و اینجاست که ملائکه عاجزند از درک معنا

 هنگام خلقت است، رب الارباب پس از آفرینش کائنات و جن و ملک، اراده خلق برترین مخلوقات را می کند و انسان پا به عرصه هستی می نهد، ذات خداوندی به ماسوی الله امر به سجده در برابر بشر می کند، ملائکه که فراتر از زمان، سرنوشت انسان را می بینند، لب به گلایه می گشایند که بار الها، حکمت خلق انسان چیست؟ بشری که مقدر است خون بهترین موجودات را بر زمین بریزد و در ظلم و جهل غوطه بخورد، اگر مقصود تو از خلقت انسان عبادت است، که "ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون"، ما کمر بر طاعت و عبادت تو بسته ایم.


ذات اقدس اله، در برابر این گلایه از اسراری خبر می دهد که ملائکه را یارای فهم آن نیست، آنان ظاهر سرنوشت انسان را می بینند، اما قادر به فهم باطنش نیستند، ملائکه عاشورا را در ریختن خون اهل بیت مصطفی، برنیزه شدن سر حسین، دستان قطع شده عباس، حنجر دریده طفل شیرخوار و به اسارت رفتن آل الله می بینند؛ اما این همه فقط ظاهر عاشورا است که اگر فقط همین ظاهر بود، گلایه ملائک بجا بود، چرا باید به انسان طغیانگر نعمت وجود بخشید که این گونه دست به ظلم بزند و جهان را مملو از جهل و جفا کند؟!


پاسخ خداوندگار به ملائکه مملو از حقیقتی پنهان است: "انی اعلم ما لاتعلمون"*، سرّ خلقت آدم در آنست که شما نمی دانید و نمی توانید بدانید، این راز، سر عشق است و تو چه می دانی که عشق چیست؟


نگاه مبهوت ملائکه قادر به فهم راز خلقت انسان نیست، رمزی که در پس این ظاهر پنهان است، سرّی که نامحرمان بر آن دست نخواهند یافت و این همه در باطن عاشورا نهفته است.


 خون حسین شریف تر از آن است که تاوان ظلم بنی امیه و جهل کوفیان شود، نه، خون حسین بهانه بخشش امت نیست، بهای هدایت انسان است، که اگر نبود از عالم خلقت، جز عاشورا و جز کربلا، و آنچه بین حسین و خدای حسین در قتلگاه گذشت، کفایت می کرد حضرتش را از برای خلقت انسان و سجده ملائک بر او، و این حقیقتی است که اغیار قادر به درک آن نیستند.

آن گاه که کسانش را تک به تک در میهمانی معبود قربانی کرد و خود تنهاتر از تنها، با تنی چاک چاک در غربت صورت برخاک گرم قتلگاه گذاشت، هنگام بر زبان آوردن وفای به عهد حسین بود با خدایش، زمان اعلام اتمام وظیفه بود و اکمال اطاعت، که اباعبدالله بالاترین عبادتها را در حق معبود بجا آورده بود، اما نجوای حسین ، حکایت دیگری داشت، او از تسلیم گفت و از رضا، و از اوج حقارتش در برابر عظمت معبود، حسین خود را در برابر خدواند افتاده ای در میان نیازمندان دانست که چشم به دستگیری خداوند دارد و از اینجاست که باطن عاشورا آغاز می شود.


و تو مپندار که عاشورا تنها پیکر صدپاره علی اکبر، فرق دوتا شده عباس، گلوی خشک و بریده اصغر، سرهای برنیزه رفته و اهل بیت به زنجیر کشیده شده است که اگر این بود، چه جای تماشای زیبایی؟، اینها زشت ترین و ناجوانمردانه ترین صحنه های تاریخند؛ اما حقیقت و باطن عاشورا که زینب نظاره گر آن است و آن را جز زیبای نمی داند، حکایت دیگری دارد.

 

باطن عاشورا حدیث عشق است و آیا عشق چیزی جز زیبایی است، عشقی میان عاشق و معشوق که در آن شرمندگی مجنون پس از فدا کردن همه هستیش در راه دوست، زیباترین صحنه های خلقت را رقم زده است و از همین شرمندگی و شرم بندگی است که حسین در گودی قتلگاه استغاثه می کند، شرمنده از اینکه جز نیمه جان چیز دیگری ندارد تا در راه دوست بدهد و آن همه را که داده هیچ می بیند و اینجاست که ملائکه عاجزند از درک معنا، آن عبادتی که عامل احتجاجشان به درگاه خداوند جهت عدم خلقت آدم بوده، از نگاه حسین خود نیازمند توبه است.

اوست که در عرفه از عبادات خالصانه اش برای خدا توبه می کند و عذر تقصیر می خواهد، عبادت حسین و عبادت ملائکه از منظر ذات اقدس اله قابل قیاس نیست، یکی وسیله استغاثه و دیگری عامل احتجاج، یکی موجب هیچ دیدن خود ودیگری وسیله ممانعت از رحمت، از این رو این رضایت خداوند است که از عبودیت اباعبدالله به کمال می رسد و ندا برمی آید:

یا ایتها النفس المطمئنة ارجعی الی ربک راضیة مرضیة فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی

و تو مپندار که بهشت آنجاست که به پاس اعمال حسین به او پاداش می دهند، نه این بهشت، بهشت تجار است نه جنت سیدالشهدا، باطن بهشت حقیقت حسین است.


بوستان جنت ظاهری است از رضایت رب، که عمق این رضایت در مرضی بودن حسین رقم خورده است، رب الارباب بغایت از حسین و بندگی حسین، از تسلیم و رضایت حسین در رضایت است و آنان  که شیرینی این راز را چشیده اند و در کنار حسین میهمان سفره رضایت ربوی اند را چه حاجت به بوستان جنت؟

 عاشورا معاشقه ای است میان عاشق و معشوق که مغازله آن در عرفه رقم خورده است، حدیث عشق است و دیگر هیچ، حکایت بندگی است، شرمندگی و شرم بندگی، و اگر چشم بگشایی در جای جای دشت سرخ نینوا این حکایت را می بینی.


این همان شرمندگی است که عباس را پس از نثار دو دستانش، با تیری برچشم و فرقی شکافته عذرخواه اباعبدالله می کند و حتی پیکر قطعه قطعه اش را شرمگین از بازگشت به خیمه ها می بیند.
این همان خجلتی است که اکبر را بی وداع به کام مرگ می کشاند و رنج پریشانی پدر بخاطر لبان تشنه اش را تاب نمی آورد و این همان احساسی که کودک شیرخواره، پس از دریدن حنجرش با تیر سه شعبه به جای گریستن از درد، بر صورت حسین تبسم می کند تا تسلی دل خونین ثارالله باشد.

در عاشورا کسی برای جانفشانی و دادن هستی نه تنها انتظاری ندارد؛ بلکه شرمنده از آن است که چرا نتوانسته بیشتر در راه معشوق از خویش بگذرد، اباعبدالله هر بار که بر بالین اصحاب خویش در دم شهادت حاضر می شود، این پرسش را می شنود که آیا حسین از ما راضی شده است؟،

زینبش پس از آن که دو فرزندش را قربانی راه برادر می کند، به درون خیمه می گریزد تا این هدیه ناقابلش به چشم برادر نیاید، زهیر و بریر، حبیب و مسلم، همه و همه آرزومندند که کاش بجای یک جان صدجان داشتند که صد بار شرف فدا کردن آن را برای حسین بیابند و سرآمد همه اینان حسین است که پس از پاشیدن خون گلوی شیرخوراه اش به آسمان و پنهان کردن پیکر بی جان و کوچک اصغر در زمین، ردای خود را می تکاند که گرد دادن تحفه به بارگاه دوست بر دامنش نشیند، خود را همانگونه که در عرفه تصویر کرده است، هیچ می بیند و جز دوست چیز دیگری نمی بیند.


حقیقت عاشورا عشق است و حسین کشته اشک هاست که این اشک، نه اشک گریستن بر مصیبت حسین، بلکه ریسمان همراهی باسفینة النجاة است، حقیقت عاشورا مصیبت نیست، معرفت است و عشق، گریستن برحسین کلید ورود به عالم معناست، عالمی که در آن چیزی جز حقیقت و بندگی را نمی توان مشاهده کرد، و حسینیان در مسیر بندگی ره صد ساله را یک شبه می پیمایند، ناخوانده علم عرفان، آنچنان از خود می گذرند و به وصال حق می رسند که عارفان سالک را در حیرت از تاثیر کیمیای عشق برجا می گذارند.


انبیا و اولیا که خود معلمان تاریخند، در مکتب حسین مشق عشق می کنند، از آدم ابوالبشر تا خاتم النبیین و از ابراهیم خلیل الله تا نوح نبی الله جمله ناظران حیرت زده عاشورایند، استادان معرفت شاگردان نوباوه این مدرسه اند تا بیاموزند که چگونه از میان خود وخدا برخیزند.


و تو مپندار که عاشورا روز دهم محرم است، نه، صبح عاشورا روز ازلی است که حق به عشق حسین روح خود را برکالبد خاکی آدم دمید و غروب عاشورا روز محشری است که خلق باطن حسین را عریان به نظاره خواهند نشست و این فرصت ازل تا محشر، چه کوتاه است برای شرح حدیث عشق؛....

و تو چه می دانی که عشق چیست؟

فدای لب تشنه ات ای پسر فاطمه


* «وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَهِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَهً قالُوا أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ قالَ إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ». (بقره / 30)
«و آنگاه که پروردگار تو به فرشتگان گفت: من در زمین جانشینی قرار می‌دهم، آنها گفتند: آیا در آنجا کسی را جانشین قرار می‌دهی که فساد و خونریزی می‌کند و ما با ثناگویی تو را تسبیح و تنزیه می‌کنیم؟ خدا گفت: من می‌دانم چیزی را که شما نمی‌دانید.»

--
راستی یادتون باشه بدون همکاری شما کوچمون لطف و صفائی نداره
 
"کوچه ما" در فیس بوک:
http://www.facebook.com/kucheyema
 
وبلاگ "کوچه ما" :
vagooran.blogfa.com
 
این پائینیه آدرس کوچمونه , منتظر دریافت پیام های زیبای شما هستیم :
kucheyema@googlegroups.com
 
با این آدرسم می تونید یه دوری تو کوچمون بزنید و دلتون خواست بچه محلمون بشید , قدمتون سر چشم :
http://groups.google.com/group/kucheyema?hl=fa
 
راستی , اگه خواستید دوستاتونم بیارین تو کوچمون , لینک بالا رو براش بفرستید
 
کوچمون به اندازه دنیا جا داره

عاشورا به تاريخ شمسي كي بود؟

امیرحسن‌زاده*: تقویم رسمی کشور بر اساس هجری خورشیدی است. همان‌طور که از نام آن بر می‌آید، مبداء آن هجرت پیامبر اسلام (صلی‌ا... علیه و آله و سلم) از مکّه به مدینه است و طول سال آن، مدت زمان بین دو عبور متوالی مرکز خورشید از نقطه اعتدال بهاری است که به طور متوسط 365.242198 شبانه‌روز یا 365 شبانه‌روز و 5 ساعت و 48 دقیقه و 45 ثانیه حساب شده است.

برخلاف تصور عموم، تقویمی که امروز از آن استفاده می‌کنیم، از سال 1304 هجری خورشیدی به عنوان تقویم رسمی کشور مورد استفاده قرار می‌گیرد؛ اما تقویم هجری قمری برای ثبت بسیاری از وقایع تاریخی مورد استفاده مورخان بوده است. ضمن آن‌که بسیاری از مناسبت‌ها و اعیاد تقویم بر پایه هجری قمری است. بنابراین مسئله انطباق تاریخ های تقویم هجری قمری و شمسی همواره مورد توجه منجمین و مورخین بوده است. یکی از این موارد انطباق واقعه عاشورا (10 محرم 61 هجری قمری) با تقویم هجری شمسی است. برای وارد شدن به این بحث، ابتدا نگاهی دقیق‌تر به تقویم هجری قمری می‌اندازیم.

مبنای تقویم هجری قمری
تقویم هجری قمری هلالی، تقویم دینی مسلمانان جهان است. مبدأ این تقویم، اول محرم سالی است که پیامبر اکرم (صلی‌ا... علیه و آله و سلم) از مکة معظمه به مدینة منوره هجرت فرمود. این مبدأ در اغلب کشورهای اسلامی ، روز جمعه 1 محرم سال 1 هجری‌قمری، مطابق 27 تیر 1 هجری‌شمسی و مطابق 16 ژوئیة 622 میلادی (ژولینی) اختیار شده است. سال‌های این تقویم شامل 12 ماه قمری هلالی است که به ترتیب عبارتند از: محرم ،صفر، ربیع‌الاول، ربیع‌الثانی، جمادی‌الاول، جمادی‌الثانی، رجب، شعبان، رمضان، شوال، ذی‌القعده و ذی‌الحجه.

طول ماه هلالی، مدت زمان بین دو لحظة ماه نوی نجومی متوالی است. مقدار متوسط طول ماه هلالی حدود 29.530589 شبانه‌روز یا معادل 29 شبانه‌روز و 12 ساعت و 44 دقیقه و 3 ثانیه است. بنابراین به طور متوسط طول سال قمری برابر با 354.367068 شبانه‌روز = 29.530589 × 12 است. این تقویم به دو شکل هلالی و قراردادی مورد استفاده قرار می گیرد.

تقویم هجری قمری هلالی
در این نوع تقویم که در کشورهای اسلامی به منظور تعیین اعیاد و مناسبت‌های مذهبی استفاده می‌شود، تاریخ اول هر ماه با رؤیت هلال ماه نو در شامگاه روز بیست‌ونهم یا سی‌اُم ماه قبل، تعیین می‌شود. در نتیجه، تعداد شبانه‌روزهای هر ماه قمری برابر با مدت زمان بین دو رؤیت متوالی هلال ماه نو است. این نوع روش آغاز ماه، پیش از اسلام به ویژه در بین اقوام سومری، بابلی و یهودی نیز رایج و سابقه‌ی طولانی داشته است.

پیش‌بینی وضعیت رؤیت هلال ماه‌های قمری به مقادیر مشخصه‌های ماه و خورشید و موقعیت جغرافیایی رصدگر در لحظه غروب خورشیدِ روز بیست‌ونهم ماه قبل بستگی دارد. در واقع در این تقویم کارشناسان با محاسبه مشخصه‌های ماه و خورشید در زمان غروب خورشید روز بیست‌ونهم ماه قمری و مقایسه آن با معیارها و رکوردها، وضعیت رؤیت‌پذیری هلال ماه را پیش بینی می‌کنند.
این امکان وجود دارد که هلال ماه نو در مکانی بر روی کره زمین، دقایقی بعد از غروب خورشید روز بیست‌و‌نهم رؤیت شود و در مکان دیگری رؤیت نشود که این اختلافِ یک شبانه‌روزی در رؤیت هلال ماه‌های قمری، اختلاف یک شبانه‌روزی را در تقویم هجری قمری هلالی کشورهای اسلامی سبب می‌شود.

مطابق حکم شرعی اگر هلال ماه در شامگاه بیست‌ونهم ماه رؤیت شود، آن ماه به پایان رسیده و فردا اول ماه بعد است؛ ولی اگر هلال ماه در شامگاه روز بیست‌ونهم رویت نشد، ماه 30 روزه می‌شود. بنابراین ماه قمری نمی‌تواند 28 روزه یا 31 روزه باشد. ضمن آن‌که در تقویم هجری قمری هلالی، برای توالی ماه‌های 29 و 30 روزه نظم و قاعده مشخصی وجود ندارد. از این رو ممکن است چند ماه متوالی 29 روزه یا 30 روزه وجود داشته باشد.

تقویم هجری قمری قراردادی
تاریخ‌نویسان و سایر پژوهشگران برای سهولت در محاسبات روزمره‌ تقویم هجری قمری و بر طرف کردن اشکالات ناشی از اختلاف در تقویم هجری قمری هلالی در کشورهای اسلامی، از تقویمی به نام«تقویم هجری قمری قراردادی» استفاده می کنند. البته این نوع تقویم در تعیین اول ماه‌های قمری کاربردی ندارد.

مبداء تقویم و نام ماه‌های این تقویم همانند تقویم هجری قمری هلالی است. اما تعداد شبانه‌روز ماه‌های این تقویم، متناوباً 30 و 29 شبانه‌روز است. یعنی ماه محرّم 30 شبانه‌روز، ماه صفر 29 شبانه‌روز و همین‌طور تا آخر در نظر گرفته می‌شود. البته همان‌طور که ذکر شد، این نوع تقویم در تعیین اول ماه‌های قمری تقویم کشورهای اسلامی کاربردی ندارد.

محاسبه عددی تاریخ واقعه عاشورا
همان‌طور که ذکر شد، مبدا هر دو این تقویم ها یکی است اما طول سال آنها با یکدیگر متفاوت است. در واقع طول سال قمری به طور متوسط 10.87513 شبانه‌روز کمتر از سال شمسی است و همین باعت اختلاف 43 ساله بین این دو تقویم شده است (43= 1389-1432). بسیاری از مردم، این مسئله را با جابه جایی ماه مبارک رمضان در بین فصول سال تجربه کرده‌اند.

یک روش به دست آوردن تاریخ هجری شمسی واقعه عاشورا استفاده از همین مقادیر متوسط طول سال شمسی و قمری است. فرض میگیریم امسال سال 1389 شمسی هست: پس=در سال 1389 شمسی برابری تاریخی ماهها به شرح زیر بود= امسال =1389= اول محرم 1432 مصادف با سه‌شنبه 16 آذر 1389 بود. با توجه به این‌که از اول محرم سال 61 هجری به اندازه 1371 سال قمری گذشته، پس از آن روز به اندازه 485837.25 شبانه‌روز طی شده است که اگر این عدد را بر طول متوسط سال شمسی تقسیم کنیم به 1330 سال و 65 روز می‌رسیم. این بدان معنی است که اگر از 16 آذر 1389 به این اندازه به عقب برویم به 11 مهر 59 هجری شمسی می‌رسیم که مقارن با اول محرم سال 61 هجری قمری است. بنابراین با این محاسبه ساده درخواهیم یافت که 10 محرم (عاشورا) سال 61 هجری قمری مقارن با 20 مهر سال 59 هجری شمسی است.

محاسبه تاریخ واقعه عاشورا بر اساس رویت هلال
با استفاده از تطبیق تقویم هجری قراردادی با میلادی (به کمک نرم‌افزارهایی مانند (Accurate Times مشخص می‌شود که اول محرم 61 هجری قمری برابر 1 اکتبر 680 میلادی (ژولی) است و بنابراین عاشورا مقارن با 10 اکتبر 680 میلادی (ژولی) یا چهارشنبه 21 مهر 59 هجری شمسی است. البته به دلیل استفاده از تقویم قراردادی این تاریخ می‌تواند یک یا دو روز با تاریخ واقعی اختلاف داشته باشد.

حال با مراجعه به نرم‌افزارهایی مانندMoon Calculator مشخص می‌شود که مقارنه ماه و خورشید (ماه نو) در محرم سال 61 هجری در ساعت 17:11 به وقت محلی روز 28 سپتامبر 680 میلادی اتفاق افتاده و در شامگاه فردای آن روز، 29 سپتامبر، هلال ماه در کربلا به جدایی بیش از 11 درجه از خورشید رسیده و در زمان غروب خورشید، ارتفاع ماه بیش از 8 درجه است. رویت چنین هلالی با چشم غیرمسلح ممکن است؛ بنابراین پیش‌بینی می‌شود که 30 سپتامبر 680 میلادی مقارن با اول محرم 61 هجری قمری باشد. بنابراین 10 محرم مقارن با 9 اکتبر 680 میلادی یا سه‌شنبه 20 مهر 59 هجری شمسی می‌شود.

مطابق این بررسی نتیجه می‌شود که واقعه عاشورا (10 محرم 61 هجری قمری) در روز سه‌شنبه 20 یا چهارشنبه 21 مهر 59 هجری شمسی اتفاق افتاده است.

*کارشناس ارشد مرکز تقویم موسسه ژئوفیزیک دانشگاه تهران

نويسنده: طاهر|

منبع مطلب: shiaian.blogfa.com

نقش شریح قاضی(لعنت الله) درواقعه عاشورا

قبل از اینکه به این موضوع بپردازیم نظر و برداشت خود را در مورد مظلومیت حسین =ع= براتون بنویسم اگه ایرادی هم دارم در آخر پست قسمت نظرات راهنمایی بفرمایید.

 

چرا میگویند حسین مظلوم؟

به نظر من روایتی است میگویند شب عاشورا امام =ع= در بیابانهای اطراف خیمه ها خارها را از زمین برمیکنده گفته اند علت این کار شما چیست و امام فرموده:

فردا روز عاشور بلا وقتی مردان آل علی به شهادت میرسند دختران ومن به بیابانها

 

پناه میبرند، خیمه ها آتش زده میشود و غارت شروع میشود برای این که دختران من با پای پیاده روی خارها راه نروند چنین میکنم.!

و چنین شد که امام فرموده بودند و خیمه ها را سوزاندند و دختران امام حسین از جمله حضرت رقیه به هنگام آتش سوزی خیمه ها به بیابانها فرار میکنند و چه ها که سرشان آمده

خیلی جاها مطالعه کرده ایم و همه شیعیان حتي افرادی از دیگر ادیان ماجرای عاشورا را خوب خوانده اند و این است که کدام شاهی را در طول تاریخ دیده اید چنین ظلمی برای خود و خانواده اش روا بدارند؟

آن هم امام حسین =ع= که به لطف خداوند قدرت مقابله با قوم کافر را داشتند ولی بنا به عهدی که در اول خلقت عالم با خداوند بسته بود عاشورا با نام زیبای حسین در تاریخ ثبت شد.

 

و اما بحثی که در مورد شریح لعنت الله آغاز کرده بودیم:

-----

شریح بن حارث کندی، مشهور به شریح قاضی – از چهره‌های اجتماعی – قضایی و تا حدی سیاسی صدر اسلام می‌باشد که بررسی حیات تاریخی شریح نیز یکی از همین مقوله‌هاست.

منابع، تاریخ دقیق تولد شریح را به خاطر گمنامی و ناشناس بودن وی در آن زمان ذکر نکرده‌اند، ولی با توجه به این که منابع معتبر، سال وفات او را 87 یا 80 هجری و سن او را در هنگام مرک 106 تا 110 سال دانسته‌اند. تاریخ ولادت او، حدوداً 30 سال قبل از هجرت پیامبر (ص) بوده است.

از دوران کودکی و نوجوانی او در کتب تاریخی مطلب خواصی بیان نشده است. از نظر شکل ظاهری، چهره او به دلیل این که هیچ مویی در صورتش نروییده بود شبیه چهر نوجوانی بود و به همین دلیل، یکی از چهارتن سادات طلس به حساب می‌آمد.

علاوه بر این، فردی کریه المنظر بود و بنا به گفته اصمعی، ناقص الاسنان نیز بوده است. به لحاظ اخلاقی دارای خصلت‌هایی همچون عجب و خود پسندی بود. خصوصیات دیگر او را شوخ طبی ذکر کرده و روایت‌هایی نیز در این باره آورده‌اند.


شریح؛ صحابی یا تابعی؟
در مورد این که شریح از صحابه بود یا تابعین، میان مورخان و عالمان رجال اختلاف نظر وجود دارد بعضی او را در ردیف تابعین به حساب آورده‌اند که زمان جاهلیت را هم درک نموده است.

به طور خلاصه می‌توان گفت که شریح قاضی جزء بزرگان تابعینی بوده که با صحابه بزرگی همچون: علی(ع)، عمر، زیدبن ثابت، عبدالله مسعود و غیره مصاحبت داشته و از آنها علوم مختلف و به ویژه حدیث فرا گرفته است.

شریح قبل و بعد از حادثه کربلا
صرف نظر از پیمان شکنی بیش‌تر این بزرگان، خود شریح نیز به محض ورود عبیدالله به کوفه در دارالاماره او حضور یافت و بدون در نظر گرفتن تعهد بر وفاداری با آل علی، به جرگه مخالفین آنها پیوست .

و یکی از مشاورین درگاه عبیدالله گردید و عبیدالله نیز که جهت رسیدن به مقاصد خود به حمایت اشخاصی همچون شریح قاضی، که در میان مردم مقدس مآب کوفه، از شخصیت ممتازی بر خوردار بود – نیاز داشتف از او استقبال کرد.

درماجرای دیگری، از نقش شریح به عنوان پیام رسان عبیدالله به قبیله هانی، در رابطه با رساندن خبر زنده بودن هانی و پراکنده شدن آنها از اطراف دارالاماره یاد شده است.

نقشی را که شریح در چنین لحظه حساسی در صحنه سیاسی – نظامی ایفا کرد، به اندازه‌ای مهم و حیاتی بود- به خصوص برای ابن زیاد – که به قیمت به دست گرفتن، امارت از طرف عبیدالله به قتل رسیدن هانی و مسلم و از همه مهم‌تر، اتفاق افتادن حادثه کربلا تمام شد.

هم چنین از شریح به عنوان امانتدار مسلم، در مخافظت از بچه‌های وی نام برده شده و گفته شده است که شریح از ترس تهدید‌های عبیدالله، آن‌ها را بی سرپرست در شهر رها ساخت تا خطری در این زمینه متوجه او نگردد.


فتوای شریح بر ضد امام حسین(ع)
یکی از مهم‌ترین نکات راجع به نقش شریح در جریان نهضت کربلا این است که آیا فتوای شریح مبنی بر وجوب جهاد با امام حسین(ع) واقعیت داشته است یا خیر.

اگر چنین خبری صحت داشته باشد، می‌توان گفت که یکی از عوامل اصلی و بسیار مهم در بسیج مردم کوفه و شام علیه امام حسین(ع) صدور چنین فتوایی از شخصی فقیه، مجتهد، مفسر، ملا و قاضی خلفای راشدین بوده است.

با این وجود شواهدی مبنی بر تصدیق و تایید آن موجود است که عبارتند از:
الف: سازگاری شریح با تمامی اندیشه‌های خلفای معاصر خود
ب: تمایل و گرایش سریع به قدرت برتر (عبیدالله) و سهیم شدن در برنامه‌های او در مخالفت با طرفداران آل علی(ع)
ج: ضعف نقش و محتاط و ترسو بودان و حساب بردن از عبیدالله.
د: در کنار عوامل دیگری همچون: جبن و ترس، عافیت طلبی،

ریاکاری، دو پهلو سخن گفتن، دروغ‌گویی، و ریاکاری شریح، از یک طرف و ترفند‌ها، سیاست‌بازی‌ها، سوء استفاده از مقام مذهبی افراد، جعل امضاء و نتیجه‌گیری غلط و قیاس به باطل توسط ابن زیاد، همراه با زودباروی و عدم آشنایی کوفیان با سیاست روز، از طرف دیگر سخن و نظر کلی شریح را تبدیل به فتوایی بر ضد امام حسین(ع) برای تهییج کوفیان زودباور علیه نوه پیامبر(ص) می‌کند که مسبب اصلی آن نیز خود شریح و اهمل و سستی او بوده است.


شریح در زمان شورش ابن زبیر و قیام مختار
به جز آنچه در مورد شریح در دوران امامت عبیدالله و خلافت یزید گفت شد، اخباری در مورد استعفای وی از منصب قضاوت در زمان شورش ابن زبیر در منابع نیامده است.

در این رابطه ابن سعد و ابن خلدون گفته‌اند که شریح در فاصله سال‌‌‌های بحرانی، پس از استعفای معاویه دوم – 64 تا 73 هجری به مدت 9 سال در کار خود درنگ نمود و حتی به مدت سه سال از منصب قضاوت کناره گیری کرد. .

علت این امر ترس او از عدم امنیت جانی در هنگام تصدی این منصب بوده است.ابن خلدون آورده است؛ مختار پس از تسلط بر کوفه و آرام کردن اوضاع این شهر، شریح قاضی را که به دنبال بروز فتنه در جهان اسلام از منصب قضای کوفه استعفا کرده و خانه نشین شده بود، به کار قضاوت برگرداند.

سپاهیان مختار و به خصوص شیعیان او با این کار مخالفت نموده و از مختار خواستند که وی را عزل کند.

آنها دلایل مخالفت خود را عثمانی بودن شریح، مغضوب علی(ع) قرار گرفتن و تبعید او به بانقیا توسط امام گواهی دادن علیه حجربن عدی و کوتاهی ورزیدن در پیام رسانی به هم قبیلگان او ذکر می‌کردند.

شریح نیز پس از شنیدن این اعتراضات خود را به بیماری زد، در نتیجه مختار نیز که تاب تحمل اعتراضات بسیار یاران خود را نداشت شریح را از کار بر کنار نمود.

به نظر می‌رسد که دلیل اصلی انصراف شریح از مسند قضاوت کوفه در زمان فتنه غیر از آن چه که گفته شد، همان عوامل مصلحت طلبی و عافیت جویی وی به خصوص در شرایط حاد و بحرانی، بوده است زیرا وی می‌دانست که چنین قیام‌هایی گذرا و موقتی بوده و دوام چندانی نخواهد داشت.

از این رو صلاح کار خود را در انصراف از دستگاه قضایی برای متهم نشدن و جان سالم در بردن از معرکه‌ها می‌دید.
شریح در دوران خلافت عبدالملک و امارت حجاج تا وفات وی
پس از برقراری خلافت عبدالملک و تسلط او بر کوفه، شریح توسط این خلیفه مجدداً به مسند قضاوت باز گردانده شد.

پس از به دست گرفتن امارت کوفه توسط حجاج وی مقام قضای این شهر را تثبیت نمود و شریح علاوه بر اشتغال بر این امر، از مشاوران حجاج نیز به شمار می‌رفت.

وی تا سال 78 هجری به امر قضاوت مشغول بود و در این سال از حجاج تقاضای کناره‌گیری از مسوولیت نمود که حجاج نیز با در خواست او موافقت نمود.

منابع علت استعفای او را پند و اندرز مردی دانا عنوان کرده و نوشته‌اند که آن مرد به او توصیه کرده بود که به علت رشوه خواری فرزندش و هم چنین پیری و ناتوانی خودش، از سمت خود استعفا دهد.

وی پس از این استعفا خانه‌نشین شد و در این مدت حقوق و مستمری دریافتی خود از دولت را قطع نمود و با همین وضعیت نیز در گذشت.

نتیجه‌گیری
شریح قاضی جزو بنی امیه نبود و کسی بود که می‌فهمید حق با کیست. وقتی«هانی ابن عروه» را به زندان انداختند و سر و رویش را مجروح کردند سربازان و افراد قبیله‌اش اطراف قصر عبیدالله را گرفتند. ابن زیاد ترسید، آن‌ها می‌گفتند که هانی را کشتند.

ابن زیاد به شریح قاضی گفت: برو ببین هانی زنده است و به این‌ها بگو که زنده است. شریح آمد دید که «هانی» زنده است، اما مجروح، هانی این عروه(خطاب به شریح) گفت: ای مسلمان‌ها این چه وضعی است، پس قوم من چه شدند؟ مردند؟ چرا نمی‌آیند مرا از اینجا نجات دهند؟

شریح قاضی می‌گوید می‌خواستم بروم و این حرف‌های هانی را به همین کسانی که اطراف دارالاماره را گرفته‌اند، بگویم اما افسوس که جاسوس عبیدالله آنجا ایستاده بود. جرأت نکردم. این جرأت نکردم یعنی چه؟ یعنی همین که ما می‌گوییم«ترجیح دادن دنیا بر دین» نبود خودسازی.

شاید اگر شریح قاضی، همین یک کار را انجام می‌داد، تاریخ عوض می‌شد اگر شریح می‌رفت و حقیقت را می‌گفت چون هنوز عبیدالله قدرت نگرفته بود، آنها هجوم می‌آوردند و هانی را نجات می‌دادند و با نجات هانی قدرت پیدا می‌کردند، روحیه پیدا می‌ردند و کوفه متعلق به امام حسین(ع) می‌شد و اصلا واقعه کربلا اتفاق نمی‌افتاد و تاسف بار تر و تعجب‌برانگیزتر این است که همین شریح قاضی فتوا می‌دهد و به فتوای همین به اصطلاح عالم، عده‌ی کثیری به جنگ با امام می‌روند. حب دنیا و منعفت طلبی در تمام قضایای سال 61 دخیل است.

عبیدالله برای عملی که در نظر داشت ناگزیر از داشتن حکم و فتوایی بود که حجت شرعی برای خود و نیز افکار عامه حاصل کند.

در شب اول بعد از مطرح شدن خواسته عبیدالله قاضی شریح قلم را به پیشانی خود می‌زد و گفت: شریح تو مگر حسین را، پدرش را و جدش را نمی‌شناسی.

تو می‌توانی حکم قتل فرزند رسول الله را امضا کنی؟ در شب دوم نیز عبیدالله کاری از پیش نبرد، اما ببینید که شیطان وایادی انسی او چگونه عمل می‌کنند.

در شب سوم مبلغ بسیار زیادی از درهم و دینار به شریح نشان دادند که اتفاقا در همین شب بود که وی اجازه خواست تا کمی فکر کند و تحقیق کند تا علتی برای صدور حکم بیابد.

که نهایتا حسین(ع) را خروج کننده بر امام و خلیفه عصر دانست.
یک وقت یک حرکت به جا تاریخ را نجات می‌دهد گاهی یک حرکت نا به جا که ناشی از ترس و ضعف، دنیا طلبی و حرص به زنده ماندن است.

تاریخ را در ورطه گمراهی می‌غلطاند. اگر امثال شریح قاضی در یک لحظه از خدا می‌ترسیدند به جای این که از ابن زیاد بترسند تاریخ عوض می‌شد.

شریح قاضی گر چه شخصیتی اعلم در علم قضاوت به حساب می‌آمد ولی ازنظر خصوصیات اخلاقی، فردی مصلحت جو و فرصت طلب بود که برای رسیدن به مقام و منصب و تثبیت آن با هر نوع حکومت و خلافت و ایده‌های مختلف امرای آن کنار می‌آمد و در این مدارا و سازش، گاهی مجبور می‌شد که حقیقت را فدای مصلحت طلبی خود کند درست همان کاری که در برابر سوء استفاده‌های «زیاد»و پسرش عبیدالله انجام داد، تا جایی که عبیدالله از او فتوایی گرفت و از آن برای بسیج مردم کوفه علیه حسین بن علی(ع) استفاده کرد.

و او که شاهد چنین سوء استفاده‌هایی از خود بود، مهر سکوت بر لب نهاد و به دلیل ترس، مصلحت جویی و عافیت طلبی خود کوچک‌ترین اعتراضی نکرد و به این وسیله کفه ترازوی دشمن را در مقابل آل علی سنگین‌تر نمود و چنین شد که قرن‌ها بعد از آن واقعه‌‌، از او شخصیتی منفور در نزد شیعیان ساخت.


مشاهیر جهان

امام جعفر صادق بانی به وجود آمدن کامپیوتر هستند، شاید برای خیلیها جای تعجب باشد که درآن زمان برق نبود سخت افزار و.و.و. نبود ولی همین کامپیوتر امروزی از روی قوانین علمی و ریاضی که آن حضرت یعنی امام شششم شیعیان، نوشته بودند، ساخته شده است.

اوگادرو (1856-1776)

عمده شهرت اين فيزيكدان زائيده قانوني است كه در فيزيك بنام قانون اوگادرو معروف است.

ارشميدس (587-212)
او منجنيق هاي شگفت آوري براي دفاع از سرزمين خود اختراع كرده بود كه سودمند بود. او توانست سطح و حجم جسم هايي مانند كره، استوانه و مخروط را حساب كند.

اديسون(1931-1847)
تلگراف، فونوگراف، ميكروفون، چراغ برق و لاستيك مصنوعي از اختراعات اوست. اين مخترع بزرگ از ناشنوايي رنج مي برد. اديسون دوبار ازدواج كرد و پنج فرزند داشت كه يكي از آنها حاكم شهر نيوجرسي شد. تعداد اختراعات او كه به ثبت رسيده 2500 مي باشد.

اقليدس
قضيه اقليدس درباره نامحدود بودن سلسله اعداد اول بدون ترتيد از شاهكارهاي استدلال رياضي است. الگوريتم اقليدس نيز روشي است در رياضي او ثابت كرد.

ژرژ سيمون اهم
كشف وي در فيزيك به نام قانون اهم معروف است.

انيشتين(1955-1879)
بزرگترين فيزيكدان جهان است. تئوري او درباره نسبيت شهرت عظيم دارد. او در كارهاي سياسي بخصوص مسائل صهيونيست فعاليت داشت و نامه اي به روزولت نوشت و باني شروع تحقيقات اتمي شد.

فن براون
در سال 1912 بدنيا آمد. او در 18 سالگي موشكي را به ارتفاع 200 متري پرتاب كرد و بعد با پايگاه نظامي قرارداد منعقد كرد و در هفتم سپتامبر 1944 موشكي را به هوا پرتاب كردو سپس در مايلند آمريكا شروع به كار كرد و اولين قمر مصنوعي را به فضا پرتاب كرد.

برتوله(1822-1748)
قانون تجزيه مضاعف را كه بنام برتوله مشهور است كشف كرد. با ناپلئون به مصر رفت و اكتشافات مهمي بدست آورد. قانون سفيد كردن چلوار و تصفيه آب بوسيله زغال و باروت كلرات از كشفيات اوست.

پاسكال(1661-1622)
او در 16 سالگي كتابي درباره مقاطع مخروطي نگاشت و در 18 سالگي موفق به اختراع ماشين شد.

رونتگن(1923-1845)
وي موفق به اخذ مدرك دكترا در رشته فيزيك گرديد. مطالعات او بيشتر درباره الكتريسيتهو نور و گرما بود. بالاخره موفق به كشف اشعه ايكس شد.

ژول
وي به مطالعه درباره مغناطيس و الكتريسيته پرداخت و در سال 1838 يك موتور الكتريكي اختراع كرد و در صدد برآمد كه ميزان جريان الكتريسيته در سيمي را حساب كند و به اين طريق توانست قانون مشهوري را به نام قانون ژول بيان كند.

پير فرما
كتابي در مورد هندسه به نام مكان هاي سطح و حجم نوشت. متاب ديگري به نام ماگزيموم و مينيموم ها نوشت. فرما را پايه گذار دانش حساب ديفرانسيل و آناليز مي دانند.

كاونديش(1810-1731)
او در علم شيمي صاحب اكتشافات مهمي شد و سرانجام توانست با عمل ضرب مختصري وزن زمين را معين كند.

كلر دويل(1884-1818)
بسيار از اكتشافات وي درباره عمل حرارت هاي قوي است كه در فلزكاري به كار مي رود. او سه فلز كمياب ره نام هاي گلو سينيوم، اينتريوم و آلومينيوم را كشف كرد.

مادام كوري(1934-1867)
او به همراه همسرش پير در سال 1903 موفق به كشف اورانيوم شدند و در سال 1895 موفق به كسب جايزه نوبل شد.

گاليله(1642-1546)
او دريافت كه زمين به دور خورشيد مي چرخد و به همين دليل واتيكان او را محكوم كرد و به زندان انداخت و در اواخر عمر از نيروي بينايي محروم شد.

گوتنبرگ
او به يال 1398 متولد شد. ماشين چاپ از اختراعات اوست و با ماشين چاپ خود كتاب انجيل را منتشر كرد.

ماركني
متولد 1875 در فرانسه. او از طريق دولت فرانسه مامور يك انجمن براي تكميل تلگراف گرديد و توانست براي اولين بار تلگرافي را به بولوني آن طرف انگلستان بفرستد.

هوينگس(1695-1629)
وي اولين فردي است كه لنگر ساعت و فنر ساعت هاي جيبي و دستي را اختراع كرد. او براي اولين بار كمربند اطراف زحل را كشف كرد.

نيوتن
او به سال 1642 متولد شد. نيوتن در كمبريج نمونه و مظهر استاد كم حافظه به شمار مي رفت. او موفق به كشف جاذبه زمين شد.

جيمز وات(1819-1736)
وي با تكميل ديگ بخار خدمت عظيم به فيزيك و مكانيك نمود و همچنين با اختراع كندانساتور بخار كه به وسيله آن صرفه جويي بسيار زيادي در مصرف سوخت به عمل مي آيد كمك شايان به استفاده از نيروي بخار نموده است.

هرتز(1894-1857)
او استاد عالي فيزيك فني بود و در نتيجه كوشش هاي آو امواج الكتريكي شناخته شد.

رابرت هوك(1703-1635)
قانون هوك كه بيان مي كند اندازه نسبي تغيير شكل مكانيكي متناسب با تلاش است نتيجه تلاش اوست. او بنيانگذار علم هواشناسي به شمار مي رود.

 

و زکریای راضی کاشف الکل که مسلمان و اهل ایران بود.

همچنین فارابی علاوه بر اینکه دانشمند بود ساز موسیقی با نام قانون را ساخت و موسیقی دان بزرگی بود.

لاله هاي پرپر

یواش یواش به ایام تاسوعا و عاشورای حسینی نزدیک میشویم.

به همین مناسبت این متن را تقدیم حضور شما صاحب دلان میکنم:

------

اي دوست اينك با خيالت دربدر شو

با من از اينجا تا گلستان همسفر شو.

در پيش چشمت باغي از گل كن مصور

يك سرزمين با لاله هايي خشك و پرپر.

تّلي ز خاك و خيمهگاهي اندر آتش

گودالي از خون، كارواني را مشّوش.

خورشيد سوزان، خوار صحرا، جنگ و پيكار

يك سو حسين، آن سوي ديگر خصم بدكار.

با من از اينجا شعر غم را همصدا شو

با چشم خونين رهسپار كربلا شو.

اينجا بُوَد معراج اسماعيل طاها

پرواز هفتاد و دو عاشق سوي بالا.

در اين زمين سرها ز پيكرها جدا شد

خون خدا جاري درين دشت بلا شد.

فرزند زهرا را در اينجا سر بريدند

گلهاي بستان رسالت را بچيدند.

بر روي شاهنشاه دين بستند دريا

شرمنده آب از هر دو دست و مشك سّقا.

لبهاي طفلان حسين آن روز خشكيد

لبتشنهگان را العطش تا عرش پيچيد.

آبي كه يزدان كرده بودش مهر زهرا

بستند اندر كربلا بر روي مولا.

آتش زدند آن روز اندر خيمه ي شاه

مي سوزد عالم زان ستم كه آمد بر آن ماه.

يك آسمان عشق است و ايثار است اين دشت

بايد سراپا غرق اين دشت بلا گشت.

اينجا شود غارت ز گوشي گوشواره

دشمن بريزد خون طفلي شيرخواره.

انگشت مولا بهر انگشتر جدا شد

سرهاي مردان خدا بر نيزه ها شد.

طفلي چو زهرا روي ماهش خورده سيلي

با تازيانه صورتش گرديده نيلي.

در عصر عاشورا در آن صحراي غمبار

گودالي از خون بود و زينب ديده خونبار.

رو سوي يثرب كرد و مادر را چنين گفت

بنگر حسينت در ميان خاك و خون خفت.

وانگه سخن را با پيمبر كرد آغاز

شد بهر پيغمبر در آن دم نغمهپرداز.

اين پور زهرا نور چشمانت حسين است

اين صيد در خون غوطهور نور دو عين است.

اين باشد اسماعيل قربانگاه داور

هفتاد و دو گل با حسين همراه و ياور.

يا مصطفى غلطيده در خون پور حيدر

بنگر كه چون گل گشته پرپر، اي پيمبر.

يا مصطفى گرديده اينجا لالهباران

رنگين شد اين صحرا ز خون پاك ياران.

يا مصطفى در اين غروب روز عاشور

بر روي ني خوانَد حسينت آيه ي نور.

وانگه بيامد سوي قربانگاه خواهر

تا كه بيابد جسم بي رأس برادر.

با خود بگويد نوگلم دارد نشانه

يك كهنه پيراهن به تن دارد يگانه.

در قتلگه زينب بگردد در پي يار

تا آنكه يابد دخت حيدر جسم دلدار.

مي كرد زينب مضطرب هر سو نظاره

شايد كه بيند از نگارش يك اشاره.

ناگه شنيد از پيكري مي آيد آواز

خواهر بيا گمگشته ات اينجاست اي ناز.

شمشير و سنگ و نيزه ها را زد به يك سو

جسم برادر را گرفت اندر بغل او.

درياي اشك از ديدهگانش شد سرازير

شد بزم غم برپا در آن گودال تقدير.

آمد پيمبر، مرتضى، زهراي اطهر

هم مجتبى و جبرئيل با ديده اي تر.

زينب حسينش را هزاران بار ببوئيد

رگ هاي شاهنشاه خوبان را ببوسيد.

لرزيد از اين ماجرا صحراي پر خون

شد كربلا با اشك زينب بحر هامون.

گريان سما، لرزان زمين، بيتاب عالم

خون گريد انسان و مَلَك همراه خاتم.

در گوشه ي ديگر زني گريان و غمناك

در داغ ششماهه بريزد بر سرش خاك.

گويد علي اصغر اي شيرين زبانم

آورده ام از بهرت آب اي دلستانم.

بنگر كه شير از سينه ام گرديده جاري

مادر كند از بهرت اي جان بيقراري.

گشتي تو همبازّي محسن جان مادر

آغوش زهرا جاي تو اي پاره هنجر.

كوچكترين سرباز بابا اصغر من

نشكفته پژمردي تو اي خونين پر من.

ليلا بريزد سوي ديگر خون ز ديده

در داغ اكبر رنگ او از رخ پريده.

نجواي مادر با پسر آتش بر افروخت

در اين مصيبت قلب انسان و مَلَك سوخت.

در خون خود غلطيده آن شبه پيمبر

گرديده خون از ديده جاري بهر اكبر.

هر كس در آن هنگامه با خود گفتگو داشت

در قتلگه گمگشته اي را جستجو داشت.

طفلي صدا مي زد عمو جان يا ابالفضل

من مانده ام در اين بيابان يا ابالفضل.

برخيز و بنگر تازيانه خورده ام من

در سوز هجرانت عمو پژمرده ام من.

در كودكي دستم به پهلو مي گذارم

آثار سيلي اي عمو بر چهره دارم.

اي مرد ايثار و شهادت كوه ايمان

باب الحوائج اي عمو سّقاي طفلان.

دشمن جدا بنموده دستانت عمو جان

از ديده خون بارم ز هجرانت عمو جان.

بودي المدار سپاه عشق و ايثار

گشتي شهيد از بهر حفظ دين دادار.

اي آسمان در زير پايت يا ابالفضل

زهرا بگريد از برايت يا ابالفضل.

يك ماه ديگر كرده زيبا كربلا را

آتش زد اندوهش زمين را و سما را.

خورشيد تابان حسن آن سرو شمشاد

جان را در آن صحرا به راه دين حق داد.

پور حسن رخسارش از خون لالهگون شد

عالم در اين غم طاقتش از كف برون شد.

گل هاي دشت كربلا در خون تپيدند

با بذل جان تا منزل جانان رسيدند.

دينباوران دريايي از عشق و صفايند

از بهر شاهنشاه خوبان جان فدايند.

مردان حق جان را فداي حق نمودند

هيهات مِّنا الّذِّلَةَ را از دل سرودند.

با بال خونين تا فلك پرواز كردند

در نزد حق ساز سخن را ساز كردند.

سر هايشان بالاي ني مي خواند قرآن

اجسادشان در زير سُم هاي ستوران.

زين ماجرا شد تيره عالم روز عاشور

خون بارد عالم از غم جانسوز عاشور.

در روز عاشورا جهان زير و زبر شد

سلطان دين در خون پاكش غوطهور شد.

نور خدا را كوفيان كردند خاموش

كردند گفتار پيمبر را فراموش.

بر دست زينُ العابدين زنجير بستند

با تازيانه پشت زينب را شكستند.

اينك سري بالاي ني قرآن بخواند

همراه زينب خواهرش محمل براند.

از كربلا تا كوفه هم از كوفه تا شام

در كوچه ها در كاخ آن بدذات بدنام.

هم در خرابه گاه پرواز سه ساله

در هر كجا با خواهرش مي كرد ناله.

اينگونه بايد حج خود تكميل مي كرد

جان را فداي حق چو اسماعيل مي كرد.

امر از خدا بود اين كه گردد پاره پاره

تا زنده سازد دين و قرآن را دوباره.

من هم نمايم افتخار كه از نسل اويم

تا زنده هستم مدح مولايم بگويم.

 

 

ده فرمان

در روزگاران قدیم انسانها بسیار به هم ظلم کردند و سیاهی و تباهی به
نهایت خود رسید .


تا اینکه کتیبه ای از سوی پروردگارشان بر آنان نازل شد !


ده فرمان :

1-   هیچ انسانی ، انسان دیگر را نکُشد .

2-   هیچ انسانی ، به انسان دیگر تجاوز نکند .

3-   هیچ انسانی ، به انسان دیگر دروغ نگوید .

4-   هیچ انسانی ، به انسان دیگر تهمت نزند .
5-   هیچ انسانی ، از انسان دیگر غیبت نکند .
6-   هیچ انسانی ، مال انسان دیگر را نخورد .
7-   هیچ انسانی ، به انسان دیگر زور نگوید .
8-   هیچ انسانی ، بر انسان دیگر برتری نجوید .
9-   هیچ انسانی ، در کار انسان دیگر تجسس نکند .
10-   هیچ انسانی ، انسان دیگر را نپرستد !

پس از آن
سالیان سختی بر شیطان و همدستانش گذشت ،
تا اینکه روزی شیطان ، چاره ای اندیشید .
او گفت :
ای دوستان ، کلمه ای یافته ام که بسیار از او بیزارم
اما
به زودی با افزودن تنها همین یک کلمه به ده فرمان ، همه چیز را به سود
خودمان ، تغییر خواهم داد
و ده فرمان چنین شد :
1-    هیچ انسانی ، انسان  مؤمن دیگر را نکُشد .
2-   هیچ انسانی ، به انسان مؤمن دیگر تجاوز نکند .
3-   هیچ انسانی ، به انسان مؤمن دیگر دروغ نگوید .
4-   هیچ انسانی ، به انسان مؤمن دیگر تهمت نزند .
5-   هیچ انسانی ، از انسان مؤمن دیگر غیبت نکند .
6-   هیچ انسانی ، مال انسان مؤمن دیگر را نخورد .
7-   هیچ انسانی ، به انسان مؤمن  دیگر زور نگوید .
8-   هیچ انسانی ، بر انسان مؤمن دیگر برتری نجوید .
9-   هیچ انسانی ، در کار انسان مؤمن دیگر تجسس نکند .
10-   هیچ انسانی ، انسان دیگر را نپرستد ! مگر اینکه بسیار مؤمن باشد !

و اینک ای دوستان
به سوی انسانها بروید و به وسوسه بپردازید
و کاری کنید که هیچ کس ، هیچ کس را مؤمن نپندارد ، جز آنان که از دنیا رفته اند !

این مطلب را نوشتم برای  اینکه باید حواسمان جمع باشد چون روزی میرسد شیطان میگوید: انسانها عقل داشتند از من اطاعت نمیکردند من وظیفه ام را به جا رساندم.

میوه ی ممنوعه:

 

باورت میشه

 

داری راز خوشبختی رو میخونی

 

چیزی که  همه  آرزوش  رو  دارن

 

 

------------------------------------------------------------

 

هزاران ساله   که    معمای  خوشبختی انسان

در افسانه  قدیمی    میوه  ممنوعه   -    نهفته شده

این  راز بزرگ  در ژن ها   بلکه در روح انسان  درج شده

 

------------------------------------------------------------

 

آدم به میوه ممنوعه نزدیک شد و  در دو مرحله  مجازات شد

۱ -  : از مقامش فرود اومد (  به دنیای پست تر رانده شد )

۲ -  :  کیفیت زندگیش   بشدت پایین اومد

(  خوشی های بهشت پایان یافت  و سختی های زمین شروع شد  )

 

دقیقا بعد از سال ها جستجو بین آدمهای مختلف   متوجه شدم

همون دو 2  بلایی که   با نزدیک شدن به میوه ممنوعه   برسر

آدم اومد   در دنیای فوق مدرن امروز   بر سر فرزندای آدم میاد

دقیقا  وقتی  زندگی  بد بخت ها  رو بررسی میکردم - دیدم که

پس از دست زدن به میوه ممنوعه ای - که در اطراف همه هست

مجازات اول :  از مقامشون فرود اومدن

و جایگاهشون رو  در جامعه و خانواده از دست دادند

مجازات دوم : کیفیت زندگیشون بشدت پایین اومده بود

بین این  تحقیقات بصورت اتفاقی تونستم   جلوی کلانتری

با یک کیف قاپ  صحبت کنم   که دستگیر شده بود

براش توضیح دادم    که میوه ممنوعه زندگی تو   همین کیف

و پولهای مردم  بوده که تو هم   مثل پدرت آدم   نتونستی

جلوی خودت رو بگیری   به میوه ممنوعه دست زدی و حالا

1 -  :  از دنیای آزاد به دنیای تاریک زندان

سقوط میکنی و از مقام اجتماعی ات فرود میای

و جایگاهت رو  در جامعه و خانواده و فامیل از دست میدی

2  -  :  معیشت و کیفیت زندگیت بشدت پایین میاد

و درحبس زندان   خیلی از خوشی هات   از تو گرفته میشه

اولش خندید    اما  بعد از چند دقیقه   با افسوس

حرف من رو تایید کرد   و فهمید که

همون  دو مجازات قدیمی پدرش آدم   داره سرش میاد

و با مامور راهی زندان شد

 

زندانی که   خودش آنرا  آفریده بود

 

سرنوشت  های مختلفی دیدم

صاحب موفق  شرکتی که  با ( میوه ممنوعه اش )

یک زن شوهر دار نزدیکی کرد ( زن  دوستش  )

بعد از مدت بسیار کوتاهی :

۱ -  :  شرکت ورشکست شد و از مقامش فرود اومد

۲ -  : معیشت  و کیفیت زندگیش  به شدت پایین اومد

 

این یک قسمت از راز خوشبختی بود   درسته 

 

 فرار از میوه های ممنوعه

 

 سالها تحقیق کردم و دیدم وجه مشترک همه آدمهای خوشبخت

 همین بود که به سمت میوه های ممنوعه نمیرفتند

یا  از  اون  فرار  می کردند

 درست برعکس  آدمهای بدبخت  که خوردن میوه ممنوعه رو

  زرنگی و افتخار میدونستند

 

حضرت یوسف  از میوه ممنوعه اش که زلیخا بود فرار کرد

و عزیز مصر شد و اگر فرار نمی کرد و به  آن نزدیک میشد

همون دو مجازات قدیمی آدم سرش می آمد و پادشاهی که هیچ

بلکه  به  ذلت و فقر و نداری  هم میرسید

 

 

 قسمت  دوم  :    راز   سعادت   بشر

 

در  ادامه   جستجو هایم   -   ناگهان

از یک بیت   شعر مولوی    دگر گون شدم

این جهان   کوه است و   فعل ما ندا

سوی ما آید   ندا ها را    صدا

معنی اش   این بود   که :

همونطور که   صدای ما   به کوه میخوره  ( پژواک )

و به سمت خودمون   بر میگرده

این جهان طوری آفریده شده   که کار های  خود ما

به سمت خودمون  بر میگرده

در جستجوهایم  دیدم   آدمهای بدبخت   کسانی بودند  که  : 

تو زندگیشون   حداقل یک دل رو   شکسته بودند

و اغلب    بیشتر از    یک دل

فهمیدم که قسمت دوم از    پاسخ راز خوشبختی

و معمای دیرینه  بشر

در بین شبکه ای از افکار و نیت های انسانها مخفی شده

 

بر میگرده

 

پاسخ دوم معمای راز خوشبختی بود

 

در تحقیقاتم   زنی  رو دیدم  که  به همه زنها و مردای اطرافش

نسبت نامشروع میداد   اصلا مرض  حرف در آوردن  داشت

چه ناله و نفرین هایی   که  پشت  سرش  بود

و چه زندگی هایی رو    که  از هم  پاشیده  بود

سالها بعد  قسمتی از این اعمال  به سمت خودش  برگشت

پسرش در 20 سالگی    به طرز فجیعی مرد

و بد جوری داغ جوان دید  و دخترش دو بار طلاق گرفت

خودش هم بیماری سختی گرفته    و  . . . . .

اتفاقا  خیلی  پولدار هم هستند  ولی محتاج دعای خیر ماست

در حقیقت   چیزی رو که    خودش   خلق کرده بود

به سوی خودش برگشت

این جهان   کوه است   و    فعل ما ندا

سوی ما آید   ندا ها را    صدا

----------------------------------

 

غم را   خدا نیافرید     انسان آفرید  

قرار بود   همه انسانها   روی زمین    خوشبخت باشند

 اما  انسانها     زشتی ها را    خلق کردند

 و امروز   پژواک  گذشته خویش را    ملاقات میکنند

 بدکاری دیروز تو    سختی  امروزت    را آفریده

 و تو خالق    و آفریننده     مصیبتهای زندگیت هستی

 

یادت باشه    تنها دانستن راز های خوشبختی   کافی نیست

باید بیشتر فکر کنی   ببینی میوه های ممنوعه زندگیت چیه

خوشبختی تو      در فرار کردن از اونهاست

منظورم فقط  شهوت و دزدی و حسادت و .......  نیست   بلکه :

 

هر چیزی که تو اونو دوست داری

و میدونی خدا دوست نداره

میوه ممنوعه زندگی توست

 

و اما دل شکستن چیه :

 

  شاید   دست درازی به منافع   دیگران باشه 

  شاید   کشتن یک حق 

  شاید  چشم داشتن  به مقام و موقعیت یا همسر کسی 

  یا بردن آبروی یک انسان بی گناه  

 

بلکه شاید همه اینها باشه و خیلی چیزای دیگه

فکر کن شاید خودت تونستی تعریف بهتری

از میوه ممنوعه و دل شکستن  ارائه کنی

 و این که اگر دلی رو شکستی  اون چیه که بسوی تو بر می گرده

 ---------------------------------------------------------------------------------

میدونی تعریف کلی بت چیه :

 

بت هر چیزی است   که 

به جای خدا    اون رو    در مدیریت دنیا    موثر بدونی 

و  لحظه ای  یا  بیشتر  

فکر میکنی    کاری  ازدستش بر میاد  

 

 

 سالها پیش دختری زیبا که اندامش   

 چشمان    مردان ضعیف     را مسحور میکرد - گفت :   

 

چون بسیار   خوش اندام     و زیبا هستم

خوشبختی را    به چنگ می آورم

اطرافیان گفتند خوشبختی     هدیه ایست از خدا

به کسانی که    زشت کار نیستند

دخترک گفت :  کافیست با اندام  و ابزار  و زیبایی ام

مرد دل خواهم را اسیر کنم

دخترک قدرت خدا را     در سر نوشتش موثر نمیدانست

بلکه اندام خود را   بت کرده     و بر جای خدا نهاده بود

و  هر روز   به بتخانه  افکارش میرفت   و جلوی آینه

از اندامش ( که خدایش بود ) طلب خوشبختی  و سعادت میکرد

 

مرحله    مجازات   و  تکامل    شروع شد : 

 

اندام زیبای دخترک    یا همان    بت بزرگش

اراذل  و اوباشی را    به خود جذب کرد   بنام  . . . . . 

که کمی هم   خوشتیپ بود  و خودش را مهندس جا زده بود

روزگار  چشمان دخترک  را بست

تا قسمتی از مراحل تنبیه   و  تکامل  او  آغاز شود

دخترزیبا  چشم بر هم زد   و خود را بر سر سفره عقد دید

 

 

اندامی که    در افکار دخترک     خدای توانا  بود    

 حالا برایش مشکلی آفریده بود   

 

داماد    یک مرد روانی     از آب درآمد

که گاهی دختر را    شکنجه  بدنی  هم میکرد

( به طوری که   اثری باقی نمونه )

و قوانین ایران هم    حق طلاق را    از دختر گرفته بود

کار به جایی رسیده بود که خانواده دختر التماس طلاق میکردند

و . . . . . . .  خودت میتونی تصور کنی

دخترک   از بت ناتوان خود    حاجتی نگرفت  جز ندامت

و برای ازدواج دوم   با التماس   از خدا طلب خوشبختی میکرد

 

خوشبختی    هدیه خدا    به انسان هایی است    

که زشت کار نیستند  -  و دلی شکسته     پشت سرشان نیست

 

این دنیا    این طورآفریده شده    که :    

 

هر بتی رو که     در افکارت خلق میکنی     و اونو میپرستی

 

بزودی برات    یک هیولای وحشتناک   میشه     

 

و   وحشیانه به جونت میفته   چون خودت آفریدیش   

 

 

این  قانون خداست      و حکمتی  در اون     هست     

حکمتش اینه    که تو باید     نشونه ای داشته باشی   

که چرا    تنبیه شدی   و با استفاده از    اون نشونه   

به اشکالت    پی ببری     و اون رو     اصلاح کنی     

بخاطر همین     با همون بتی     که ساختی   تنبیهت میکنه 

 

  یا دختر   بی پناهی    که 

 

  سوار   بنز آخرین مدل   مردی پولدار  شد 

    

    

از بی پناهی    و در شرایط سخت

لحظه ای خدا را از یاد برد    و به مرد پولدار  گفت :

فقط تویی که میتونی     از  مشکلات خلاصم کنی

بهتر بود میگفت    فقط خداست    که میتونه  نجاتم بده

چون یگانه فرمانروای  موثر  در عالم    فقط خداست

و مرد بنز سوار   خود  محتاج  خداست

دخترک از وحشت فقر     تمام ابزارش رو   بکار گرفت      

و ندونست  که  با  اشتباه  خود  چه هیولایی  را خلق کرد   

همین شد که مرد پولدار  سالها جوانی دخترک رو ازش گرفت

و  اون  رو  با همه آرزو هاش   مثل یک دستمال دور انداخت

دختر بیچاره  آخرش نفهمید که  چوب کدام اشتباهش رو خورد

سال ها بود که دختر بی ایمان

 هر روز از دالان های افکارش گذر میکرد

به بتخانه درون خود میرسید و  بت آن مرد را می پرستید

او هر روز به  بت ناتوان میگفت :  

  تویی که ناجی منی   

تنها خدا     شایسته این جمله بود    نه مرد بنز سوار     

  

  بت    هر چیزی است    که                   

 

 به جای خدا    اون رو     در مدیریت دنیا  

 

 موثر بدونی    و  لحظه ای     یا  بیشتر     

 

 فکر میکنی     کاری   ازش  بر  میاد       

 

چند نمونه کوتاه از بت سازی انسانها

 

کارمندی که    به رییس  گفت

آقا روزی من دست شماست  -- لطفا هوای من رو داشته باش

در صورتی که  این جملات را تنها باید به خدا میگفت   

بعد از مدت کوتاهی   که رییس   حقوق کارمندا رو نداشت بده

با عذر خواهی    اونو اخراج  کرد

یعنی   از زبان   همون    بت     اخراج شد

تا شاید بفهمه که اشتباهش از کجا بود

 

زن بیوه ای که    شوهرش مرده بود  

در افکار خود      به تنها پسرش میگفت   

تویی که در آینده     ناجی منی    

جمله ای که مادر گفت      تنها  شایسته خدا   بود  

بت  مادر  در سن ۱۹ سالگی   با موتور تصادف کرد و مرد

 مادر از همه جا نا امید     به خدا روی آورد  و گفت :  

ناجی  من  باش     

 

پسر بیکاری که    با یک پولدار   آشنا شد   

و بهش گفت   تنها   تو  میتونی    پر و بالم رو بگیری  

اون پولدار    زندگیش تغییر کرد    و خارج رفت     

و پسر جوان  رو    فراموش کرد   

پسرک  پشیمون شد    و  گفت     

بنده پیر خراباتم     که لطفش   دائم است   

ور نه لطف   شیخ و زاهد   گاه هست و     گاه نیست

 

تاجر آهنی که ملیاردر شده بود   اینبار ازخودش بت ساخت   

آنگاه که   مغرور شد     و گفت :  

ثروتم را    از زرنگی  و توانایی  خود    کسب کردم  

باید می گفت  از لطف خدا بوده - در نوسان شدید قیمت بازار

صدها تریلی آهنی که از خارج  خریده بود  ناگهان ارزان شد 

و تاجر ورشکست  شد  -  بتی که تاجر ( از خود ) ساخته بود

مثل یک آفت  بلای  جونش شد   چرا که  بت ناتوان  

 اینبار نتونسته بود  آینده بازار رو   درست   پیش بینی کنه 

 

بقیه اش رو فکر کن خودت میتونی بتهای دیگه رو بشناسی

 

تعریف کلی بت رو بالا خوندی حالا که تا اینجا اومدی

 

شایسته  خوندن  این جمله ای

 

هر گاه تمام بتها را در بتکده افکارت    

 

شکستی و نابود کردی   

 

و درونت رو شایسته پیوند با خدا کردی

 

اون موقع میتونی منتظر معجزاتی باشی

 

که فقط  انسانهای بزرگ اون رو تجربه کردن

 

اگر اون شدی که گفتم

 

میتونی معجزات پنهان خدا رو با چشمت ببینی

 

بعضی از شما شاید فهمیده باشند معنی حرفم چی بود

 :

 

جبر  یا اختیار  بالاخره کدوم ؟

پاسخ نهایی

 

وقتي داري تو جاده    روی  كوه    به سمت قله حركت ميكني

و فرمان ماشين در دست توست   دو  انتخاب پيش رو داري :

راه مستقيم    كه به قله ميرسي  و موفق میشی

يا راه دره     كه به قعر  سقوط ميكني 

در اين لحظه    که     بر سر دو راهی هستی

و  فرمان دست توست       کاملا اختیار داری  

و اينجاست كه می بینی     دنيا اختياره      و جبر نيست  

ولي اگر ته دره  -  یه میوه ممنوعه دیدی   و خوشت اومد

و به ته دره  پيچيدي    یعنی راه زشت رو  انتخاب کردی

ديگه جبر مياد سراغت   ديگه  کله ملق خوردنت   جبره

 و در زمان سقوط     اختیار  نداری   که جلوش رو بگیری

یعنی مجازاتت   دیگه  اختیار نیست   و به اجبار و جبره

پس همیشه بگو     دنیا اختیاره 

 چون در دوراهی های زندگیت   اختیار کامل داری   

 

 

 :

 

بت های درونت رو   بشکن

 

تا زندگیت     متحول بشه

 

    این مطلب  اونقدر مهم  و  مفیده

که تمام  زندگیتون رو   متحول میکنه

 

 

 :

 

ببخش  تا   بخشیده  بشی


 

 وقتی  کسی  رو  نفرین  میکنی

در حقیقت  داری  خودت  رو  نفرین  میکنی

 

انتظار داری    اونو    بخاطر گناهش    مجازات کنند

اما   گناهان خودت رو   ببخشند   و   مجازاتت نکنند

 

        ببین   تا   چه حد   خود خواهی     

 

 اگه  بنده های   خدا رو   ببخشی    بخشیده میشی

و اگه  نفرین  کنی  -  همین برخورد با گناهان خودت میشه

 

 

   ببخش  تا  سبک  و  آزاد  بشی  

 

 

 

جاری کردن    صفات خدا     در خودت

 

اگر گربه یا مورچه   یا هر حیوان دیگه ای    بودی

مشمول این قانون نمیشدی   اما چون    انسان هستی

خواه نا خواه   در مسیر تکامل    قرار داری

و در این مسیر    باید بکوشی

تا خیلی از صفات خدا رو   در خودت جاری کنی

صفاتي مثل   پاکی   -   دانايي  –   زيبايي   -  بي نيازي

بخشندگي   -   مهرباني    و هزاران صفات خوب خدا

كه البته  ما نميتونيم      هرگز    مثل خدا باشيم

ولي    بايد سعي كنيم    در اين راه    حركت كنيم

بعد از    جاري شدن اين صفات

تو نزد مردم   بسيار عزيز تر ميشوي   و دوست داشتني تر

هم اينكه    نزد خدا       كه مهمتر از  تمام  مردمه

 

 

 :

 

هرگز نگو     تو هر   دو دنیا     بدبختیم

 

چون اگه   از همین ثانیه  بخوای

 

میتونی   هر دو دنیا رو     بدست بیاری

 

باز آ  باز  آ  هر آنچه هستي باز آ 

 

گر كافرو گبر و بت پرستي باز آ

 

اين درگه ما در گه نوميدي نيست

 

صد بار اگر توبه شكستي  باز آ

 

 

 :

 

کلمات رکیک  ؟   دیگه بزرگ شدی

 

 

  چون روح خدا    در تن توست 

 

 پس  کرامت داری   و با ارزشی

 

کلمات رکیک

در شان اشرف مخلوقات نیست  

 

خونه قلبت رو جارو بزن   و  تمیز کن

 

 تا خدا   دلش بياد وارد قلب پاک  تو بشه

 

 

 منبع: گروه ایمیل: saghalein@googlegroups.com

شما هم میتوانید از تریق همین لینک درخواست عضویت کرده و از مطالب مفید این گروه بهره مند گردید.

التماس دعا.

حكومت علوى و اهتمام به اصلاحات اجتماعى اقتصادى، توسعه و رفاه

مصطفى جعفر پيشه فرد

پيش گفتار

بى گمان حكومت علوى يك استثنا در تاريخ است و مى توان آن را وحيد و منحصر به فرد دانست و از نقطه هاى عطف تاريخ به شمار آورد. گواه اين حقيقت هم، توجه گسترده و فراوانى است كه انديشمندان و فرزانگان بشريت اعم از شيعه يا سنّى و حتى افراد بيرون از اسلام به اين دولت كوتاه عمر ولى سرنوشت ساز مبذول داشته اند و از زواياى مختلف كلامى، سياسى، تاريخى، نظامى و غيره مورد بررسى و كنكاش قرار داده اند و آثار انبوهى را پيش روى ارباب انديشه و نظر نهاده اند. در اين بين، يكى از ابعاد مهم و شگفت انگيز اين حكومت كه شايد كمتر مورد توجه قرار گرفته و لااقل برخى از زواياى آن تاكنون به خوبى شكافته نشده، بررسى برنامه هاى اقتصادى حكومت علوى در باره رشد و توسعه و سازندگى و تلاش آن در زدودن چهره زشت و دردآلود فقر و بينوايى از جامعه اسلامى و پديد آوردن جامعه اى متعادل و عارى از شكاف عميق طبقاتى و كاستن از فاصله عميق فقر و غنا مى باشد. پرسشهايى فراوان، در اين زمينه قابل طرح است كه در سايه پاسخگويى به آن مى توان به افقهايى نو و ارزشمند راه پيدا كرد. از جمله آنكه، آيا اصولاً حكومت علوى نسبت به اصلاحات اقتصادى و بهبود
رفاه عمومى اهتمامى داشته و برنامه اى را در اين زمينه ارائه نموده است؟ اين برنامه ها چه بوده است؟ در صورت مثبت بودن پاسخ، مبانى نظرى و فكرى برنامه هاى اصلاح طلبانه حكومت علوى در زمينه اقتصاد و معيشت مردم چه مى توان دانست؟ آيا از منظر دين و آموزه هاى وحيانى به اصلاحات توجه شده يا آنكه جنبه عرفى و بشرى داشته و مفاهيم دينى نسبت به آن ساكت بوده اند؟ اصولاً نظر اسلام، با توجه به استناد به گفتار و رفتار امام على(ع)، در باره رفاه عمومى چيست؟ آيا با تكيه بر سيره زمامدارى مولا اميرالمؤمنين(ع) مى توان فهميد: اسلام برنامه و روش خاص در زمينه پيشرفت و سطح معيشت مردم دارد، يا آنكه در مفاهيم اصلى و ذاتى دين اسلام، چيزى وجود ندارد و مفاهيم دينى نسبت به توسعه و اصلاحات اقتصادى يا ساكتند و يا حتى آن را مانع سعادت واقعى بشريت مى شمرند؟
نوشتار پيش رو، در پى يافتن پاسخى اجمالى و منطبق بر واقعيت براى پرسشهايى شبيه پرسشهاى بالاست. پيش از ورود به بحث تفصيلى، اگر فرضيه و پاسخ اين مقاله به پرسشهاى مذكور، بخواهد به صورت اجمالى و حداكثر در چند سطر گزارش شود، جواب آن است كه:
حكومت علوى از ريشه و بنيان براى ايجاد اصلاحات در جامعه اسلامى پديد آمد و از اين رو، به اصلاحات همه جانبه، به ويژه در بُعد اقتصادى، مى انديشيد و آن را سرلوحه اهداف و برنامه هاى تنظيمى خود قرار داد. اهمّ برنامه هاى اصلاحى حكومت علوى را در اين زمينه، مى توان در پنج اقدام اصلى و بنيادين، به عنوان سرفصل كلى برنامه ها، ارائه نمود. برنامه هاى مورد نظر عبارت بودند از:
1ـ رفع تبعيض در تقسيم بيت المال؛
2ـ برگرداندن دارايى هاى عمومى به تاراج رفته؛
3ـ جلوگيرى از پيدايش ثروت هاى انبوه نامشروع در دولت جديد؛
4ـ تلاش در راه عمران و آبادانى زمين؛
5ـ تأمين اجتماعى محرومان و از كار افتادگان.
از اين پنج برنامه، سه برنامه اول، جنبه سلبى داشت كه موانع راه را براى فقرزدايى و توسعه رفاه عمومى هموار مى نمود و دو برنامه اخير داراى جنبه اثباتى بود كه براى رفع محروميت و از ميان برداشتن شكاف عميق طبقاتى به اجرا گذاشته شد. قرار گرفتن اين پنج برنامه در سرلوحه كارهاى حكومت علوى تنها به عنوان ضرورت عرفى و مصلحت منطبق بر عقلانيت مديريتى نبود كه هر دولت و حكومتى هر چند لائيك و ضد دين، در جهت تأمين حداقل معيشت مردم تلاش مى كند. بلكه توجه به مسأله فقرزدايى و كاستن بار سنگين مشكلات اقتصادى از مردم و برقرارى عدالت اقتصادى، در سيره فردى و حكومتى امام على(ع) به عنوان فريضه اى الهى و ضرورتى دينى مطرح بوده است و نمى توان اين اصلاحات را صرفاً امر بشرى و بيرون از دين دانست. طبق سيره آن حضرت، جامعه اسلامى مطلوب و مورد توجه آورنده شريعت، كه بر وفق موازين دينى مشى نموده و با استعانت و يارى از آموزه هاى دينى به تكاپو پرداخته، جامعه اى پيشرفته، برخوردار، توسعه يافته و داراى تعادل همه جانبه است. آنچه از رفتار و گفتار حضرت امير(ع) مى توان آموخت آن است كه دين، نه تنها مانع پيشرفت مادى نيست و سدى د
ر راه رفاه عمومى پديد نمى آورد، بلكه نمى توان اين نسبت ناروا را متوجه او كرد و مدعى شد كه اسلام براى بالا رفتن و ارتقاء كيفى وضع معيشت مردم، گرچه مانع نيست، ولى مقتضى هم براى آن نيست و در باره پيشرفته بودن جامعه، لابشرط است و هيچ گونه اقتضاء و تدبيرى در درون خود ندارد.
آنچه در سيره اميرالمؤمنين(ع) منعكس است و در حكومت محدود چند ساله ايشان قابل مشاهده است آن است كه اسلام مقتضى رفاه توده هاى محروم جامعه است و اصولاً نظام اسلامى تشكيل مى شود براى انجام اين مهم، در كنار اهداف و برنامه هاى ديگر. اين وظيفه بر دوش حكومت اسلامى سنگينى مى كند كه به بهبود معيشت مردم توجهى ويژه مبذول دارد و آن را به عنوان هدفى ميان مدت و ابزارى در جهت نيل به اهداف متعال و نه يك هدف نهايى، در چهارچوب برنامه ها و وظايف خود قرار دهد و از اينجا مى توان به رمز انحطاط ملل مسلمان پى برد. از روزى كه عمل به اسلام، همان طور كه در كتاب و سنت مقرر است، فراموش گرديد، مسلمانان راه انحطاط را درنورديدند.
آنچه گذشت؛ گزارشى فشرده و مختصر از اجمال بحث و مدعاى اين نوشتار بود تا به يارى پروردگار، با ذكر ادله و مستندات، به تبيين علمى و دقيق آن بپردازيم.

مقدمه:

بيش از ربع قرن از رحلت جانسوز پيامبر گرامى اسلام(ص) سپرى نشده بود كه ناخشنودان از اوضاع جامعه و دستگاه حكومت و خلافت، دست به شورش زدند، خانه خليفه سوم را به محاصره درآوردند و سرانجام، خليفه، در برابر چشمان مردم، در آن غوغاى بزرگ كشته شد. در حالى كه بزرگان اسلام، عده اى از صحابه پيامبر(ص)، اهل حل و عقد و خواص، از مهاجر و انصار، در مدينه ناظر صحنه بودند. چرا مسلمانان خليفه خود را يارى نكردند؟ و چرا حمايت جدى از جانب بزرگان انجام نگرفت و تدبيرى براى جلوگيرى از اين فاجعه انديشيده نگشت و يا تدبيرها بر گل نشست و دردى را اقامه ننمود؟ چه چيزى مردم را به رنج درآورده بود كه يا دست به شورش زدند و يا از شورشيان، در خفا، حمايت نمودند و يا حداقل ناظر نشستند و با سكوت خويش زمينه را براى رخداد آن فراهم نمودند؟ كسانى هم كه از اطرافيان و اعوان و انصار خليفه بودند، نتوانستند براى وى اقدامى انجام دهند؟ يا آنكه خود آنان از عوامل مؤثر در پيدايش شورش و به قتل رسيدن خليفه بودند، عامل نارضايتى و تكدّى خاطر مردم چه بود؟ به راستى چه مطلب ناخرسندكننده اى را در رفتار و منش خليفه مقتول و كارگزاران وى مشاهده
كردند كه اينچنين بر وى شوريدند و خونش را بر خود مباح شمردند؟
براى محقق و پژوهشگرى كه حوادث تاريخى آن برهه حساس را مورد تأمل و كاوش قرار دهد، ترديدى باقى نخواهد ماند كه نظام سياسى و دستگاه خلافت از آفات و بيماريهاى مزمن فراوانى، سخت رنجور و نحيف گشته بود. و آن نهال سرسبز و استوارى كه به دست رسول خدا(ص) غرس شده بود، اكنون در سال 35 هجرى چنان زرد و آفت زده بود كه مسلمانان، مشكل اصلى را در خود آن مى ديدند و مى انديشيدند؛ اگر بخواهد اصلاحى صورت پذيرد، بايد از آن آغاز نمود. كسانى كه درك حضور پيامبر(ص) كرده و يا حداقل شيوه زمامدارى دو خليفه گذشته را مشاهده كرده بودند، جابه جايى ارزشهاى اجتماعى را مى ديدند. ملاك برترى و امتيازى كه در زمان رسول گرامى اسلام بر پايه تقوا استوار گشته بود و فضيلت عرب بر عجم، سفيد بر سياه و امثال آن به شدت مورد طرد و انكار آموزه هاى اسلام ناب قرار گرفته بود، يكى پس از ديگرى به فراموشى سپرده مى شد و به جاى آن امتيازات بر پايه هاى دروغين و باطلى چون عرب بودن، قريشى بودن و اموى بودن قرار مى گرفت. امكانات اقتصادى و سياسى بر همين اساس توزيع مى شد كارگزاران حكومت و سمتهاى كليدى، در اختيار طائفه اى خاص قرار داشت و امكانات ا
قتصادى و بيت المال بر اساس امتيازات خودساخته و بدعت آلود، به صورت ناعادلانه تقسيم مى شد. فساد ادارى، تبعيض، پديد آمدن طائفه برخوردار و غنى، و طائفه اى زيردست و فقير، از عمده مشكلات جامعه اسلامى آن روز بود كه در اثر انحراف دستگاه سياسى از سنت و سيرت نبوى پديد آمده بود. شكاف ميان فقير و غنى، هر روز عميق تر مى شد. عده اى خود را «اهل الشرف و البيوتات السابقة» مى ناميدند و دست اندركاران خلافت به ثروتهاى انبوه دست يازيده و به دنبال تجمل و زندگى اشراف بودند. حكومت عثمان، حكومت اشراف بود. حكم بن ابى العاص اموى، عموى عثمان، و فرزندش مروان، كه مطرودين پيامبر بودند، توسط عثمان نه تنها آزاد شدند، بلكه مروان، محرم اسرار خلافت شد و آنقدر از اموال بيت المال به او بخشيد كه يك بار خمس غنايم مصر را به او هبه نمود. معاويه مى گفت: «قريش در حسب و نسب و جاه و مردانگى از همه عرب برترند» و سعيد بن العاص، كشور عراق را ملك قريش مى دانست. عثمان بر عكس پيشينيان خود، خزانه را ملك شخصى خليفه مى دانست و خود را مجاز مى ديد، هر سان بخواهد، در آن تصرف نمايد.
اگرچه بدعت تبعيض در تقسيم بيت المال از پيش از عثمان مشروع شده بود، ولى خليفه مراقب بزرگان و خواصّ بود و به حساب دارايى آنها رسيدگى مى كرد. ولى همين افرادى كه در اثر تبعيض، به اموال نامشروع فراوانى رسيده بودند، با خلافت خليفه سوم، نَفَس راحتى كشيدند و به مال اندوزى بيشتر روى آوردند. با طرحى كه عثمان در باره زمينهاى فى ء و مفتوح عنوةً، ارائه نمود، روند پيدايش مالكان بزرگ، سرعتى بيشتر به خود گرفت. زمينهايى را كه با نيروى نظامى فتح مى شد، مفتوح عنوةً مى خواندند و آن را ميان فاتحان تقسيم مى نمودند. پيشنهاد عثمان آن بود كه دارندگان اين زمينها، مى توانند سهميه خود را با آنان كه در حجاز يا يمن و سرزمينهاى ديگر هستند، مبادله كنند. اشراف بزرگ مدينه، مانند طلحه، مروان بن حكم و ديگران، زمينهاى خود را با زمينهاى خُرده مالكان مبادله كردند و طول نكشيد كه دسته اى از ملّاكان بزرگ در حجاز پديد آمد كه هم سود سرشارى از زمينهاى خود به دست مى آورد و هم به خاطر سبقت در اسلام، از بيت المال سهم بيشترى دريافت مى نمود و اين همه جداى از بخششهاى خليفه بود كه گاه و بى گاه نصيب ايشان مى گشت و رقم آن از صدها ه
زار درهم تجاوز مى كرد. بسيارى از صحابه به قدرى از لحاظ مالى، متمكن شدند كه هر كدام صدها هزار اسب و شتر و غلام و با زمينهاى فراوان و خانه هاى مجلّل و زينتهاى فريبنده و طلا و نقره بيشمار دارا بودند، عبدالرحمن بن عوف هزار اسب، هزار شتر و ده هزار گوسفند داشت. زبير هنگام مرگ، پنجاه هزار دينار پول نقد، هزار اسب، هزار بنده و مقادير زيادى اموال غير منقول به جاى گذاشت. كاخها و خانه هايى مجلّل نيز در كوفه، اسكندريه و بصره داشت. طلحه قسمت اعظم اراضى خيبر را خريده با اراضى مرغوب عراق معاوضه كرد. درآمد املاك او در عراق، هزار درهم در روز بود. تنها در اين ميان، معدودى از صحابه خاص همچون ابوذر، عمار بن ياسر و عبدالله بن مسعود، بودند كه قدرت حاكمه را مورد انتقاد خويش قرار مى دادند و آن شيوه اعمال حاكميّت آن را بر خلاف مفاهيم دينى و سيره پيامبر ارزيابى مى كردند. اينان پديد آمدن طبقه مرفه و اشراف برخوردار و تجمل گرا، را كه به بروز جنگ فقر و غنا مى انجاميد، قابل توجيه نمى ديدند. ابوذر به شدت با ثروتهاى بادآورده انباشته و نامشروع مخالفت مى ورزيد و آيه «و الذين يكنزون الذهب و الفضّة و لاينفقونها فى
سبيل الله فبشّرهم بعذاب اليم»[1] را براى صاحبان آنها فرياد مى كرد.[2]
به تدريج دامنه اعتراضات، بالا مى گرفت. در بصره و كوفه و مصر ناراضيان زبان به شكايت مى گشودند. عثمان بارها پذيرفت كه در روش خود تجديد نظر كند، ولى پيرامونيان او مانع اصلاحات بودند. سرانجام ناخشنودان رو به مدينه نهادند و پس از محاصره خانه خليفه، او را به قتل رسانيدند. حضرت امير(ع)، وصف سيرت خليفه سوم در زمامدارى را چنين زيبا ترسيم مى نمايد:
«الى ان قام ثالث القوم نافجاً حِضْنيه، بين نَثيله و مُعْتَلَفه و قام معه بنوابيه يَخضمون مال الله خِضْمَةَ الا بل نِبْتَةَ الرَبيع، الى اَنْ انتَكَثَ عليه فَتْلُه و اَجْهَزَ عليه عملُه و كَبَتْ به بطْنَتُه.»[3]
تحليل امام(ع) از دوره حاكميت خليفه سوم، گوياى اين حقيقت است كه مهمترين آفت در زمامدارى او، به يغما رفتن اموال عمومى و مورد تاخت و تاز بى رحمانه قرار گرفتن آن بود. وقتى نظام سياسى جامعه چنان فاسد شود كه با برقرارى نظام خويشاوندسالارى، اموال عمومى را، ملك طلق خود بدانند و بدون توجه به وضع معيشت و زندگى توده هاى مردم، در فكر تجمل گرايى و اشرافى گرى باشند، تعدادى انگشت شمار برخوردار، و انبوهى بيشمار از مردم، دارايى شان تاراج گشته و با مشكلات اقتصادى دست و پنجه نرم كنند آيا چنين حكومتى سرانجامى جز نابودى و اضمحلال خواهد داشت؟ آيا انتظار آن بود كه مردم تا ابد مهر سكوت را نشكنند و دم برنياورند؟
در هر حال حادثه اى رخ داد و خليفه در آتش اشرافيت سوخت و جامعه با بحران فقدان رهبرى و تزلزل در اركان نظام سياسى روبه رو گشت؟ آيا مردم و توده هاى مسلمانان خواستار چه چيزى بودند؟ و مشكل اصلى را در كجا جستجو مى نمودند؟ بى ترديد، تصميمات بعدى مردم، روشنگر خواسته مردم بود. عامه مردم و انبوه ناراضيان، خواستار تغيير اوضاع و انجام اصلاحات در اركان قدرت سياسى بودند. حتى اگر خليفه بر تعهدات خويش وفادار مى ماند و حاضر به اجراى عدالت مى شد، كسى به قتل او راضى نمى شد.
نكته مهم و اساسى در حادثه قتل عثمان آن است كه مردم نارسايى ها را ناشى از مباحث تئوريك و مكتب اسلام و آموزه هاى وحيانى قرآن نمى ديدند. كسى مشكل را متوجه سنّت نبوى نمى كرد. كسى مدعى آن نبود كه اين همه فساد و تبعيض و پديد آمدن طبقه مرفه، ناشى از انديشه و مكتبى است كه دستگاه خلافت، خود را پيرو و حامى آن مى داند. كسى شعار اسلام زدايى و يا پاك كردن شعارهاى دينى از نظام سياسى و دستگاه خلافت بر زبان نداشت. با آنكه از عُمْر اسلام چندان زمانى طولانى سپرى نشده بود چنان ايمان اسلامى در جانها ريشه دوانده بود كه همه گان با جان و دل، به حقانيّت اسلام و راه و روش رسول آن ايمان راسخ داشتند. آنچه مردم را در فشار قرار مى داد و آنان را ناخرسند مى نمود، عمل نكردن به آموزه هاى دينى بود. آنان ناكارآمدى دستگاه را در اين حقيقت مى يافتند كه بانيان اسلام و كسانى كه خود را با سابقه تر در ايمان و جهاد مى دانند، خود كمتر از هر كس، بدان عاملند. مردم وقتى زمان خود را با عصر طلايى رسول اكرم مقايسه مى كردند، انحطاط را در بيگانگى با سنّت پيامبر و رفتار نكردن به قوانين و مقررات دينى جستجو مى نمودند. اگرچه خليفه تفس
يرهايى نادرست از مفاهيم دينى داشت و خزانه را ملك خود مى دانست ولى اجتهادهاى وى، تأثيرى چندان، در برداشت عمومى از اسلام نداشت و اين اجتهادهاى مقابل نصّ، به درون عامه مردم راه پيدا نمى كرد. مردم مشكل اصلى را در، عامل نبودن خليفه و مشاوران او به اسلام مى ديدند.
در بحران چندين ماهه مدينه كه شورشيان از اطراف به داخل شهر ريخته بودند و روزهاى متوالى (حدود 50 روز) خانه عثمان را به محاصره در آورده بودند،[4] هيچ يك از جناحهاى مختلف سياسى ـ مذهبى و سران احزاب و گروه هاى درون و بيرون مدينه، شعار تمرّد از اسلام و به فراموشى سپردن شعارهاى دينى را از خاطره خود عبور نداد. جذبه اصلى ايمان دينى همچنان تازگى داشت و شعله ورتر مى شد. مردم فردى را براى رهبرى مى خواستند كه نمونه شاخص عدالت قرآنى و آيينه تمام نماى خصايل و مكارم نبى اكرم(ص) باشد. كسى كه توان و جسارت انجام اين مهم را داشته باشد كه از نو اسلام ناب را احيا كند و در برابر فشار خدايان زر و قارونيان نو كيسه بايستد. حقّ مردم را بازستاند و شكاف طبقاتى پديد آمده را ترميم نمايد.
تجلّى خواست اصلاح طلبانه مردم را در بيعت با خليفه بعدى شاهديم. هرگز در طول تاريخِ خلافت، بيعت و گزينش با اين شور و شعف و اشتياق وصف ناپذير، سابقه نداشت. خواصّ و عوامّ آمدند و دست خليفه جديد را براى انجام اصلاحات به ويژه در بُعد اقتصادى كه بيشترين آسيب را متوجه جامعه اسلامى كرده بود، به گرمى فشردند. با انتخاب امام على(ع) كه به طورِ درگوشى، پنهان و ابهام زا نبود، در صحن علنى مسجد و در حضور هزاران چشم مشتاق و اميدوار به اجراى قوانين شريعت، كار بيعت به اتمام رسيد. مردم نشان دادند كه خواستار انقلاب بنيادين فكرى نيستند، آنان عمل به اسلام واقعى را، كليد رمز غلبه بر مشكلات و هدف اصلى اصلاحات دانستند و اين مطلب را با بيعت با امير مؤمنان(ع) به اثبات رسانيدند.[5]
خليفه جديد، با كوهى از مشكلات، قدرت را در حالى تحويل گرفت كه عزم جدّى و راسخ خود را بر انجام اصلاحات، با برنامه بازگشت به سنّت نبوى و مبارزه با بدعتها، انحرافات، قانون ستيزى ها و قانون گريزى ها، آشكارا اعلام نموده بود. حضرت، در نامه اى به معاويه، با استشهاد به گفتار حضرت صالح پيامبر(ع) در قرآن كريم، هدف اصلى و انگيزه واقعى خود را چنين يادآور مى شود:
«و ما اردت الّا الاصلاح ما استطعت، و ما توفيقى الّا بالله، عليه توكّلت و اليه انيب.»[6]
تنها هدف حضرت انجام تغيير در اوضاع اجتماعى و اجراء برنامه هاى اصلاحى بود و راه درمان آن را نيز بازگشت به اسلام راستين مى دانست. پيش از اين در شوراى شش نفره، پس از قتل خليفه دوم، امام(ع) برنامه خود را مبنى بر اجراى سنت رسول خدا(ص) و كتاب خدا و اجتهاد خويش اعلام نموده بود كه مورد پذيرش قرار نگرفت[7]، اكنون هم چاره مشكل و علاج درد را در همين مى ديد.
در نخستين خطبه اى كه پس از بيعت ايراد نمود، اشاره نمود كه تنها راه سعادت جامعه، پرداختن حقوق مردم و بازگشت به سيره اى است كه در زمان پيامبر حاكم بود:
«و لئن رجعت اليكم اموركم لسعداء»[8] و «انّى حاملكم على منهج نبيّكم(ص).»[9]
طبق همين برنامه، امام(ع) كار خود را شروع و از همان لحظه هاى اول، نخستين تصميمات و اقدامات را در چارچوب رسيدگى به وضع بيت المال، بازگرداندن اموال به يغما رفته به خزانه عمومى، رفع تبعيض و تقسيم در اموال عمومى و غيره كه همگى آنها در بهبود معيشت توده مردم و كم شدن درد محرومان تأثيرى مهم داشت، به اجرا گذاشت.

اصلاحات اقتصادى حكومت علوى

رؤوس كلى تصميم گيرى هاى اقتصادى حكومت علوى را در طول پنج سال زمامدارى كه بيشتر آن هم با جنگ و درگيرى هاى داخلى سپرى شد و البته عامل اصلى جنگها و مخالفتها نيز، همان اقدامات اقتصادى بود، در مباحث بعدى به صورت فشرده، مرور خواهيم كرد.

1ـ رفع تبعيض از بيت المال و برقرارى عدالت در تقسيم اموال عمومى

در فرداى روز بيعت ـ روز شنبه نوزدهم ذى حجّه 35 ه… ـ كه امام(ع) بر فراز منبر قرار گرفت انبوه مردم محروم و مشتاق، نخستين اقدام خليفه جديد خويش را، در كاستن رنج محروميت و مبارزه با صاحبان ثروتهاى بادآورده، با گوش خود شنيدند. شايد كسى توقع نداشت، با اين سرعت، نخستين گام در جهت برقرارى عدالت و قسط انجام پذيرد، گامى بسيار حياتى و مخاطره آميز كه كاخ آمال و آرزوهاى بسيارى از متنفّذان را به لرزه در آورد و آنان را به چالش با دولت نوپا فرا خواند.
پس از حمد و ثناى الهى و ضمن اشاره به مأموريت خويش مبنى بر بازگشت به منهج و شيوه روشن پيامبر(ص)، با نگاهى به اطراف خود فرمود: مبادا مردانى كه دنيا آنها را فرو برده و به ثروتها، زمينها، بوستانها و نهرهاى جارى و اسبان تندپا و راهوار و كنيزكان زيبا رسيده اند، فردا فرياد برآورند: «حرَّمَنا ابن ابى طالب حقوقَنا» پسر ابوطالب ما را از حقوقمان محروم نمود. مهاجران و انصارى كه براى خود مزيتى نسبت به ديگر مسلمانان مى بينند، بدانند كه امتياز معنوى تنها نزد خداست و با ساير مسلمانان از نظر امتياز مادى تفاوتى ندارند.
«فانتم عباد الله و المال مال الله يقسّم بينكم بالسوية؛
همگى بندگان خداييد، دارايى ها از آنِ خداست و ميان شما به صورت تساوى تقسيم خواهد شد.»[10]
به گفته ابوجعفر اسكافى، متكلم برجسته معتزله، همين اولين اقدام امير مؤمنان(ع)، امتيازخواران ناروا را به انكار و مقابله با امام(ع) و برفروخته شدن آتش كينه آنان وادار نمود. روز بعد وقتى مردم براى گرفتن تقسيمى خود گرد آمدند، ابى رافع به فرمان امام(ع)، همه را به طور يكسان، سه دينار پرداخت. طلحه، زبير، عبدالله بن عمر، مروان حكم و چهره هاى شاخص و ثروتمند قريش از گرفتن ابا نمودند. آنها نمى توانستند بپذيرند كه حقى بيشتر از آنچه تازه مسلمانان عجم مى برند، ندارند. برخاستند و براى متزلزل كردن اركان حكومت علوى، به دسيسه و نقشه متوسل گشتند و زمينه را براى عَلَم كردن پيراهن عثمان و ايجاد جنگهاى داخلى هموار نمودند. در اين ميان، برخى از دوستان حضرت، با نيت خيرخواهانه، به فكر مصلحت انديشى افتادند و به امام(ع) پيشنهاد كردند؛ در حال حاضر اشراف را از خود راضى نگهدار، آنگاه كه پايه هاى كارت استوار شد، سياست مساوات را به اجرا گذار. ولى در پاسخ شنيدند:
«اتأمرونى ـ ويحكم ـ ان اطلب النصر بالظلم و الجور ... لا و الله؛[11]
آيا مرا به پيروز شدن از راه ستم و جور بر مردم، سفارش مى كنيد؟ قسم به خداوند چنين نخواهد شد.»
و بدين سان امام(ع) مرز دقيق ميان مصلحت واقعى را با مصلحت انديشى هاى ناصواب و باطل، براى هميشه تاريخ ترسيم نمود. تمام دفاتر حقوق و عطايايى كه از دو خليفه پيشين بر جاى مانده بود، محو شد و با اين كار، دست توانگران را قطع نمود. «و لم اجعلها دولة بين الاغنياء»[12] و از دست به دست شدن اموال عمومى در دست ثروتمندان جلوگيرى نمود. راز نفاق و دورويى اشراف كوفه با امام(ع) در همين بود. در حالى كه معاويه به هر كدام از آنها دو هزار درهم مى بخشيد. امام(ع) امتيازى براى آنان قائل نبود.[13] ابن اسحاق نقل مى كند: دو خانم يكى عرب و يكى عجم، براى گرفتن پول از بيت المال به امام مراجعه كردند. امام(ع) به هر دو يكسان بخشيد. زن عرب زبان به اعتراض گشود كه چگونه من كه از نژاد عرب مى باشم با اين خانم كه از مواليان و نژاد عجم است، يكسان ببريم؟ در پاسخ شنيد:
«انى و الله لا اجد لبنى اسماعيل فى هذا الفى ء فضلاً على بنى اسحاق؛[14]
من در اموال عمومى، امتيازى براى فرزندان اسماعيل نسبت به فرزندان اسحاق نمى يابم.»
موضوع رفع تبعيض از اموال عمومى و يكسان انگارى همه شهروندان از مهمترين اقدامات عدالت اسلامى است و نشان مى دهد كه اسلام براى برقرارى عدالت، تنها پيام قسط و عدل سرنمى دهد، بلكه روشها و شيوه هاى رسيدن به آن را نيز ترسيم و دولت اسلامى را موظف به تصميم گيرى و سياست گذارى در همين مسير مى نمايد. چرا كه براى غلبه بر مشكل فقر، و پر كردن شكاف ميان فقير و غنى، يكى از مهمترين اقدامات اصلاحى كه توسط مديران جامعه بايد به طور دقيق اعمال شود، رفع تبعيض در بهره بردارى از خزانه عمومى است.
اين اقدام بنيادين، اگرچه به شكست حكومت علوى در ظاهر انجاميد و توانگران نتوانستند، آن را تحمل نمايند، ولى بالاخره در دولت جهانى حضرت مهدى(عج)، اين اقدام احيا و به طور كامل اجرا خواهد شد، تا آنجا كه در سايه اين سياست، فقر از جامعه ريشه كن مى شود و فردى كه نيازمند زكات باشد، در جامعه يافت نشود:
«و يسوّى بين الناس حتى لاترى محتاجاً الى الزكاة.»[15]

2ـ بازگرداندن اموال تاراج شده به خزانه عمومى

اقدام گذشته و اِعمال سياست مساوات و رفع تبعيض، هرچند لازم و ضرورى بود، ولى براى رسيدن به اصلاحات واقعى، به تنهايى كافى نبود بلكه دو اقدام ديگر نيز لازم بود تا اين برنامه را تكميل گرداند. اين دو برنامه عبارت بودند از: برگرداندن ثروتهاى نامشروع به خزانه عمومى و ديگرى نظارت بر رفتار اقتصادى كارگزاران جديد و جلوگيرى از پيدايش صاحبان ثروتهاى بادآورده در دولت جديد. براى به اجرا گذاشتن سياست مصادره و برگرداندن اموال به يغما رفته، كه برنامه اى بسيار خطرناك و حساس براى سرمايه داران و اشراف بود و تمام هستى آنها را در معرض تهديد جدّى قرار داد، امام(ع) نيازمند استدلالى قوى و مستمسكى محكم و قابل قبول همگان بود. مستند امام(ع) براى اجراى اين حكم، يك قانون كلى بود؛ مبنى بر اينكه مرور زمان و گذشت ايام موجب ابطال حقوق نمى گردد و فرد صاحب حق را نمى توان با اين توجيه كه زمان درازى از حقش سپرى شده، از حق قانونى و مشروع خود محروم ساخت. «فانّ الحقّ القديم لا يبطله شى ء». امام(ع) با اين استدلال كه هيچ عاملى موجب ابطال حقوق گذشته نخواهد شد، در همان روز دوم بيعت، همزمان با اعلام سياست مساوات و رفع تبعيض،
سياست بازگرداندن اموال نامشروع به خزانه عمومى را نيز اعلام نمود و فرمود:
«الا ان كلّ قطيعة اقطعها عثمان و كلّ مال اعطاه من مال الله فهو مردود فى بيت المال؛
بدانيد هر تيول و بخششى كه عثمان از مال خدا داشته، به خزانه عمومى مستردّ خواهد شد.»
و در ادامه تأكيد فرمود:
«به خدا سوگند حتى اگر اين دارايى ها را بيابم كه كابين زنان قرار گرفته و يا با آن، كنيزان خريدارى شده و يا در شهرها پراكنده گشته، آنها را به دامن ملت برخواهم گرداند چرا كه در حق سعه و گشايش است و هر كس از حق به تنگنا افتد، از بيداد بيشتر، دچار تنگنا گردد.»[16]
عدالت، پرتوى از رحمت بى انتهاى الهى است كه همگان را در آغوش خود جاى مى دهد و براى تمامى ملت، وسعت، گشايش و رفاه را به ارمغان خواهد آورد. دستاورد عدالت واقعى، با آن شيوه اى كه در سيره علوى شاهديم، فرد فرد امت را به حقوق مشروع خويش خواهد رسانيد. ليكن بديهى و روشن بود كه چنين سياستى را زراندوزان نامشروع، نتوانند تحمل كنند. به نقل ابن ابى الحديد، به مجرد آنكه حكم مصادره اموال نامشروع به گوش عمرو بن عاص رسيد، دست به قلم برد و نامه اى خطاب به معاويه نگاشت، با اين مضمون: «ما كنت صانعاً فاصنع...»، از هر كارى كه در توان توست، فروگذار نكن چرا كه فرزند ابوطالب، آن سان كه از عصا پوست مى كنند، اموال پيرامون تو را از تو جدا خواهد كرد و چيزى براى تو فرو نخواهد گذاشت.
نكته جالب آنكه امام(ع) صرفاً به اعلام برنامه و حكم الهى و حكومت خود، بسنده ننمود. بلكه پس از اعلام فوراً آن را به اجرا گذاشت و در اولين مرحله دستور مصادره شمشير و زره عثمان و هر اسلحه و شتر نجيبى كه در خانه خليفه يافت مى شد، را صادر كرد.[17]
امام(ع) با اجراى سياست مساوات و مصادره اموال نامشروع، راه را براى رسيدن به اصلاحات واقعى اقتصادى هموار نمود و نشان داد براى باز كردن زنجير حقارت و خودكم بينى از دست و پاى انبوه مردم محروم و فقير و حفظ كرامت انسانى ايشان، به هيچ روى اهل مدارا و اعمال تسامح نيست. اولين ثمره شيرين اين اقدام، كه در همان لحظه اول در كام جانهاى خسته حلاوت خود را نشان داد آن بود كه تبعيضهاى ناروا زدوده گشت و همگان در برابر اين حقيقت سر تعظيم فرود آوردند كه كسى را بر كسى، عرب را بر عجم، قرشى را بر غير قرشى، مهاجر و انصار را بر ديگران، اسلام گروندگان نخست را بر مواليان، امتيازى نيست. امتياز واقعى تنها بر محور نورانيّت و معنويّت است كه آن هم در جهان ديگر قابل مشاهده است و موجب امتياز و برترى مادى و برخوردارى بيشتر از خزانه عمومى نخواهد بود و همگان در برابر قانون و نظام سياسى، همچون دندانه هاى شانه يكسانند. اقدام امام در حقيقت يك جرّاحى بزرگ بود كه براى بازگشت سلامتى به پيكره آفت زده نظام سياسى و اجتماعى مسلمانان ضرورت داشت و البته هيچ شخصيتى هم در توان خود، انجام چنين اقدامى را نمى ديد. با اين وجود، به عن
وان پيشگيرى، لازم بود، امام، برنامه خود را با سومين اقدام كامل كند و براى آنكه مبادا، چنين غدّه مهلك و خطرناكى دوباره عودت يابد، سومين برنامه كه در ذيل به آن اشاره مى شود؛ نظارت كامل بر رفتار اطرافيان و كارگزاران دولت جديد ضرورتى بود كه امام به صورت خيلى دقيق و حساس و بدون مسامحه به اجرا گذاشت.

3ـ پيشگيرى از پيدايش ثروتمندان نامشروع جديد

از عوامل عمده پيدايش فقر و محروميت در جامعه، در نگاه حضرت امير(ع) روى آورى و دلباختگى واليان و كارپردازان حكومتى به اندوختن ثروت و افزودن بر حجم دارايى خويش است:
«و انّما يُعْوِزُ اهلُها لاشراف انفس الولاة على الجمع.»[18]
در اين سخن كه فرازى از عهدنامه امام على(ع) به مالك اشتر است، حضرت تأكيد مى كنند كه مردم شهرها، هنگامى تهيدست گردند كه مديران جامعه به گردآورى ثروت روى آورند. يعنى همان عامل شومى كه گريبانگير دستگاه خلافت در عصر خليفه سوم شده بود. به نقل مورّخان، روزى كه عثمان كشته شد، صد و پنجاه هزار دينار طلا و يك ميليون درهم نزد خزانه دار خود ذخيره كرده بود و ارزش املاك او در حنين و وادى القرى و جز آن، صد هزار دينار بود و مقدارى زياد هم ارزش احشام او بود.[19] بنابراين خليفه جديد براى فقرزدايى از جامعه و رسيدگى به محروميّت مردم، در كنار اقدامهاى پيشين، خود را موظّف مى ديد بر كار دستگاه خلافت و پيرامونيان خويش، نظارت كامل داشته باشد و نگذارد، سرمايه سالارى گذشته، دوباره، آفت جان خلافت گردد. در اين راستا، اهمّ اقدامات پيشگيرانه امام عبارت بودند از:

الف) خود را اسوه و نمونه قرار دادن براى ديگر كارگزاران:

سيره معيشتى امام(ع) كه خود دقيقاً به اجراى آن اهتمام كامل داشت و ساير حاكمان و واليان زيرمجموعه خويش را نيز چنين مى خواست كه در حدّ توان مشى كنند، در اعلام يك حكم شرعى كلّى و يك قانون دينى غير قابل استثناء، كاملاً مشهود است:
«انّ الله تعالى فرض على ائمّة العدل ان يقدّروا انفسَهم بضَعفَة الناس، كيلا يَتَبيَّغَ بالفقير فقرهُ؛[20]
خداوند بر امامان عدل فرض و واجب فرموده خود را با اقشار ناتوان و محروم جامعه اندازه گيرى كنند و زندگى خود را با آنان برابر نهند، تا تنگدستى فقير، او را به هيجان نياورد و موجب هلاكت و نابودى او نگردد.»
البته اين فريضه شامل امامان و پيشوايان جامعه و كسانى كه در حيطه قدرت قرار مى گيرند، مى شود و بر ديگران چنين وظيفه حتمى مقرر نيست. اما برگزيدن لباس خشن و غذاى بسيار ساده و زندگى بسيار معمولى، توسط آن امام بر همين اصل استوار بود. بكر بن عيسى گويد: على(ع) خطاب به مردم كوفه پيوسته مى فرمود:
«اى مردم! اگر من از شهر شما با چيزى بيش از مركب سوارى و بار و بُنه و غلام خود، بيرون روم، نسبت به شما خيانت كارم».
وى در باره هزينه زندگى و منبع درآمد حضرت امير(ع) در دوران خلافت و اقامت در كوفه، مى افزايد: زندگى ايشان از درآمد غلّه او كه در سرزمين ينبع، در مدينه واقع بود، تأمين مى شد. با همان درآمد، كه از اموال شخصى ايشان بود و ربطى به خزانه عمومى نداشت، به مردم نان و گوشت كه از بهترين طعام آن عصر بود مى خورانيد ولى خود با تَريدى كه از روغن زيتون تهيه شده بود، سير مى شد.[21]
امام باقر(ع) مى فرمود: حضرت امير(ع) مدت پنج سال ولايت داشت. در اين مدت آجرى بر آجر، يا خشتى بر خشت ننهاد و هيچ تيولى را به كسى اختصاص نداد و هيچ سفيد و قرمزى را به ارث باقى نگذاشت.[22]
روايت و حكايت در باب ساده زيستى و زندگى بى آلايش حضرت امير(ع) آنقدر فراوان است و در كتب تاريخ و ارباب سيَر و تراجم منعكس است، كه با همه درس آموزى و پندى كه در آن نهفته است، نقل همه آنها، اين مقاله را از هدف اصلى خود دور مى گرداند.[23] اين ساده زيستى از جهات گوناگون قابل تحليل و تأمل انديشمندانه است. يكى از فراورده هاى ارزشمند اين زيست ساده، آن بود كه مجموعه كارگزاران تحت امر حضرت، مولاى خويش را اسوه و مقتداى خود قرار دهند و نگذارند ساحت مقدس حكومت اسلامى، به دنياطلبى و فزون خواهى صاحبان قدرت آلوده گردد و بدين وسيله براى جهانيان، در طول قرنهاى قرن چهره مردمى يك حكومت دينى و به واقع كلمه، اسلامى ترسيم شود و مردم در گستره تاريخ با در دست داشتن حكومت علوى به عنوان سنگ محك حكومت دينى، بدانند كه داعيه دار حكومت دينى و خود را پيشواى حكومت عدل خواندن، بدون احساس درد مستمندان و شريك رنج توان فرساى كوخ نشينان بودن، نامفهوم و بى معناست.

ب) زير نظر گرفتن رفتار اقتصادى نزديكان:

امام على(ع) هر چند، خود زندگى ساده اى را برگزيده بود، ولى اين به تنهايى كافى نبود. زيرا كه امام و حاكم، خواه ناخواه وابستگان و خويشاوندانى دارد كه زير نظر نگرفتن آنها ممكن است عواقب جبران ناپذيرى را به دنبال داشته باشد. از اين رو لازم بود اصلاحات اقتصادى امام، به عنوان الگوى كامل يك حكومت اسلامى مورد نظر، به صورت همه جانبه و هماهنگ ارائه گردد و در همين راستا، مراقبتها، هشدارها و تذكرات امام(ع) قابل تفسير بود. زمانى كه يكى از كارگزاران حضرت كه از خويشاوندان ايشان هم بود، نسبت به اموال عمومى خيانت نمود و امام او را مكلّف به بازگرداندن اموال به صاحبان اصلى آنها نمود و وى را تهديد نمود كه با شمشير خود ضربه اى بر تو وارد خواهم نمود كه هيچ كس ضربت شمشير من بر وى فرود نيامد مگر آنكه وارد دوزخ شد، در ادامه فرمود:
«و الله لو انّ الحسن و الحسين فَعَلا مثل التى فعلت ما كانت لهما عندى هَوادة و لا ظَفَرا منّي بارادة؛[24]
به خدا سوگند اگر حسن و حسين هم دست به چنين خيانتى مى زدند، هرگز هواخواهى و پشتيبانى نسبت به آنها از طرف من انجام نمى گرفت و ذره اى در تصميم گيرى من تأثيرى نمى داشت.»
و هنگامى كه دختر امام(ع) گردنبندى را از مسؤول و خزانه دار بيت المال به امانت گرفت، و شرط ضمانت در استرداد آن نمود و خبرش به سمع حضرت امير(ع) رسيد، هم دختر خود را و هم خزانه دار حكومت خدا را چنان مورد مؤاخذه و نكوهش قرار داد كه در تاريخ ثابت است.[25] و در خطابه اى براى مردم، خود حضرت، با زبان خويش جريان عقيل را بازگو مى نمايد كه:
«به خدا سوگند عقيل را ديدم كه به شدت مستمند گشته بود و از من درخواست بخشش يك صاع (حدود سه كيلو) از گندم شما را داشت. كودكانش را ديدم با موهاى ژوليده و رنگ پريده، در اثر فقر، گويا چهره شان را نيل اندود كرده بودند. عقيل چندين بار، خواهش خود را تكرار نمود وقتى به سخن او گوش فرا دادم، پنداشت دين خود را به او خواهم فروخت و به دنبال او راه خواهم افتاد و از سيره و روش خود، دست خواهم شست. از اين رو، آهن را در آتش گداختم و آن را به تن وى نزديك نمودم، تا مايه عبرت او گردد. او ناله اى از روى درد و ناراحتى فراوان، از دل سر داد. به او گفتم: تو از آهن تفتيده اى كه انسانى آن را به صورت بازيچه گداخته، ناله سرمى دهى، اما مرا به سوى آتشى كه خداوند با غضبش آن را شعله ور كرده مى كشانى؟»[26]
آن گونه كه از سيره زمامدارى حضرت امير(ع) مى توان به دست آورد، ايشان، علاوه بر آنكه در عمل، خويشان و وابستگان خود را دقيقاً زير نظر داشت و اجازه سوء استفاده را از آنها گرفته بود، به مأموران و واليان منصوب خويش كه به نقاط دوردست فرستاده مى شدند، اين حقيقت را گوشزد مى كرد كه از منصوبان و نزديكان خود غافل نشويد. در فرازى از عهدنامه مالك اشتر، در اين زمينه مى فرمايد:
«ثم انّ للوالى خاصّة و بطانة، فيهم استئثار و تطاول و قلّة انصاف فى معاملة. فاحسم مادّة اولئك بقطع اسباب تلك الاحوال؛[27]
والى را نزديكان و خويشاوندانى است كه خوى برترى طلبى و گردن فرازى دارند و در داد و ستد، كمتر حاضر به رعايت انصافند. وظيفه تو، آن است كه ريشه ستم چنين افرادى را قطع نمايى.»
آنگاه در ادامه گفتار، به مالك اشتر توصيه مى كند:
«براى نزديكان و خويشاوندانت، نبايد تيول جدا كنى و زمينى از بيت المال به آنها ببخشايى. نبايد فردى از آنان در تو طمع كنند و با بستن پيمان با همسايگان خود به آنان در بهره اى كه از آب دارند زيان رسانند و يا كارى را كه با هم بايد انجام دهند، رنج بيشتر آن را بر دوش ديگرى نهند.»
حضرت امير(ع) با گزينش اين شيوه مديريت، گامى ديگر در راه اصلاحات اقتصادى مورد نظر حكومت دينى و بهبود رفاه عمومى برداشت و سنّت باطل خويشاوندسالارى را كه در عصر خليفه پيشين حاكم بر سرنوشت مردم بود، به كلّى منسوخ و چهره واقعى عدالت دينى و مردم سالارى اسلامى را در معرض داورى تاريخ قرار داد.

ج) حسابرسى و نظارت بر دارايى كارگزاران:

تدبير سومى كه براى جلوگيرى از پيدايش گروهى از نوكيسه گان جديد وابسته به دستگاه قدرت، در حكومت علوى انديشيده شد، مراقبت و نظارت كامل بر كار واليان و كارگزاران حكومتى به ويژه، در بُعد فعاليتهاى اقتصادى و اموال آنان بود. اين نظارت، به روشهاى گوناگون و با ابزارهاى مناسب با آن عصر، مانند اعزام عيون و پيكهاى مخفى براى جمع آورى اطلاعات و يا كسب خبر از طريق منابع مردمى، قابل انجام بود. نتيجه اين سياست، آن بود كه هيچ والى صالح و كارگزارى شايسته كه از مركز خلافت و حوزه مديريت مركزى دور مى شد، احساس امنيت نكند و وسوسه جمع آورى ثروت و تكاثر، او را به فساد نكشاند. البته روشن است كه صرف نظارت اگر تنها جنبه استطلاعى داشته باشد و بدون پشتوانه و تأثير اجرايى نسبت به تشويق درست كاران و توبيخ زشت كاران، باشد، نمى تواند فساد را از دستگاه اجرايى بزدايد و امكان سوء استفاده مالى را از قدرتمندان سلب كند. از اين رو، آنچه كه در سيره مبارك حضرت امير(ع) در سينه تاريخ به خوبى ضبط شده، آن است كه در حكومت علوى شاهد هيچ گونه مماشات و مدارا با افراد خاطى و اهل سوء استفاده از قدرت نيستيم، و اقتدار حكومت علوى،
كسى را در زير چتر امنيتى خويش پناه و مأواى نمى دهد و به شدت در برابر مديران خاطى و خائن به اموال جامعه، در هر رده كه باشند و هر اندازه توان اجرايى يا علمى هم كه داشته باشند، با قدرت و صلابت مى ايستد.
براى اين سيره ميمون و سياست مبارك، نمونه هاى فراوان مى توان ارائه نمود كه استقصاى آن، بحث را به درازا مى كشاند فقط براى آشنايى با صلابت و سخت گيرى حضرت امير(ع) در اين زمينه به چند مورد، به صورت فشرده اشاره مى كنيم. مورد اول نامه اى است كه به يكى از عاملان حكومت نگاشته شده است و در بخشى از آن آمده است:
«به من گزارش داده اند، خيانت در اموال نموده، محصول و ميوه زمينهاى آباد را برداشت كرده، آنچه را توانسته، متصرف شده و آنچه را در اختيارت بوده، خورده اى، «فارفع الىّ حسابك» فوراً صورت دارايى و محاسبه اموالت را برايم ارسال نما و آگاه باش كه حساب خداوند، عظيم تر از حساب مردم است.»[28]
نمونه ديگر، نامه اى است كه خطاب به يكى از كارگزاران نزديك و ابن عمّ امام، گويا ابن عباس، نگارش يافته و در آن ضمن يادآورى فرصت طلبى و خيانت وى به بيت المال مى فرمايد:
«فلمّا امكنتك الشدّة فى خيانة الأمّة اسرعت الكرة و عاطبت الوثبة؛
آنگاه كه امكان توسعه و گسترش خيانت به امت را يافتى، شتابان حمله ور شدى و با سرعت برجستى و تا توانستى از اموال بيوه زنان و يتيمان ربودى، چنان كه گرگى تيزپا بُزى زخم خورده و از پا در آمده را بربايد، با خاطرى آسوده آن اموال را ربوده و به سوى حجاز فرستادى.»
آنگاه در ادامه نامه، پس از انذار شديد و توبيخ سخت، به او مى نويسد:
«فاتق الله و اردد الى هؤلاء القوم اموالهم ... .[29]
تقواى الهى را پيشه كن و دارايى مردم را به آنها برگردان و اگر برنگردانى و توان يافتم و بر تو دست پيدا كردم به كيفرى تو را خواهم رساند كه عذر من در پيشگاه خداى سبحان در باره تو باشد.»
نظير چنين نامه هايى را خطاب به؛ زياد بن ابيه، منذر بن جارود عبدى، مصقلة بن هُبَيْرَة شيبانى و حتى كسانى چون عثمان بن حنيف كه خيانت هم نكرده و تنها در مجلس جشن يكى از ثروتمندان بصره شركت جسته بود، شاهديم.[30] اين سندهاى ارزشمند تاريخى نشان مى دهد؛ براى برقرارى حكومت عدل و نظام سياسى دينى، حكومت علوى، در برابر ثروت اندوزى و انباشتن دارايى نامشروع كارگزاران خويش، ذره اى اهل گذشت و اغماض و يا تغافل نيست و هيچ توجيهى را مجوز و حجّت شرعى بر اباحه چنين اموالى نمى پذيرد.

4ـ تلاش در جهت توسعه عمران و آبادانى زمين

مقدمه: اقدامات سه گانه پيش گفته يعنى؛ رفع تبعيض در تقسيم دارايى هاى عمومى، بازگشت ثروتهاى غصب شده و مبارزه با پيدايش و انباشته شدن ثروتهاى نامشروع در سايه دولت جديد، مهمترين برنامه و اقدامات اصلاحى دولت علوى در زمينه اقتصاد، براى كاستن از فاصله فقر و غنا و پر كردن اين شكاف مهلك و ارتقاى منزلت اجتماعى محرومان و بالا بردن كرامت انسانى ايشان بود. اجراى برنامه هاى ياد شده، تأثير مهم و كوتاه مدتش آن بود كه بستر لازم را براى رشد توده محروم در ابعاد گوناگون اقتصادى، فرهنگى، اجتماعى فراهم مى آورد و امكاناتى را كه دولت در اختيار داشت، به طور يكسان و مساوى ميان عامه مردم توزيع مى شد.
با اين وجود اين اقدامات، كافى نبود زيرا تنها بسترسازى خوبى را براى رفع محروميت فراهم مى نمود و تنها جنبه دفعى و سلبى داشت، چرا كه موانع را از مسير تلاش آحاد مردم برمى داشت. در حقيقت راهى را كه جامعه تاكنون منحرفانه، در اثر خطاها و سياستهاى ضد دينى نظام سياسى گذشته پيموده بود و به پديد آمدن دو گروه برخوردار و محروم و طبقات اجتماعى مختلف منتهى شده بود، در پرتو اجراى برنامه هاى سه گانه بالا، كور گرديد و مسير حركت جامعه به سوى صراط مستقيم اهداف عاليه اسلامى باز شد. اكنون براى گام نهادن در اين مسير نو كه موانع پيشرفت و ترقى از آن مرتفع گشته و هر كس به اندازه تلاش و همت خود مى توانست، سهمى را در رشد و كمال مادى و معنوى جامعه اسلامى به خود اختصاص دهد، اقداماتى ديگر نيز ضرورت داشت تا اين برنامه تكميل گردد و جامعه به رفاه و توسعه كامل در جوانب مختلف برسد و انجام اين اقدامات در درجه اول، وظيفه و رسالت دولت جديد بود. چرا كه نظام جديد كه توسط اميرالمؤمنين(ع) بنيان گذارى شده بود، مهمترين مأموريت و وظيفه خود را در كاستن رنج مستمندان مى ديد و با قاطعيت بر اين باور بود كه مبارزه با فقر و پرد
اختن حقوق مادى و اجتماعى مردم وظيفه دينى والى است كه نمى تواند در برابر آن ساكت باشد و از آن شانه خالى كند، چنان كه حضرت امير(ع) در بخشى از خطبه شقشقيه فرمود:
«اما و الذّى فلق الحبّة و برأ النسمة، لو لا حضور الحاضر و قيام الحجّة بوجود الناصر و ما اخذ الله على العلماء الّا يقارّوا على كظّة ظالمٍ و لا سَغَب مظلومٍ، لا لقيت حبلها على غاربها و لسقيت اخرها بكأس اوّلها و لالفيتم دنياكم هذه ازهد عندى من عفطة عنزٍ؛[31]
قسم به كسى كه دانه را شكافت و انسان را آفريد، اگر حضور مردم براى بيعت نبود و حجّت با يافتن ناصر تمام نمى شد و اگر نبود پيمانى كه خداوند متعال از عالمان گرفته است كه بر پرخورى و شكمبارگى ستمگران و گرسنگى و بى رمقى ستمديدگان آرام ننشينند، ريسمان خلافت را رها مى نمودم و آغاز و پايانش را يكسان مى انگاشتم و چون گذشته خود را كنار مى كشيدم و شما دانسته ايد كه اين دنياى شما از عطسه بز ماده نزد من كم ارزش تر است.»
از اين سخن، آنچه به روشنى قابل فهم است آنكه از اهداف اصلى و اساسى تشكيل حكومتى اسلامى مانند حكومت علوى كه بر پايه دو ركن بيعت مردم و پيمان خداوند برپا مى شود دو چيز است:
1ـ ساكت نبودن در برابر تجاوزگران به ثروت هاى عمومى جامعه؛
2ـ بى احساس نبودن نسبت به رنج محرومان و تهيدستى گرسنگان.
از آنجا كه اين دو هدف ملازم يكديگرند و تأمين دومى در گرو انجام صحيح برنامه اول است، در آيه مبارك «و لقد ارسلنا رسلنا بالبيّنات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط[32] ...» كه هدف از بعثت و انزال كتب آسمانى را يادآور مى شود، تحت عنوان قسط از آنها ياد مى شود. و اينك دولت علوى در راه برافراشتن پرچم قسط در جامعه اسلامى، با اجراى اقدامات سه گانه رفع تبعيض، بازگشت اموال عمومى و مبارزه با ثروت اندوزى حاكمان، تا حدود بسيار زيادى به هدف اول و نخستين مرحله برپايى قسط دست يافته بود. اما لازم بود براى تأمين هدف دوم و اجراى ديگر مراحل قسط، گامهايى مؤثر و استوار برداشته شود. اقدام چهارم چنان كه اشاره شد اهتمام به گسترش آبادانى زمين بود. گام پنجم نيز در پى خواهد آمد.

شكوفايى اقتصادى و آبادانى زمين و مبانى آن

چهارمين اقدام دولت علوى در عرصه بهبود وضعيت اقتصادى جامعه، سياست گذارى اين نظام براى آباد كردن زمين، توجه به معيشت مردم و نقد كردن امكانات بالقوّه آن بود. اين سياست با به اجراء گذاشتن برنامه هاى مختلف و پخش امكاناتى كه دولت در اختيار داشت، قابل تحصيل بود. در اين ميان آنچه پيش از ورود به موضوع، از نقطه نظر تئوريك و مبانى فكرى چنين سياستهايى اهميت حياتى دارد، يافتن پاسخ اين پرسش است كه آيا با نگرشى چونان نگرش امام على(ع) به دنيا و جهان نگريستن و از اين عينك آن را تفسير كردن كه دنياى شما نزد من از عطسه بزى ماده بى بهاتر است، چنان كه در سطور گذشته نقل گرديد، آيا با اين نگاه به دنيا، توجه به گسترش آب و خاك و آبادى زمين لازم و صحيح بلكه ممكن است؟ و آيا مى توان در انديشه رفاه مادى مردم بود؟ آيا براى انسانى كه جهان را گذرا، موقت و بى ثبات مى بيند و سوداى جهان آخرت در سر دارد، زيبنده است كه در انديشه نان و آب خود يا ديگران باشد و نقد عمر را در راه تلاش مادى از كف دهد؟ بعلاوه با توجه به اينكه اكثريت مردم، خود به اندازه كافى در زندگى مادى غوطه ورند و دنيا لبريز از دنياپرستان و دنياخواهانى
است كه به آبادانى اين جهان كمك خواهند كرد، آيا اين صواب است كه غم زندگى مادى ايشان را بخوريم و در هوس تغيير زندگى و سامان دادن به امور معيشتى آنان باشيم و غم آشفتگى احوال آنان را در دل داشته باشيم؟
در تلقى صوفيانه از دنيا و آخرت كه در آثار امثال ابوحامد غزالى و شيفتگان وى منعكس است، پاسخ روشن است زيرا در اين مكتب، دورى از زخارف دنيا مگر در حد ضرورت و به عنوان سد جوع و حفظ رمق اصل سعادت شمرده مى شود. بر اساس تفسير ايشان از جهان، انسان زيركانه و زيرچشمانه بايد به سرگين كشى و هيزم آورى ديگران براى حمّام نظاره كند و خود در حمامى كه با هيزم آورى آنان گرما يافته، به شستشوى جان بپردازد. هشيارى و از غفلت رستن، به پيراستن و آراستن جان است و انسان بايد دنيا را واگذارد به حيات غفلت آلود آدميان اسير خور و خواب كه مى توانند دنيا را بسازند و امور جامعه را تدبير و تحت نظم و نَسَق در آورند.[33]
آيا روى آورى حضرت امير(ع) به ساده زيستى و حفظ زندگى خود در پايين ترين حد امكان و دورى از پوشاك فاخر و خورشهاى رنگارنگ و قصرهاى خيره كننده، بر اساس همين تفسير صوفيانه نبود كه مى خواست فقر را به عنوان الگو مطرح كند و در جامعه آن را توسعه و بسط دهد و انظار مردم را به سوى خود جلب نمايد و چنين زندگى را، ايده آل و غايت قصواى، اهداف نظام دينى و حكومت اسلامى قرار دهد؟
در پاسخ از اين پرسش كه با مبانى فكرى اصلاحات و بحث توسعه و رشد و پيشرفت اجتماعى ربط مى يابد، آنچه به طور اجمال و فشرده و با تكيه بر سيره فردى و زمامدارى امام على(ع) مى توان ابراز نمود آنكه، نگرش صوفيانه به جهان، بر اساس اين تحليل غلط از دنيا و آخرت شكل مى گيرد كه دنيا و آخرت را در دو حيطه جدا و متمايز بلكه متضاد تعريف مى كنند و ساحت هر يك را جداى از ديگرى مى شناسند، به طورى كه امكان رابطه و يگانگى و هم جبهگى اين دو را ناميسور و ناشدنى مى بينند و طبق همين بينش كه به سكولاريزم خواهد انجاميد، در بحث انتظار از دين هم، معتقد مى شوند: دين براى تأمين سعادت اخروى و نشان دادن طريق آخرت است. و سلوك آن را به ما مى آموزد و اما مسأله اصلاحات و توسعه و پيشرفت و رفاه مادى، به كلى از دايره مقولات دينى و مفاهيم وحيانى بيرون است و صد در صد جنبه بشرى دارد.[34]
در برابر، سيره حضرت امير(ع)، نگرش صوفى مآبانه را، هرگز برنمى تابد. او با آنكه به بالاترين درجات كمال معنوى كه براى يك انسان متصور است، رسيده بود و نداى «لو كشف الغطاء ما ازددت يقيناً» سر مى داد و مى فرمود: «ايها الناس! سلونى قبل ان تفقدونى فَلأَنَا بطرق السماء اعلم منّى بطرق الارض»،[35] به بهانه زهد و قطع وابستگى به دنيا، از كار و تلاش شبانه روزى هرگز باز نايستاد. او از كار، خسته و دلزده نمى شد و به كشاورزى، بيل زدن، آبيارى كردن مشغول مى شد و عملاً نشان مى داد كه كار كردن براى عمران و آبادانى زمين و تلاش در جهت سازندگى، منافاتى با دلبسته نبودن به دنيا ندارد و آنچه براى مؤمن متقى مذموم و نكوهيده است و دنيا تلقى مى شود، تعلق خاطر به دنيا داشتن و شيدايى نسبت بدان است و گرنه كار در دنيا و آبادانى زمين اگر با نيت صحيح و انگيزه هاى عقلانى و انسانى درست انجام پذيرد، عين سلوك آخرت و سعادت است.[36]
در روايت نقل است؛ امام(ع) با كوله بارى از هسته خرما عبور مى كرد، پرسيدند: اى ابوالحسن، چه با خود دارى؟ فرمود: اگر خدا بخواهد، هزار نخل خرماست. و حضرت همه آنها را با دستان پرقدرت خود كاشت.[37] حتى در دوره خلافت هم، از دسترنج كشاورزى خويش در مدينه، معيشت خود و خانواده خود را تأمين مى نمود، در حالى كه بسيارى از آنها را به مستمندان مى بخشيد و يا وقف مى نمود و صدقه مى داد.[38] انديشه صوفى گرايانه منفى كجا تلاش و كار براى ترويج اقتصادى را هيزم كشى براى حمّام مى پندارد و از غفلت رستگان را به وهم خيالى خويش دعوت مى كند كه به جاى سرگين آورى، مشغول شستشوى جان خويش در حمّامى شويد كه ديگران رنج فراهم آوردن آن را بر خود خريده اند. اين انديشه كجا و انديشه واقع نگر و حقيقت جوى امام على(ع) كجا كه وقتى علاء بن زياد زبان به شكايت از برادرش عاصم نزد امام(ع) گشود و به امام عرض كرد: برادرم لباسى پشمينه بر تن كرده و تارك دنيا شده، حضرت امر نمود: او را حاضر كنيد. آنگاه خطاب به او فرمود:
«يا عُدىَّ نفسه، لقد استهام بك الخبيث، اما رحمت اهلك و ولدك، اترى الله احلّ لك الطيّبات و هو يكره ان تأخذها؛[39]
اى دشمنك خويش، شيطان سرگردانت كرده و از راهت به در برده. آيا بر زن و فرزندت رحم نمى كنى؟ آيا مى پندارى خداوند پاكيزه ها و طيّبات را حلال و مجاز شمرده، اما ناخشنود است كه از آن بهره گيرى؟»
آنگاه عاصم زبان به اعتراض باز نمود و گفت: پس چگونه است شما پوشاك خشن تن آزار مى پوشى و از خوراك بى لذت و دشوار استفاده مى نمايى؟ در پاسخ فرمود: اين وظيفه پيشواى دادگر است كه زندگى خود را هم سطح ضعيفان قرار دهد تا فقر آنان را به هيجان و طغيان وا ندارد.
بنابراين، انتخاب زندگى ساده و فقيرانه از طرف والى اسلامى، نه براى گسترش فقر و الگو معرفى كردن آن است، بلكه براى آن است كه با فقيران و نيازمندان، همدردى شده باشد، تا آنان در خود احساس حقارت و ضعف نكنند و با حفظ حقوق الهى و كرامت انسانى خويش به كار و تلاش بى وقفه همت گمارند و چهره زشت و خشن و محروميت را از خود و جامعه خويش بزدايند.
فقر مقوله اى نيست كه در جهان بينى دينى و معارف اسلامى مورد تشويق قرار گيرد. هرگز جامعه فقير و محروم و عقب افتاده، جامعه اى اسلامى و دينى به واقع كلمه كه داراى حداقل استانداردهاى آموزه هاى دينى باشد، تلقى نخواهد شد. حديث و روايت در نكوهش فقر و شيوه هاى مبارزه با آن آنقدر فراوان است، كه ذكر و توضيح و تفسير همه آنها نيازمند مقالات متعدد است. آنچه در مكتب امام على(ع) و فرزندان طاهرش مى توان فرا گرفت آن است كه:
«خير الدنيا و الاخرة فى خصلتين: الغنى و التقى و شرّ الدنيا و الاخرة فى خصلتين، الفقر و الفجور؛[40]
خير دنيا و آخرت در بى نيازى و پرهيزگارى، و شرّ دنيا و آخرت در نيازمندى و تبهكارى خلاصه مى شود.»
«الفقر الموت الاكبر؛[41]
فقر و مستمندى، بزرگترين مرگ است.»
حضرت امير(ع) در وصيتى به فرزند خويش محمد حنفيه فرمود:
«يا بنّى! انّى اخاف عليك الفقر، فاستند بالله منه فان الفقر منقصة للدين، مدهشة للعقل، داعية للمقت؛[42]
فرزندم، از فقر بر تو بيمناكم، بنابراين از شرّ آن به خدا پناه بر چرا كه فقر داراى آثار سويى چون نقصان دين، سرگردانى و حيرت خِرَد و پيدايش دشمنى است.»
طبق اين وصيت حكيمانه، ميان نيازمندى، و ايمان و تديّن و خردمندى و مدارا و رفاقت رابطه متعاكس برقرار است. چگونه مى توان از ايمان و خردورزى و خصايل انسانى و كرامت سخن گفت در حالى كه مردم اسير فقر مى باشند و ستون فقراتشان در اثر فقر خميده شده است. اين است كه پيامبر(ص) گفته اند:
«كاد الفقر يكون كفراً؛[43]
نزديك است كار فقر به كفر بيانجامد و آنكه معاش ندارد، در بند آخرت هم نخواهد بود.»
اين حقيقت را شيخ عطار در قالب داستانى جالب بازگو مى كند كه سائلى از عارفى، اسم اعظم الهى را مطالبه نمود و در پاسخ وى آن عارف «نان» را به عنوان اسم اعظم معرفى نمود ولى گفت: اين مطلب را نمى توان با كسى واگو كرد. سائل كه از اين پاسخ به شگفتى در آمده بود عارف را به باد سرزنش گرفت و او را احمق دانست. اما آن عارف روشن ضمير در پاسخ گفت:
«وقتى قحطى به نيشابور آمد از هيچ كجا بانگ نماز شنيده نمى شد و هيچ مسجدى به روى نمازگزارى باز نبود و تنها فريادى كه شنيده مى شد؛ فرياد نان بود. از اينها فهميدم كه نقطه جمعيت و بنياد دين، نان است.»[44]
اين است كه در ادعيه پيامبر اكرم(ص) وارد است:
«بارك لنا فى الخبز و لا تفرّق بيننا و بينه، فلو لا الخبز ما صلّينا و لا صمنا و لا ادّينا فرائض ربّنا؛[45]
نان را بر ما مبارك گردان و ميان ما و نان جدايى ميافكن. چرا كه اگر نان نبود، نه نماز مى گذاريم و نه براى روزه امساك مى نموديم و نه ساير فريضه هاى پروردگار را مى توانستيم انجام دهيم.»
بنابراين در زمينه رشد ايمان دينى و ظهور كمالات انسانى در جامعه، اولين قدم آن است كه قسط و عدالت اقامه گردد و در سايه آن حقوق محرومان و مستمندان از چپاولگران و ستمگران گرفته شود و فقر و محروميت از جامعه زدوده شود، تا بستر لازم براى كمال و رشد انسانى و خصائل اخلاقى فراهم آيد. و اين وظيفه بزرگى است كه بر دوش حكومت دينى و حكومتى كه تأسى به اميرالمؤمنين(ع) را وجهه برنامه خويش قرار مى دهد، سنگينى مى كند.
تا بحران فقر و غنى و جنگ طبقاتى فرو ننشيند و اين شكاف پر نشود، كارآمدى دولت دينى به شدت در معرض آسيب است. و در اين صورت است كه انواع توطئه ها و تهاجمات دشمن، كارگر و مؤثر خواهد افتاد و نظام را در معرض طوفان حوادث و بحران مقبوليت جدى اسير خواهد كرد و در اين صورت هر چقدر خيرخواهان به تبيين تئوريك حكومت دينى بپردازند و انديشه دينى توليد كنند، تأثيرى نخواهد بخشيد، بلكه در مواردى به ضد ارزش مبدل خواهد شد. در جامعه اى كه فقر وجود داشته باشد، قدم اول براى اصلاحات فرونشاندن فقر و برقرارى قسط است و گرنه هيچ برنامه ديگر فرهنگى و سياسى و اجتماعى چندان مؤثر نخواهد بود، براى مردمى كه از محروميت در رنج به سر مى برند، چگونه مى توان از آزادى سياسى سخن گفت و يا ايمان و دين و فرايض دينى را براى آنها تفسير نمود و از فضائل اخلاقى سخن گفت. در حديث است؛ حاكم اسلامى بايد تدبيرى بينديشد كه مردم به فقر و تهيدستى گرفتار نيايند و گرنه موجب كفر و بيرون رفتن ايشان از دين مى شود. «و لم يفقرهم فيكفرهم.»[46] و اين رمز آن است كه پيشواى عدالت، حضرت امير(ع)، براى برگشت جامعه به سنّت نبوى و گسترش دين، كار خود را ا
ز مبارزه با غارتگران اموال عمومى و فقر و محنت جامعه شروع نمود. چرا كه با اقامه عدالت اجتماعى، راه بندگى خدا هموار و راه شيطانهاى انسى و جنّى مسدود و تيرشان براى اغواى مردم به سنگ خواهد خورد. در بحران فقر است كه شيطان، مى تواند بذر توطئه و نفاق بكارد و در دلهاى بيمار تخم ريزى نمايد. از يك سو بحران فكرى و عقيدتى به وجود آورد و سيل شبهات را به سوى ايمان دينى مردم و جوانان سرازير نمايد و از سويى در برابر فرونشستن آتش خانمانسوز فقر مقاومت به خرج دهد و مانع از اين شود كه نظام سياسى، توفيق جدى در رفع كانون فتنه بيابد و كارآمدى خود را به اثبات رساند. اين بود كه حضرت امير(ع)، كار خود را از اين نقطه آغاز نمود، كه به گفته جرج جرداق، نويسنده انديشمند مسيحى: چقدر زيبا و مقدس است اين شلّاقى كه على(ع) آن را بر ضد فقر و منافقانى كه آن را نيكو جلوه مى دهند، بلند مى كند كه همه آنان را مى خورَد و نابود مى كند، آن چنان كه لهيب آتش، كاه آلوده را مى خورَد و خاكستر مى كند و نيرنگها و حيله هاى آنان را در جلو ديدگانش ريشه كن مى سازد، آنجا كه مى گويد: «لو تمثّل لى الفقر رجلاً لقتلته» اگر فقر در برابر من به
صورت انسانى مجسّم گردد البته او را مى كشم.»[47]
دولت علوى، آنگاه كه بر مصدر امور تكيه زد، به دنبال اقدامات اصلاح طلبانه گذشته، با وجود مخالفتهاى فراوانى كه از سوى منافقان نوكيسه و صاحبان ثروتهاى بادآورده بر او تحميل شد، آرمان فقرزدايى را جزء رؤوس برنامه هاى كار خود قرار داد، و به عنوان مهمترين اقدام عملى و مثبت در اين راه، موضوع عمران و آبادانى زمين را، در دستور كار خود و كارگزاران و عاملان دولت خويش جاى داد. در اين ارتباط به چند سند مهم اشاره مى كنيم.
سند اول:

واژه «عمارت» از واژه هايى است كه امام(ع) با اقتباس از قرآن كريم، مورد توجه و عنايت خاص خود قرار مى دهند و در مواردى متعدد به آن اشاره مى نمايند. «عمارت» آنقدر در مديريت و وظايفى كه حاكم اسلامى بر دوش دارد، مورد اهتمام ايشان است كه در عهدنامه مالك اشتر جزء وظايف و مأموريتهاى چهارگانه وى شمرده شده است. مالك اشتر، در ولايت بر مصر، موظف به انجام چهار امر مهم بود كه از سوى اميرالمؤمنين بر دوش وى گذارده شده بود: جمع آورى خراج و ماليات، پيكار و جهاد با دشمن، اصلاح و سامان دهى به كار مردم و بالاخره مأموريت چهارم وى: «و عِمارةُ بِلادِها» بود.[48]
بنابراين، مقوله «عمارت» در سرفصل وظايف و مأموريتهاى دولت دينى حتى در حال جنگ، قرار دارد. اما اينكه منظور از «عمارة بلاد» چيست؟ به گفته راغب اصفهانى، عمارت، واژه اى متناقض با خرابى است[49] و در برابر آن قرار مى گيرد. بنابراين تفسير، هر كارى كه موجب شود، زمين از خرابى رها شود و عمران يابد، «عمارة الارض» خوانده مى شود و مالك اشتر به عنوان والى و حاكم مصر، مأموريت مى يابد كه بلاد و شهرهاى سرزمين پهناور مصر را به گونه اى از خرابى و بى سامانى بيرون آورد كه در همه جا مردم شاهد عمران و آبادى و وفور نعمت باشند و به راحتى و در رفاه، از نعمتهاى خدادادى آن سامان بهره مند گردند.
سند دوم:

حضرت امير(ع) در گفتارى ديگر، در تفسير آيه كريمه «هو انشأكم من الارض و استعمركم فيها»[50] كه اشاره به آفرينش انسان و پيدايش وى از خاك مى كند و اينكه خداوند، از انسان عمران و آبادانى زمين را خواستار شده است و به او فطرتاً مأموريت داده تا زمين را طبق نيازها و منافعى كه مى تواند از آن بهره ببرد، بسازد،[51] مى فرمايد:
«فاَعْلَمَنا سبحانه انه قد امرهم بالعمارة ليكون ذلك سبباً لمعايشهم بما يخرج من الارض من الحبّ و الثمرات و ما شاكل ذلك؛[52]
خداوند در اين آيه به ما مى آموزد كه انسان وظيفه و مأموريت از جانب حضرت حق دارد كه زمين را آباد گرداند تا در پرتو عمران و آبادانى زمين، زندگى براى بشر در زمين تأمين شود و با استفاده از روييدنى ها زمين و بركات آن از قبيل دانه هاى مختلف و ميوه هاى رنگارنگ به حيات خود تداوم بخشد.»
اين وظيفه هرچند متوجه همه انسانهاست و بر اساس معارف دينى، همه بايد در آبادانى زمين سهيم باشند و وظيفه اى را بر دوش گيرند و به بيان حضرت امير(ع) «من وجد ماءً و تراباً ثم افتقر فابعده الله؛[53] كسى كه آب و خاك در اختيار داشته باشد و با اين وجود نيازمند و محتاج باشد، خداوند او را از رحمت بيكرانش دور گرداند» و طبق همين مبنا، در آموزه هاى دينى از كسالت و تنبلى و بى كارگى و بى عملى نكوهش شده است، اما با توجه به امكانات و نفوذ و قدرتى كه دولت در اختيار دارد، در درجه نخست اين وظيفه بر دوش دولت است كه زمينه آبادانى و توسعه كشور را فراهم آورد، چنان كه در عهدنامه به مالك اشتر به اين وظيفه اوليه حاكم تصريح شده بود و در موارد متعددى نيز مورد تأكيد قرار گرفته است. تا آنجا كه فرمود:
«فضيلة السلطان عمارة البلدان؛[54]
عمارة و آبادانى شهرها (كه امروزه آن را توسعه و رشد مى نامند) فضيلتى براى قدرت حاكم است.»
در واقع با توجه به اينكه در صفحات گذشته ثابت شد كه برقرارى قسط و عدل هدف اصلى و غايت واقعى اقامه دولت دينى شمرده مى شود، و از سوى ديگر وقتى به اثبات رسيد كه بحث عمارة الارض و آبادانى زمين نيز در حيطه وظايف دولت اسلامى قرار مى گيرد، نتيجه آن خواهد بود كه آبادانى و توسعه از اجزاى جدايى ناپذير عدالت اجتماعى است و بدون پيشرفت و توسعه كشور، نمى توان گفت جامعه به عدالت حقيقى با آن محتوايى كه در معارف دينى از آن ياد شده است دست يافته است. و اين حقيقتى است كه در سخنان حضرت امير(ع) مكرراً مورد اشاره قرار گرفته است. نگاه كنيد به اين سخنان:
«ما عمّرت البلدان بمثل العدل؛[55]
هيچ مقوله اى همتاى عدالت، در عمران و آبادانى شهرها نيست.»
و
«ما حصّن الدول بمثل العدل؛[56]
هيچ چيز چون عدل، موجب استحكام دولتها نمى شود.»
«ان افضل قرّة عين الولاة استقامة العدل فى البلاد، و ظهور مودّة الرعيّة؛[57]
آنچه بيش از هر چيز سبب خنكى چشم زمامداران مى گردد، برقرارى عدالت در سراسر شهرها و آشكار شدن عشق و علاقه صميمانه شهروندان به آنان است.»
هيچ قدرت و حكومتى بدون برقرارى عدالت تداوم پذير نيست و عدالت نيز بدون عمران و آبادانى همه جانبه و توسعه اى كه موجب نابودى ديو فقر و تهيدستى گردد، امكان پذير نيست.
سند سوم:

حضرت امير(ع) در خطبه طالوتيه در مدينه، به صورت كاملاً شفاف اعلام نمود كه از پيامدهاى حكومت اسلامى واقعى اين است:
«و ما عال فيكم عائلٌ؛[58]
آنگاه (در زمان برقرارى دولت اسلامى) عائله مند گرفتارى در ميان شما مشاهده نخواهد شد.»
و يكى از ميوه هاى شيرين و ارمغان هاى لذيذ دنيوى نظام اسلامى پالوده شدن جامعه از ديو فقر و بينوايى است.
سند چهارم:

مقوله عمران و پيشرفت، به عنوان يكى از راه كارهاى مهم و شيوه هاى حساس رسيدن به عدالت و قسط و تحقق اهداف بعثت رسولان و عافيت يافتن مردم، مأموريتى بود كه دولت علوى، به عنوان امر و فرمان الهى بر دوش خود احساس مى نمود و در اين مدت محدود پنج ساله كه سراسر آن را مناقشات و درگيرى پوشانده بود، تا حدود زيادى موفق به تحقق و پديد آوردن نخستين ميوه هاى شفابخش آن بود. چنان كه حضرت امير(ع) طى خطابه اى با مردم كه به صورت شفاف و رو در رو، فرآورده هاى دولت و ره آوردهاى حكومت خود را با آنان در ميان مى گذاشت، فرمود:
«و البستكم العافية من عدل؛[59]
از عدالت خود لباس عافيت بر تنتان كردم.»
در اين تشبيه زيبا، حضرت(ع) عافيت را به پوشش و لباس مثل مى زند كه جنس و ماده تشكيل دهنده آن عدالت علوى بود. عافيت را كه همان صحت، سلامتى، تندرستى و آرامش تن و روان است، حاكم و زمامدارى مى تواند به شهروندان خود اهدا كند و مدعى باشد مردم سراسر كشور تحت فرمان من، از عافيت برخوردارند، كه آبادى و عمران مملكت را با دادگرى و عدالت خود، در عمل به مردم نشان داده باشد و عافيت يابى در پرتو عمران و عدالت، ادعاى حضرت امير(ع) در ارائه گزارش كار خويش و عملكرد دولت خود به مردم بود.
سند پنجم:

به صورت ملموس، در سخنى ديگر از امام(ع)، زندگى پايين ترين و فقيرترين قشر از طبقات اجتماعى كوفه كه مى تواند به عنوان محك و ملاك پر شدن و يا حداقل كاسته شدن از فاصله ميان فقيران و ثروتمندان محسوب گردد و نويدبخش رفاه نسبى مردم باشد، اينچنين تشريح شده است:
«ما اصبح بالكوفة احد الّا ناعماً، انّ ادناهم ليأكل البرَّ و يجلس فى الظلّ و يشرب من ماء الفرات؛[60]
«كسى را در كوفه نمى توان يافت كه متنعّم نباشد و در رفاه به سر نبرد، حتى پايين ترين قشر مردم، خوراكش از نان گندم است و سرپناه و مسكن دارد كه در آن آرامش مى گيرد و از آب فرات مى آشامد.»
اينكه دولتى موفق شود در مدتى كوتاه و پرهياهو بر سه مشكل نان و مسكن و آب، فائق آيد و براى محروم ترين شهروند خود، لااقل در نقطه مركزى حكومت، نان مناسب، سرپناه و آب قابل شرب فراهم آورد و مثلاً آب فرات را كه در فاصله نسبتاً زيادى از كوفه قرار داشت، با استفاده از ابزارهاى بسيار ساده چهارده قرن پيش، به اين شهر منتقل نمايد؛ نشان از كارآمدى بالاى حكومت علوى در سازندگى كشور و توجه به رفاه عمومى از طريق آبادانى و عمرانى كشور دارد.
سند ششم:

از سندهاى تاريخى توجه امام على(ع) به عمران و شيوه مديريت ايشان در اين زمينه، نامه اى است كه به قرظة بن كعب انصارى از صحابه پيامبر(ص) و والى كوفه و متولى خراج بين النهرين در زمان خلافت اميرالمؤمنين(ع)، نگاشته شده است. امام(ع) در نامه خويش تأكيد مى كند:
«گروهى از مردم (اهل ذمه) منطقه تحت فرمان تو، يادآورى كرده اند كه نهرى در سرزمينشان وجود داشته كه از بين رفته و از جريان باز ايستاده است و اكنون اگر مجدداً حفر گردد و آب آن به جريان افتد، موجب آبادانى و عمران آن منطقه خواهد شد و در نتيجه توان پرداخت خراج خود را هم خواهند يافت، از اين رو از من خواسته اند، نامه اى به تو بنويسم و تو را وادار به استخدام ايشان براى حفر نهر مزبور و پرداخت هزينه هاى آن نمايم. البته من صلاح نمى دانم كه فردى را مجبور به اين كار نمايى. تو مردم را گردآور و با ايشان شور و مشورت نما، اگر مطلب چنين است كه گفته اند، افرادى را كه حاضر به همكارى براى حفر مجدد نهرِ ياد شده مى باشند، بر اين كار بگمار. و در اين صورت نهر، از آنِ كسانى است كه در حفر آن شركت داشته اند، پس نهر را اصلاح و آن را آباد گردان. قسم به جان خودم اگر عمران كنند و آبادى پديد آورند، براى من محبوب تر از آن است كه ناتوان باشند و در كارى كه بر عهده شان نهاده شده يعنى سازندگى (صلاح البلاد) كوتاهى نمايند.»[61]
سند هفتم:

مستندى ديگر كه حاكى از اهتمام دولت علوى به امر عمران و آبادانى است، سياستهاى مربوط به اخذ ماليات و جمع آورى خراج مى باشد. در اين زمينه، در عهدنامه مالك اشتر مى خوانيم؛ بايد توجه و عنايتت به عمران و آبادانى زمين، بيش از گرفتن خراج باشد زيرا خراج بدون آبادانى قابل تحصيل نيست.
«و من طلب الخراج بغير عمارة اخرب البلاد و اهلك العباد و لم يستقم امره الّا قليلاً؛[62]
دولت و حكومت كه به دنبال مطالبه ماليات، بدون آباد كردن است، شهرها را با اين كار خراب مى كند و بندگان خدا را به نابودى مى كشاند و هرگز حكومتى، با چنين سياستى، دوام نمى آورد.»
بنابراين از نشانه هاى مديريت صحيح و حسن تدبير دولت آن است كه سياستهاى مالياتى را به شيوه اى پيش ببرد كه به امر عمران و توليد، بيشتر كمك شود و زمينه رشد اقتصادى را فراهم آورد و مردم را تشويق به كار و سرمايه گذارى نمايد وگرنه در صورتى كه ماليات بر دوش مردم سنگينى كند و دولت تنها در انديشه جمع آورى آن باشد و در امر عمران و توسعه برنامه اى كارآ و مفيد، ارائه ندهد، سه عاقبت و نتيجه سوء گريبانگير نظام و كشور خواهد شد؛ خرابى بيش از پيش كشور، نابودى و له شدن مردم در زير فشار معيشت و بالاخره با گسترش نارضايتى مردم، اركان نظام و قدرت سياسى به تزلزل درخواهد آمد و بحران جدى فراروى او را خواهد گرفت. و از اين رو است كه اميرالمؤمنين(ع) مى فرمايد: «سوء التدبير مفتاح الفقر.»[63]
همان طور كه در مقياس كم، اگر انسان به خرج و دخل خود توجه نكند و نتواند در زندگى خود عاقبت انديشى درست داشته باشد، گرفتار فقر خواهد شد، در مقياس بزرگ اجتماعى هم، دولت و نظام سياسى به عنوان مغز متفكر و هدايتگر و مدير جامعه، اگر در سياستهاى اقتصادى خويش نتواند واقعيتها را مشاهده كند و با توجه به منابع مختلف مالى در مديريت خويش عاقبت انديشى خردمندانه داشته باشد، جامعه قطعاً با بحران فقر و حرمان مواجه خواهد شد و آتش آن، دامن چنين حاكمان و سياستگذارانى را خواهد گرفت.
سند هشتم:

آخرين مستندى كه براى توجه ويژه دولت علوى به مقوله توسعه و عمران همراه با عدالت، در اينجا قابل ارائه است، توجه ويژه امام على(ع) به اقشار مختلف از صاحبان حِرف و صنايع و كشاورزان و بازرگانان و بازاريان است. امام(ع) از يك سو به تشويق آنان مى پردازد و از سويى آنها را هدايت و راهنمايى به روشهايى مى نمايد كه مورد اهتمام دين و صاحب شريعت است. اين سياست از اين جهت اهميت دارد كه اقشار يادشده، پايه هاى اصلى گردش چرخ اقتصاد مى باشند و براى رسيدن به نظام سياسى به اهداف بلندى همچون عمران و آبادانى، نمى تواند نسبت به آنان بى توجه باشد، رو در رو با آنها خود را قرار ندهد، نسبت به مشكلات و تنگناهاى آنان بى تفاوت باشد و آنها را مورد تشويق و لطف ويژه قرار ندهد. در مورد كشاورزان، به خراج گيران، واليان و فرماندهان نظامى توصيه مى كرد كه آنها را مورد ظلم و اجحاف قرار ندهند، در باره اربابان حِرَف و پيشه وران مى فرمود: خداوند پيشه ور امانتدار را دوست دارد. هنگامى كه از كنار خانمى در حال بافندگى عبور مى كرد، وى را مورد التفات قرار داد و فرمود: از حلال ترين راههاى درآمد كار بافندگى است كه به آن، اشتغال دارى
. با اين وجود حضرت(ع) به اين قشر توصيه «جودة صنعت» كه همان بالا بردن كيفيت كالا و رعايت استاندارهاست داشت و مى فرمود: كيفيت را فداى سرعت نكنيد. به تجار و بازرگانان مى فرمود: تجارت كنيد، خداوند به شما بركت دهد و در اهميت اين شغل مى فرمود: «از پيامبر اكرم(ص) شنيدم اگر رزق ده قسمت شود، نُه قسمت آن در تجارت است و يك قسمت آن در ساير كارها» كه به اهميت تجارت و صادرات اشاره مى كند. در همين ارتباط حضور مستقيم امير مؤمنان(ع) به عنوان خليفه جهان اسلام كه بر امپراطورى پهناور اسلامى حاكم است، بسيار حائز اهميت است.
به نقل سيره نويسان، هر روز، بر قاطر رسول خدا(ص) با نام شَهْباء سوار مى شد و بر اصناف مختلف بازار به بازار مرور مى نمود و بر كار قصابان، خرمافروشان، ماهى فروشان و ديگر اصناف نظاره مى كرد، از يك سو آنها را مورد تفقّد قرار مى داد و اهتمام خويش را به موقعيت آنها، يادآور مى شد و از سويى آنها را با روش صحيح كار و كسب آشنا مى نمود. از كم فروشى، گران فروشى، فروش كالاى تقلبى، دروغ گويى، رباخوارى، قسم خوردن، احتكار و ساير محرّمات فقهى بيع و تجارت نهى مى كرد و آنها را به عدالت و انصاف رعايت حقوق جامعه توصيه مى كرد. حضور مستقيم حضرت در ميان بازاريان، آنقدر مهم بود، كه همگان هرچه در دست داشتند، مى افكندند و با جان و دل به نصايح و فرمايشات مولاى خويش گوش فرا مى دادند. هنگامى كه «اصبغ» عرض كرد يا اميرالمؤمنين، مسؤوليت سركشى و نظارت بر بازار را به من محول كنيد و شما در خانه بمانيد، در پاسخ فرمود: «ما نصحتنى يا اصبغ»؛ خيرخواهى براى من نكردى اى اصبغ. مردم بازار، هر روز با نداى «اتقّوا الله» كه از زبان مبارك مولاى متقيان مى شنيدند، به كار و كسب مشغول مى شدند و آيات وحى را با حنجره زيباى قرآن ناطق
به گوش جان مى سپردند كه تلاوت مى نمود: «تلك الدار الآخرة نجعلها للذين لا يريدون علوّاً فى الارض و لا فساداً.»[64] مى فرمود: اين آيه در باره واليان عدالت پيشه متواضع و ديگر قدرتمندان اجتماعى فرود آمده است.[65]

5ـ تأمين اجتماعى اقشار محروم و از كارافتاده

پنجمين اقدام اصلاحى حكومت علوى براى زدودن پديده زشت فقر و محروميت از چهره ميهن اسلامى، در پى اقدامات سه گانه اول كه جنبه سلبى و پيشگيرانه داشت و اقدام چهارم كه بستر مناسب را براى رشد و شكوفايى اقتصادى فراهم مى نمود، اهتمام ويژه به امور معيشتى محرومان و بيچارگان و در ماندگان اجتماع بود. گرچه برنامه هاى پيشين، بسيار مؤثر و كارآمد در كاستن از فاصله هاى طبقاتى بود و چهره جامعه را در مدتى اندك دگرگون ساخت، به طورى كه مستمندان، احساس هويت و كرامت نمودند و حقوق اجتماعى خود را باز يافتند و قول و وعده خود مولا(ع) در آغاز بيعت مدينه كه فرموده بود: «لَتُبَلْبَلُنَّ بلبلةً و لتغربلنّ غربلة و لَتُساطنّ سوط القدر حتى يعود اسفلكم اعلاكم و اعلاكم اسفلكم»[66] اكنون كه چهره جامعه، به عصر جاهليت مقارن با بعثت پيامبر اكرم(ص) بازگشته و ارتجاعى شده و دوباره ثروتمندان و اشراف بر گرده محرومان چيره شده اند، بايد تمامى طبقات و اقشار جامعه با هم درآميزيد، مخلوط شويد و غربال گرديد و چونان دانه هايى كه در ديگ جوشان زير و رو و بالا و پايين مى شوند، بايد آنان كه به پايين كشانده شده اند، صعود يابند و بالا
روند و كسانى كه بالا قرار گرفته اند، به زير آورده شوند، اين وعده امام(ع) اكنون تا حد زيادى محقق شده و جامعه غربال شده بود، هر فرد از آحاد شهروندان، در موقعيت مناسب با خود، در ساختار اجتماع قرار گرفت و ساختار جامعه كه در اثر رشد نا متعادل بخشهايى از آن غدّه هاى سرطانى و ناهنجارى هايى آن را رنجور نموده بود، با اجراى سياستهاى علوى، تعادل را در پيكر خويش احساس مى نمود.
در سايه عدالت و فضاى سالمى كه براى رشد همه شهروندان پديد آمده بود، كسانى كه توانى در خود مى ديدند، به ظهور و شكوفايى و فعليت آن همت گماشتند، ولى يك برنامه ديگر نيز لازم بود كه ساختار مترابط و منتظم اصلاحات اقتصادى را تكميل گرداند و آن حمايت از اقشار آسيب ديده و يا آسيب پذير بود. اين مطلب، ذاتى و اقتضاء طبيعى جوامع بشرى است كه همواره انسانهايى ناتوان از يتيمان و از كارافتادگان و غيره در درون جامعه حضور دارند كه دولت نمى تواند، نسبت به مسايل آنان بى توجه باشد. اقدام پنجم حكومت علوى، تنظيم سياستهاى مربوط به اين قشر بود. از اين قشر در عهدنامه مالك اشتر به «طبقه سفلى» ياد شده و مأموريتهايى كه مالك به عنوان كارگزار ارشد حكومت علوى در سرزمين مصر بايد در باره اين قشر به اجراء گذارد، عبارت بود از:
«ثم الله الله فى الطبقة السفلى من الذين لا حيلة لهم من المساكين و المحتاجين و اهل البُؤسى و الزمنى ... و احفظ الله ما استحفظك من حقّه فيهم و اجعل لهم قسماً من بيت مالك و قسماً من غلّات صوافى الاسلام فى كلّ بلدٍ؛[67]
پس خدا را، خدا را، در باره طبقه پايين از مردم، همانان كه راه چاره اى نمى بينند، از مسكينان و نيازمندان و بينوايان و زمينگيرشدگان، اين گروه ها كه برخى شان اظهار مشكل مى كنند و برخى به رو نمى آورند، حقى را كه خداوند در باره ايشان فرمان داده به جا آر و بخشى از بيت المال و بخشى از زمينهاى خالصه را، براى ايشان در هر شهرى كه ساكنند مقرر كن.»
اقدام براى تأمين اجتماعى محرومان با استفاده از بيت المال و خزانه عمومى، برنامه اى نبود كه تنها در امريّه و فرمان به كارگزارانى چون قثم بن عباس و مخنف بن سليم و مالك اشتر بر روى كاغذ نگاشته شود.[68] بلكه شخص امام(ع) انجام آن را عملاً از وظايف خود مى شمرد و به آن اقدام مى كرد. به گفته برخى محققان، امام(ع) بر طبق آمار دقيق و به دست مأموران بصير، به انجام اين كار مى پرداخت.[69] امام(ع) خود را پدر يتيمان معرفى مى كرد و همچون پدر با ايشان رفتار مى كرد.[70] توجه به بينوايان و از كارافتادگان، مخصوص مسلمانان نبود، اقليتهاى مذهبى چون نصرانيان نيز از شفقت ولىّ امر مسلمانان متنعّم بودند. از تهذيب الاحكام نقل است: پيرى نابينا و سائل از راه مى گذشت، حساسيت اميرالمؤمنين برانگيخته شد، پرسيد: اين چيست؟ پاسخ دادند: يا اميرالمؤمنين، نصرانى است. فرمود:
«استعملتموه حتى اذا كبر و عجز منعتموه؟ انفقوا عليه من بيت المال؛[71]
تا توان در تن داشت، او را به كار گماشتيد، اكنون كه پير و فرتوت شده، او را منع مى كنيد؟ از بيت المال بر او انفاق نماييد.»
از اين رو طبق قوانين فقه اسلامى، به گفته امام خمينى، كسانى كه نمى توانند زندگى خود را بچرخانند و مال كافى ندارند و قوه كسب و كار و صنعت هم ندارند، دولت بايد هر طور صلاح مى داند آنها را اداره كند يا كالاى مستقيم در اختيارشان گذارد و يا مخارج ساليانه آنها را تأمين كند، تا خودشان، خود را اداره كنند.[72]

طرح يك پرسش

با تأمل و توجه به بررسى هايى كه گذشت، ثابت گرديد حكومت علوى نسبت به اصلاحات اقتصادى و بهبود معيشت و ارتقاى رفاه عمومى، داراى حساسيت فراوانى بوده و براى آن برنامه هايى جامع و كامل داشته و تا حدود زيادى موفق به اجراى آن گرديده است، هرچند محدوديتهاى پديد آمده از سوى نوكيسگان قدرتمند و مخالف اصلاحات سياستهاى امام(ع) را نمى پسنديدند، به هر شكل ممكن در برابر آنها سنگ اندازى مى شد. در اين راستا، از پنج برنامه مهم اقتصادى نام برده شد و مورد بررسى و دقت قرار گرفت. اين پنج برنامه عبارت بودند از:
1 ـ تبعيض زدايى؛
2 ـ مصادره اموال حيف و ميل شده؛
3 ـ جلوگيرى از پيدايش ثروتمندان نامشروع جديد
4 ـ توسعه عمران و آبادانى كشور؛
5 ـ تأمين اجتماعى.
اكنون در پايان اين نوشتار جاى طرح يك پرسش باقى است؛ پرسشى كه در ابتداى بحث به آن اشاره گرديد و از نقطه نظر معرفت دينى و نظريه پردازى براى اصلاحات و مبانى نظرى و عقيدتى آن بسيار مهم و حياتى است و حلقه اتصال ميان آنچه در چهارده قرن پيش در حكومت علوى رخ داد و آنچه مورد نياز امروز جامعه ما است، مى تواند قرار گيرد و به مباحث گذشته اين مقاله و هر مبحثى كه پيرامون حكومت علوى گفته يا نوشته مى شود، جنبه كاربردى و عينى ببخشد. پرسش آن است كه:
مبانى فكرى و تئوريك اصلاحات اقتصادى حكومت علوى چه بود؟
جايگاه اصلاحات ياد شده در جغرافياى معرفت دينى و مبانى تئوريك آن كجاست؟
آيا اصلاحات ياد شده، تنها جنبه بشرى داشت و امرى عرفى بود كه عقلانيت سياسى حضرت امير(ع) و مصلحت انديشى هاى اجتماعى او، پى به ضرورت آن برده بود و ربطى به آموزه هاى دينى نداشت و معارف اسلام و آيات وحى و سنّت نبوى، نسبت به آن ساكت و بى نظر بود و به اصطلاح در موقعيت خنثى و لابشرط قرار داشت؟
يا اينكه برنامه هاى اصلاح طلبانه دولت امام على(ع) پيش از بشرى بودن، جنبه الهى داشت و اميرالمؤمنين(ع) تنها نه به عنوان يك ضرورت عرفى كه عقلانيت ايشان حكم مى كرد، بلكه به عنوان وظيفه اى دينى و شرعى كه بر دوش خود احساس مى نمود و رسالتى كه از طرف خداوند بر عهده داشت، بايد دست به اصلاحات ياد شده مى زد و به جنگ فقر و غنا خاتمه مى بخشيد و حقوق محرومان را به آنها بازمى گرداند و جامعه را براى توسعه و عمران آماده مى نمود؟
در پاسخ از اين پرسش مهم معرفت شناختى كه رابطه اى مستقيم با بحث انتظار از دين و به طور كلى تبيين رابطه دنيا و آخرت دارد، به اجمال و فشرده مى توان گفت، با دو رويكرد كاملاً متفاوت در ارتباط با پرسش بالا مواجهيم:
برخى از روشنفكران دينى جديد در تحليلهاى خود به اين پاسخ دست يافته اند كه: مسلمان بودن و مسلمان خوب بودن هيچ ملازمه اى با وجود يك جامعه پيشرفته ندارد. البته نه به اين معنا كه مسلمانى با رشد منافات دارد، بلكه به اين معنا كه اسلام، مسلمانى و مسلمان خوب بودن هم با سطح نازل از رشد و توسعه قابل جمع است و هم با سطح بالاى آن. اين دو مقوله دو جريان مستقل هستند و نمى توان گفت از اسلام، رشد و توسعه و آبادانى در مى آيد. اين مسأله مربوط به توقع ما از مسلمان بودن و مسلمان خوب بودن است، آيا توقع آن است كه مسلمانى، رفاه و ترقى را هم در اختيار ما قرار دهد؟ يا نه، مى توان مسلمان بود و جامعه ساده داشت و مى توان مسلمان بود و جامعه پيشرفته داشت. اسلام نه مانع هيچ كدام است و نه مقتضى هيچ يك. مسلمان بودن با اخلاق و رفتارهاى ضد اسلامى ناسازگار؛ است نه با علم و تكنيك ساده يا پيچيده.[73]
رويكرد دوم، كه تحليلى بر خلاف تحليل بالا ارائه مى دهد، نظريه مشهور ميان عالمان دين پژوه است و معتقد است دين اسلام، نسبت به مقولاتى نظير رشد و توسعه و رفاه و رفع محروميت و پالايش فقر از درون جامعه، وضعيت بى تفاوت و بدون رأى و نظر به خود نگرفته است و رأى ممتنع ندارد، بلكه اگر جامعه، طبق آموزه هاى صحيح دينى مديريت و رهبرى شود و مردم نيز به وظايف شرعى خود پايبندى نشان دهند، اسلام در درون خود اقتضاى كمال و رشد و توسعه دارد و جامعه اسلامى خوب و مطابق تعاليم وحيانى كتاب و سنّت، جامعه اى برخوردار، پيشرفته و مترقى است.
ورود به اين بحث و داورى نسبت به اين دو تحليل معرفتى مربوط به دين، با استناد به مفاهيم مندرج در متون دينى، مجال واسع مى طلبد كه از حوصله بحث كنونى بيرون است، اما اگر بخواهيم به صورتى فشرده، با تكيه بر سيره حضرت اميرالمؤمنين(ع) به ويژه در دوره پنج ساله پايانى كه مديريت جامعه اسلامى را بر دوش مى كشيدند و شميمى از عطر جانفزاى آن در اين بحث تقديم شد، پاسخ صواب و مناسب به پرسش بالا را بيابيم و نسبت به دو تحليل پيش گفته، داورى نموده و يكى را به عنوان پاسخ منطبق بر روش فردى امام على(ع) و شيوه حكومت علوى، برگزينيم، آيا كدامين را بايد درست تلقى نمود و صواب انگاشت؟
به نظر مى رسد، براى كسى كه به اصلاحات اقتصادى حضرت امير(ع) نگاهى بيفكند و سخنان و اقدامات ايشان را در اين باره با تأمل مورد ژرف نگرى عميق و منصفانه قرار دهد، پاسخ چندان دشوار نيست. نشان مى دهد كه اقدامات حضرت(ع) و برنامه هاى اصلاح طلبانه آن وجود مبارك، دقيقاً بر اساس وظايف و تكاليفى بود كه از دين مى دانست و مى خواست آن را به اجرا در آورد و اگر پرچم پس گرفتن حقوق محرومان و مظلومان از حلقوم ستمگران را در دست مى گيرد و فرياد مبارزه با تبعيض و فقر و فساد را با آهنگ رسا، سر مى دهد و از مدينه تا بصره و از بصره تا كوفه و از كوفه تا صفين و نهروان، حركت مى كند، به جهاد برمى خيزد، دشمن را از پاى درمى آورد و از يك سو در برابر زراندوزان قارون صفت متنفّذ كه در رگهاى حياتى جامعه اسلامى ريشه دوانيده بودند، مى ايستد و از سويى ديگر، در برابر مستمندان و فقيران و سيلى خوردگان جامعه زانو مى زند و از انديشه آنان لحظه اى آرامش به خود راه نمى دهد، همگى تكليفى بود كه از سوى خداى سبحان بر دوش خود احساس مى نمود.
آيا اين سخن قابل پذيرش است كه حضرت امير(ع)، تنها بر اساس عقلانيت عرفى و يك تصميم گيرى سياسى مربوط به مديريت جامعه دست به چنين اصلاحات بنيادين مخاطره آميز زد؟ اصلاحاتى كه در نهايت جان خود را در راه اجراى آن تقديم كرد و يك راه روشن ابدى و يك الگوى تمام عيار، براى رهبرى و مديريت عادلانه جامعه انسانى فرا روى انسانيت قرار داد؟ در حالى كه اگر با نگاه عرفى به قضيه نگاه افكنده شود، شايد بسيارى از سياستهاى به اجرا در آمده توسط امام(ع)، مطابق با مصلحت سنجى هاى منطبق بر عقلانيت صرف، نباشد. چنان كه بسيارى از خواصّ پيرامون امام(ع) چنين پيشنهادى داشتند و به امام توصيه مى كردند كه برخى از برنامه هاى مخاطره آميز و دردسرآفرين و مشكل زا را اندكى با تأخير شروع نمايد تا پايه هاى حاكميت دولت جديد استحكام يابد. آيا عقلانيت عرفى اين اجازه را مى دهد كه حاكم جديد در روز اول پس از بيعت، برنامه خود را با صراحت هرچه تمام در ملاء عام اعلام نمايد و خبر از رفع تبعيض در تقسيم اموال عمومى و بازگرداندن اموالى كه با تصميمات نادرست خليفه گذشته از خزانه مردم بيرون رفته، به بيت المال دهد و غولهاى بزرگ سرمايه را عليه
خود بشوراند، به طورى كه از همان روز اول، شروع به دسيسه و توطئه در برابر برنامه هاى اعلام شده نمايند. طلحه و زبير از يك سو، وارد عمل گردند و عمرو بن عاص از گوشه اى ديگر به معاويه نامه نگارى كند و او را هشدار دهد؟ در حالى كه آنچه عقلانيت عرفى حكم مى كند و امروزه هم در بسيارى از مكاتب حقوقى دنيا نرخ رايج شده، آن است كه مرور زمان حق گذشته را ابطال مى كند و صاحب حق نمى تواند، نسبت به آن ادعايى داشته باشد، ولى امام(ع) فرياد برمى آورد كه حتى اگر حقوق مردم در كابين زنان قرار گرفته آن را باز خواهم گردانيد.
انصاف آن است كه امام(ع) مبناى حركت خود را تكليف دينى و فرمان الهى مى دانست و از اين رو بانگ برمى آورد كه: پروردگار هستى از عالمان ميثاق گرفته كه در برابر پرخورى ستمگران و گرسنگى ستمديدگان لب فرو نبندند و از هيچ اقدامى مضايقه نكنند و مى فرمود: براى اظهار معالم دين به راه افتاده ايم نه براى كشمكش در سلطنت.
كوتاه سخن آنكه، بررسى اقدامات امام در اين راستا به ويژه اقدامات پنج گانه اى كه در اين مختصر گزارش شد و مبانى حضرت امير(ع) براى انجام آنها كه در گفتار و كلمات نورانى ايشان متبلور است، با صراحت بسيار روشن و غير قابل ترديد، خط بطلان بر تحليل اول كه بر اساس مبانى سكولاريزم و تفكيك حيطه امور عرفى از امور شرعى و دنيا از آخرت شكل گرفته، خواهد كشيد. مگر مستند مولا(ع) براى رفع تبعيض از تقسيم بيت المال، جز سنّت پيامبر و مقررات شريعت بود كه ميان عرب و عجم و سياه و سفيد تفاوتى قائل نشده است؟ مگر مستند امام براى اقدام دوم خود و بازگرداندن اموال تاراج رفته، چيزى جز دستور ديگر اسلام بود كه حق قديم را چيزى ابطال نمى كند؟ و آيا به راستى، دليل ديگرى جز حكم و فرمان حضرت حق بود كه امام مقاومت نشان مى داد و از پيدايش سرمايه داران زالوصفت كه در اطراف قدرت را مى گيرند، جلوگيرى مى كرد؟ و آيا مستند اصلاح چهارم حضرت كه به آبادانى زمين و عمران كشور فرمان مى داد و كارگزاران را مأمور به احياى مملكت و رواج و رونق اقتصادى مى كرد و علاوه بر آنكه خود، در دورانى كه از حكومت بركنار بود، به تلاش براى سازندگى و پ
ديد آوردن توليد انبوه و رونق كشاورزى مى پرداخت، در عصر زمامدارى، اين را جزء برنامه هاى خود قرار داد و در سايه حكومت او، كوفه از نعمت آب و نان و مسكن مناسب برخوردار شد، آيا اينها جز دستورات دينى بود كه خداوند از انسان عمران و آبادانى زمين را خواستار شده است؟ و آيا محقق منصفى مى تواند بپذيرد كه منشأ تأمين اجتماعى انسان كه در حكومت علوى جزء برنامه هاى بسيار مورد تأكيد امام على(ع) بود، چيزى جز فرامين وحيانى و احكام اسلام بود كه حقوق زمينگيران و از كارافتادگان و بيچارگان بايد از بيت المال پرداخت شود و خداوند حقى براى آنان در خزانه عمومى قرار داده است؟
حق سخن آن است كه مقولاتى نظير فقرزدايى، عمران، توسعه، اصلاحات و حتى آزادى و مردم سالارى همگى مفاهيمى مى باشند كه همچون عدالت، در درون مفاهيم دينى، پيام مربوط به آنها موجود است و مسلمانان موظف به تحقق آنها شده اند و بالاتر از پيام آنكه، آنچه در چهارچوب احكام اسلام و دستورات كتاب و سنّت به ويژه طبق آنچه در مكتب امام على(ع) و فرزندان معصوم(ع) او منعكس است، وجود دارد، روش نيل به آنها و ترسيم خطوط كلى تحقق عينى آنها در عرصه جامعه كاملاً پيش بينى شده است و اگر مردم و به ويژه نظام سياسى حاكم بر جامعه و مديران ارشد كشور، نسبت بدان پايبند باشند و علاقه مند گردند، جامعه مزه و طعم حلاوت رفاه و توسعه و فتح بركات آسمان و زمين بر روى خود را خواهد چشيد و خواهد فهميد كه اگر مردم ايمان و تقوا پيشه كنند، هرگز جامعه اى بى رونق، فقرزده، محروميت كشيده و عقب افتاده نخواهند داشت و در جهت مادى و معنوى پيشرفت چشمگيرى خواهند داشت. البته پيشرفت، مقوله اى تدريجى و مرحله اى است، نه اينكه يك روزه جامعه اى ساده در حد قرن اول هجرى تبديل به جامعه اى مثل قرن حاضر گردد، بلكه با اجراى فرامين دين، جامعه راه خود را ب
راى طى پيشرفت خواهد يافت و بدون مانع فكرى و عقيدتى و يا مانع بيرونى، راه كمال و ارتقاى را در همه ابعاد، طى خواهد كرد و در اين هنگام است كه ثابت مى گردد، اسلام نسبت به پيشرفت، حالت بى تفاوت ندارد، اسلام مقتضى علم، پيشرفت و توسعه است. البته علم با اخلاق، پيشرفت با معنويت و توسعه يكپارچه كه در آن به جاى بى عدالتى و سرمايه سالارى زالوصفتانه، توسعه اى مبتنى بر عدالت كه در آن فقر و تبعيض مشاهده نگردد و دسترنج محرومان و منابع آنان به دست مستكبران به يغما نرود و مصادره نشود. مفاهيمى را كه انسان از سيره مولا على(ع) و حكومت ايشان مى آموزد آن است كه اسلام، نه نسبت به تلاش براى دنيا و عمران و سازندگى، نظر منفى دارد، آنچنان كه صوفى مسلك و انديشه هاى غزالى مى توان آن را يافت و نه حالت بدون اقتضا و خنثى را داراست كه انسان مسلمان خوب باشد و در عين حال جامعه اش فقرزده باشد و عده اى در انبوهى از ثروت همچون كرم ابريشم درغلطند و خود را به نابودى كشانند.
از اينجا پاسخ يك سؤال مورد علاقه عامه مسلمانان به ويژه مؤمنان و متدينان كه در دهه هاى اخير مورد توجه متفكران و انديشمندان مختلف قرار گرفته است نيز، به دست خواهد آمد و آن رمز عقب ماندگى ملل مسلمان است. طبق آنچه در مكتب نورانى اميرالمؤمنين(ع) مى آموزيم آن است كه رمز عقب ماندگى و انحطاط، جدايى مسلمانان از دين بوده است. از روزى كه مسلمانان از دين جدا شدند و رفته رفته، يكى پس از ديگرى، احكام الهى را به ويژه در بعد اجتماعى و سياسى تعطيل كردند و به فراموشى سپردند، و از سنّت نبوى و علوى فاصله گرفتند، راه انحطاط را آغاز نمودند، اول، دين را فراموش كردند و جز لايه هايى ظاهرى از مكتب نورانى اسلام، بقيه كالعدم محسوب آمد و سپس به بدفهمى و تفسيرهاى ناصحيح از مفاهيم دينى روى آوردند و سرانجام به عقب افتادگى و انحطاط در زمينه هاى مختلف مبتلا شدند، هم انحطاط معنوى و هم انحطاط مادى. و اكنون نيز راه اصلاح، على رغم پندار پاره اى روشنفكران و انديشه هاى سكولار، بازگشت به اسلام راستين است.[74] بايد اصلاحات را از عمل و رفتار بر طبق آنچه خدا فرمان داده است و در كتاب و سنت وجود دارد و در فقه اسلامى آموخت
ه مى شود، شروع نمود و اصلاحات بيرون دينى جز مشكل آفرينى روزافزون چيزى را به ارمغان نخواهد آورد.
«و ضرب الله مثلاً قرية كانت آمنة مطمئنة يأتيها رزقها رغداً من كلّ مكان فكفرت بانعم الله فاذاقها الله لباس الجوع و الخوف بما كانوا يصنعون.»[75]
اين آيه بيانگر قصه پر غصه مسلمانان است كه راه حل پايان دادن به آن نيز در آن هويدا است.


پى نوشت ها:

1. توبه، آيه 34.
2 ـ براى آگاهى بيشتر نگاه كنيد به: ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج1، ص198 ـ 200، سيدجعفر شهيدى، تاريخ تحليلى اسلام، ص133 ـ 138 و على اكبر فيّاض، تاريخ اسلام، ص158 ـ 161 و اصغر قائدان، تحليلى بر مواضع سياسى على بن ابى طالب(ع)، ص142 ـ 149.
3 ـ نهج البلاغه، خطبه 3، ص49.
4 ـ نگاه كنيد به: على اكبر فيّاض، تاريخ اسلام، ص و اصغر قائدان، تحليلى بر مواضع سياسى على بن ابى طالب، ص157.
5 ـ نگاه كنيد به: ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج7، ص33 ـ 43.
6 ـ نهج البلاغه، نامه 28، ص388.
7 ـ ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج9، ص53، و سيدجعفر شهيدى، تاريخ تحليلى اسلام، ص130.
8 ـ ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج1، ص276.
9 ـ همان، ج7، ص36.
10 ـ همان، ص36 ـ 40.
11 ـ موسوعة الامام على بن ابى طالب، ج4، ص195.
12 ـ مصطفى دلشاد تهرانى، سيره نبوى، ج2، ص411، نقل از: كافى، ج8، ص60 ـ 61.
13 ـ همان، ص415، نقل از: الغارات، ج1، ص45.
14 ـ موسوعة الامام على بن ابى طالب، ج4، ص196.
15 ـ بحارالانوار، ج52، ص390.
16 ـ نهج البلاغه، خطبه 15 و شرح نهج البلاغه، ج1، ص269.
17 ـ ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج1، ص270.
18 ـ نهج البلاغه، نامه 53، ص437.
19 ـ مصطفى دلشاد تهرانى، سيره نبوى، ج2، ص408، نقل از: مروج الذهب، ج2، ص332.
20 ـ نهج البلاغه، خطبه 209، ص325.
21 ـ ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج2، ص200.
22 ـ كافى، ج 2، ص 307.
23 ـ براى آگاهى بيشتر نگاه كنيد به: ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج2، ص197 ـ 203 و مصطفى دلشاد تهرانى، سيره نبوى، ج1، ص211 ـ 240.
24 ـ نهج البلاغه، نامه 41، ص413 ـ 414.
25 ـ مصطفى دلشاد تهرانى، سيره نبوى، ج3، ص504 ـ 509، نقل از: مناقب ابن شهر آشوب، ج2، ص108.
26 ـ نهج البلاغه، خطبه 224، ص346 ـ 347.
27 ـ نهج البلاغه، نامه 53، ص441.
28 ـ همان، نامه 40، ص412.
29 ـ همان، نامه 41، ص413.
30 ـ همان، نامه 20، ص377 و نامه 71، ص461 و نامه 43، ص415 و نامه 45، ص416.
31 ـ همان، خطبه 3، ص50.
32 ـ حديد، آيه 25.
33 ـ نگاه كنيد به: عبدالكريم سروش، قصه ارباب معرفت، ص51 ـ 53.
34 ـ براى آگاهى بيشتر نگاه كنيد به: مهدى بازرگان، آخرت و خدا، هدف بعثت انبياء و اظهار نظر عبدالكريم سروش در همان كتاب ص145 و محمد مجتهد شبسترى، كيهان مورخه 29/9/79.
35 ـ نهج البلاغه، خطبه 189، ص280.
36 ـ براى آگاهى بيشتر نگاه كنيد به: شهيد مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، ج16، سيرى در نهج البلاغه، ص511 ـ 573.
37 ـ الكافى، ج5، ص75.
38 ـ نگاه كنيد به: موسوعة الامام على بن ابى طالب، ج9، ص373 ـ 386.
39 ـ نهج البلاغه، خطبه 209، ص324 ـ 325.
40 ـ ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج20، ص303 ـ 446.
41 ـ نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 163، ص500.
42 ـ همان، شماره 319، ص531.
43 ـ محمدرضا حكيمى، الحياة، ص223.
44 ـ مصطفى دلشاد تهرانى، سيره نبوى، ج1، ص241 ـ 242، نقل از: مصيبت نامه، ص267.
45 ـ كافى، ج5، ص73.
46 ـ همان، ج1، ص406.
47 ـ مصطفى دلشاد تهرانى، سيره نبوى، ج1، ص242، نقل از: امام على، صداى عدالت انسانيت، ترجمه سيدهادى خسروشاهى، ج1، ص183 ـ 184.
48 ـ نهج البلاغه، نامه 53، ص427.
49 ـ راغب اصفهانى، مفردات الفاظ القرآن، ص359.
50 ـ هود، آيه 61.
51 ـ نگاه كنيد به: علامه طباطبايى، الميزان فى تفسير القرآن، ج10، ص310.
52 ـ موسوعة الامام على بن ابى طالب(ع)، ج4، ص172 و محمدرضا حكيمى، الحياة، ج4، ص341 و وسائل الشيعه، ج13، ص195.
53 ـ وسائل الشيعه، ج12، ص24 و موسوعة الامام على بن ابى طالب(ع)، ج4، ص172.
54 ـ موسوعة الامام على بن ابى طالب(ع)، ج4، ص172.
55 ـ مصطفى دلشاد تهرانى، سيره نبوى، ج2، ص227.
56 ـ شرح غرر الحكم و درر الكلم، ج6، ص74.
57 ـ نهج البلاغه، نامه 53، ص.
58 ـ الكافى، ج8، ص32 ـ 33.
59 ـ نهج البلاغه، خطبه 87، ص120.
60 ـ بحارالانوار، ج40، ص327.
61 ـ موسوعة الامام على بن ابى طالب(ع)، ج12، ص250 ـ 251 و ج4، ص171.
62 ـ نهج البلاغه، نامه 53، ص436.
63 ـ محمدرضا حكيمى، الحياة، ج4، ص346.
64 ـ قصص، آيه 83.
65 ـ براى آگاهى و تفصيل بيشتر نگاه كنيد به: موسوعة الامام على بن ابى طالب(ع)، ج4، ص172 ـ 190.
66 ـ نهج البلاغه، خطبه 16، ص57.
67 ـ نهج البلاغه، نامه 53، ص438.
68 ـ محمدرضا حكيمى، قيام جاودانه، ص209.
69 ـ نگاه كنيد به: موسوعة الامام على بن ابى طالب(ع)، ج4، ص204 ـ 206.
70 ـ اصول كافى، ج1، ص406.
71 ـ موسوعة الامام على بن ابى طالب(ع)، ج4، ص204.
72 ـ نگاه كنيد به: امام خمينى، كشف الاسرار، ص326 ـ 327.
73 ـ نگاه كنيد به: عبدالكريم سروش، و به تراز ايدئولوژى، ص313 ـ 315.
74 ـ نگاه كنيد به همان، مدارا و مديريت، ص105 ـ 117.
75 ـ نحل، آيه 112.


مجلات فصلنامه حكومت اسلامى شماره 18

 

بيعت مردم با امام على (ع)

كمترين ترديدى وجود ندارد كه امام در دوره خلافت سه خليفه نخست, مشاركت فعال سياسى درامور جارى نداشت و جز مشورتهايى كه در برخى امور قضايى, و محدودتر از آن در مسايل سياسى در كار بوده, حضور جدى در صحنه سياست نداشته است. به عبارت ديگر, در ثمجموع تركيب حكومتى خلفا, امام على (ع) عضويتى نداشته و مى توان گفت كه دورادور رهبرى حزب مخالف را عهده دار بوده است. پيروزى امام على (ع) پس از عثمان, تا حدودى زيادى, به معناى غلبه مخالفان قريش و خط ضد اموى بود. اين مخالفان اولاً از حمايت قبايل عراقى و مهاجران مصرى و ثانياً از همدلى و همراهى انصار و مردم بومى مدينه بهره مند بودند. تعدادى از مهاجرين نيز كه در راس آنان عمار بن ياسر بود, جزو اين گروه به حساب مىآمدند. اينها بخشى از مخالفان عثمان را تشكيل مى دادند. در كنار اينان, گروهى از خود قريش , به دليل بى توجهى عثمان به آنان, و توجه خاصش به امويان, در كنار مخالفان قرار داشتند. در راس اين گروه, طلحه و زبير و عايشه بودند. عمروبن عاص نيز كه از حكومت مصر معزول شده بود بر ضد عثمان فعاليت مى كرد.البته همه اينان مدعى آن بودند كه عثمان از سنت رسول خدا (ص) فاصله گرفته است. بدين ترتيب, جهت گيرى كلى آن شورش, بازگشت به سيره رسول خدا (ص), رعايت عدل و انصاف و عدم ظلم و اجحاف در حق مردم بود.
كسانى كه از سران صحابه زنده مانده بودند, و پيش از آن در شوراى عمر مشاركت داشتند. بويژه طلحه كه مورد حمايت عايشه نيز بود ـ به عنوان كانديداهاى خلافت شناخته مى شدند. پيوستن آنان به مخالفان, مى توانست نقطه اميدى براى رسيدن به خلافت باشد. با وجود شهرتى كه آنان در عراق و حجاز داشتند, از جهت سوابق, موقعيت علمى و بويژه زهد, كسى از آنان توان برابرى با شخصيت على (ع) را نداشت. به علاوه, اكنون كه عثمان به عنوان نماينده حزب قريش, شكست مى خورد, طبيعى قضيه بود اين كه نماينده گروه مخالف بر سر كار آيد و او جز على (ع) كه از آغاز با خط حاكم از در مخالفت درآمده بود, كس ديگرى نمى توانست باشد.
از همان آغاز اعتراضات مردم بر ضد عثمان, امام على (ع), واسطه دو گروه و به عبارتى سخنگوى مخالفان و منتقل كننده اعتراضات مردم به عثمان بود. با اين حال در اين نقش ميانجى گرايانه خود, ميانه روى را حفظ كرد. آن حضرت گرچه خود به برخى از اعمال ناشايست عثمان اعتراض مى كرد, 1 امام در شرايطى كه ميانجى بود حقوق عثمان را نيز رعايت كرده, با گرفتن تعهد از وى, در رعايت شرايط معترضان, مخالفان را آرام مى كرد. البته طبيعى بود كه وقتى عثمان كشته شود و على (ع) سركار آيد, بنى اميه و برخى از جناحهاى قريش, على (ع) را در اين باره متهم كنند; در حالى كه امام نقشى در اين رخداد نداشت. با وجود اين, بسيارى از كسانى كه به صورت ياران نزديك آن حضرت درآمدند جزو معترضان بوده و حتى متهم بودند كه مستقيم در قتل عثمان نقش داشته اند. كسانى كه امام على (ع) را مطرح كردند, همگى ضد عثمان بودند و همان گونه كه اشاره شد, اين آغاز نضج گيرى تشيع در ميان كوفيان است كه مهمترين فعاليت سياسى خود را در آغاز, در ضديت با خليفه حاكم شكل دادند. آنان نسبت به ابوبكر و عمر گويى رضايت كلى داشته اند.
به هر روى قوت جناح طرفدار امام كه متشكل از انصار, بسيارى از صحابه, و نيز قرا كوفه بودند آن اندازه قوى بود كه اجازه بروز و ظهور به طلحه و زبير نداد. همين طور يادى از سعد بن ابى وقاص نيز نشد. 2 در ادامه روايت طولان سعيد بن مسيب درباره قضاياى قتل عثمان كه پيش از اين نقل كرديم, آمده است كه پس از آن على (ع) به منزل خود آمد و تمامى مردم به سمت خانه او هجوم آورده و اظهار مى كردند كه على (ع) خليفه است, آنان از آن حضرت مى خواستند تا دست خود را براى بيعت بسوى آنان دراز كند. امام فرمود كه بيعت مربوط به شما نيست, بيعت از آن ((اصحاب بدر)) است. هر كسى را كه آنها خليفه كنند خليفه مى شود پس از آن تمامى اهل بدر كه زنده بودند نزد على (ع) آمدند و خواستار بيعت با آن حضرت شدند.3
در برابر اصرار صحابه رسول خدا (ص), امام از پذيرفتن خلافت خوددارى كرد. طبرى از محمد بن حنفيه آورده است: پس از كشته شدن عثمان, جمعى اصحاب نزد پدرم آمدند و گفتند: ما سزاتر از تو به خلافت, كسى را نمى شناسيم; على (ع) گفت: من وزير شما باشم بهتر از آن است تا امير شما باشم. آنان گفتند: جز بيعت با تو, چيزى نمى پذيريم.4 آن حضرت گفت كه بيعت او در خفا نمى تواند باشد و بايد در مسجد باشد. ابن عباس مى گويد: ترس آن داشتم مبادا در مسجد مشكلى پيش آيد. 5 وقتى به مسجد رفت مهاجرين و انصار به مسجد آمده با او بيعت كردند. از ابوبشير عابدى نيز نقل شده كه مردم, پس از كشته شدن عثمان, بارها به سراغ على (ع) آمدند تا بالاخره او را وادار به پذيرفتن خلافت كردند. آن حضرت بر منبر رفت و فرمود: نيازى به خلافت نداشته و با كراهت آن را پذيرفته و تنها با تعهد پذيرش اين كه مردم كاملا با وى همراهى كنند, حكومت بر آنان را خواهد پذيرفت.
در اين روايات آمده كه در جمع اين مردم, طلحه و زبير نيز حضور داشتند. زمانى كه همه در مسجد گرد آمدند طلحه نخستين فردى بود كه بيعت كرد. سعد بن ابى وقاص از بيعت خوددارى كرد و گفت: تا وقتى همه مردم بيعت نكنند او بيعت نخواهد كرد. عبدالله بن عمر نيز از بيعت خوددارى كرد. روايتى در اين باره كه طلحه و زبير از ترس شمشير مالك بيعت كردند در طبرى آمده كه با نقلهاى ديگر سازگار و هماهنگ نيست. امام از آنان خواست تا خود خليفه باشند و او با آنان بيعت كند. اما آنها كه هيچ زمينه اى براى خود نمى شناختند, به بيعت با امام راضى شدند تا از اين طريق, جايى براى خود دست و پا كنند. از قضا از سخنان بعدى آنها معلوم شد كه مقصود آنان از بيعت زور, همين بوده است كه كسى را در مدينه نداشته اند تا با آنها بيعت كند, در حالى كه امام على (ع) هواداران فراوانى داشته است. قبل از اين در بحث بيعت اشاره كرديم كه اصولا امام اهل آن نبود كه از كسى به زور بيعت بگيرد, همانگونه كه بعد از غأله شورشيان جمل, از مروان كه مى گفت: تنها اگر زور باشد بيعت خواهد كرد, بيعت نگرفت .6
بلافاصله پس از بيعت, از آن حضرت خواستند بصره و كوفه را به آنان واگذار كند; اما, امام نپذيرفت. محمد بن حنيفه مى گويد: ((همگى انصار جز چند نفر با على (ع) بيعت كردند. مخالفان عبارت بودند از حسان بن ثابت, كعب بن مالك, مسلمة بن مخلّد و محمد بن مسلمه و تنى چند نفر ديگر كه از ((عثمانيه)) به شمار مىآمدند. از مخالفان غير انصارى, مى توان به عبدالله بن عمر, زيدبن ثابت, و اسامة بن زيد اشاره كرد كه همه از بهره مندان خان نعمت خلافت عثمان بودند. طبرى مى گويد: تا آنجا كه ما مى دانيم احدى از انصار از بيعت با على (ع) تخلف نكرد.7 بنابراين محتمل است كه برخى از كسانى كه از آنان چنين ياد شده كه با على (ع) بيعت نكردند, كسانى باشند كه بعدها در جمل, صفين و نهروان شركت نكردند, نه آنكه در اصل براى خلافت نيز با على (ع) بيعت نكرده باشند.8 به روايت دياربكرى, تمامى شركت كنندگان در بدر كه تا آن زمان زنده بودند, با على (ع) بيعت كردند. 9 از عبدالرحمن بن ابزى نقل شده كه مى گفت: ما تعداد هشتصد نفر از كسانى كه در بيعت رضوان حاضر بوديم در صفين شركت كرديم كه شصت و سه نفرمان, كه عمار از آن جمله بود, كشته شدند.10
به روايت اين اعثم, امام در آغاز از بيعت خوددارى كرد و فرمود: من كار را آن چنان متشتت مى بينم كه قلبها بر آن آرام نگرفته و عقلها بر آن ثبات ندارند. آنگاه با مردم نزد طلحه رفت و از او خواست تا به عنوان خليفه با او بيعت شود! اما طلحه گفت كه سزاتر از تو بر خلافت كسى نيست. نظير همين سخن با زبير نيز مطرح شد و هر دو تعهد سپردند كه كارى بر خلاف ميل او مرتكب نشوند.11 ابن اعثم از نقش انصار در بيعت گرفتن براى امام على (ع) سخن مى گويد و اين كه نمايندگان انصار در مسجد براى مردم كه بخشى از آنان مهاجران عراقى و مصرى بودند, سخن گفتند. مردم گفتند كه شما ((انصار الله)) هستيد و هر چه بگوييد ما خواهيم پذيرفت. آنان نيز على (ع) را براى خلافت معرفى نمودند. و مردم نيز با فريادهاى خود او را تاييد كردند. آن روز, مردم مسجد را ترك كردند. فرداى آن روز, امام به مسجد آمد و فرمود:
براى امر خود, كسى را برگزينيد, من نيز تابع شما هستم; آنان گفتند: بر همان تصميم ديروز خود هستيم. در آغاز, طلحه كه دستش چلاق بود بيعت كرد. اين را به فال بد گرفتند! آنگاه زبير بيعت كرد و بعد از او مهاجرين و انصار و هر آن كس از عرب و عجم و موالى كه در مدينه حاضر بود, بيعت كرد.12
در اين باره كه چرا امام زير بار بيعت با مردم نمى رفت, سخنان امام گوياتر از هر چيزى است. نخستين مساله آن بود
كه امام جامعه موجود را فاسدتر از آن مى دانست كه او بتواند آن را رهبرى كرده و معيارها و منويات خود را در آن به
اجرا درآورد. امام در روز بيعت فرمود:
مرا بگذاريد و ديگرى را به دست آريد كه ما پيشاپيش كارى مى رويم كه آن را رويه هاست و گونه گون رنگهاست.
دلها برابر آن برجا نمى ماند و خردها بر پاى; همانا كران تا كران را ابر فتنه پوشيده است و راه راست ناشناسا گرديده; و بدانيد كه اگر من درخواست شما را پذيرفتم با شما چنان كار مى كنم كه خود مى دانم و به گفته گوينده و ملامت سرزنش كننده گوش نمى دارم.13
احساس امام اين بود كه در ميان اين فتنه ها, نمى توان به سلامت, جامعه را رهبرى كرد. پس از آنى كه امام احساس كرد كه از او دست بردار نيستند, با انكار خود خواست تا از مردم اين تعهد را بگيرد كه از وى پيروى كامل كنند و به آنچه او خواست تن در دهند.14
حوادث و رخدادهاى بعدى, اين تصور امام را كه كار كردن در ((فتنه)) و ((شبهه)) بسيار دشوار است, روشن كرد و زمانى امام فرمود: اگر مى دانستم كه كار به اين حد بالا مى گيرد. از اول در آن داخل نمى شدم15. بعدها آن حضرت دربارهئ روز بيعت چنين نوشت:
تا آنگاه كه به خلافت عثمان برخاستيد, آمديد و او را كشتيد; روى به من نهاديد كه با من بيعت كنيد و من سرباز مى زدم و دستم را واپس داشته بودم. با من به كشاكش پرداختيد تا دستم بگشاييد و من مانع مى شدم و شما دستم را مى كشيديد و من نمى گذاشتيم. پس بر سر من چنان ازدهام كرديد كه پنداشتم يا يكديگر را خواهيد كشت, يا مرا; و گفتيد كه بيعت مى كنيم چون جز تو كسى را نيابيم و جز تو به كسى رضا ندهيم و زمانى كه بيعت كرديم نه پراكنده مى شويم و نه خلافى ميان ما پديد خواهد آمد. به ناچار با شما بيعت كردم و مردم را به بيعت خود فراخواندم. هر كس به ميل خود بيعت كرد, از او پذيرفتم و هركس نخواست اكراهش نكردم و به حال خودش واگذاشتم. در ميان كسانى كه با من بيعت كردند, طلحه و زبير هم بودند; اگر نمى خواستند بيعت كنند, من به زور وادارشان نمى كردم, نه آنها را و نه ديگران را .16
زمانى امام شخصى را با نام ابومريم در كوفه ديد. از او دليل آمدنش را به كوفه پرسيد. ابو مريم گفت: بخاطر عهدم با تو آمدم كه گفتى اگر بر سر كار بيايم چه و چه خواهم كرد. امام فرمود: من بر عهد خود ايستاده ام اما مبتلاى به خبيث ترين مردمان روى زمين شده ام كه هيچ به سخن من گوش نمى داريد.17
درباره انتخاب امام على (ع) به رهبرى جامعه, چند نكته قابل توجه وجود دارد:
نكته اول آن كه شركت مردم در انتخاب خليفه اول, در آغاز محدود به شركت كنندگان در سقيفه بوده و قراينى وجود دارد ه حكايت از نوعى توطئه قبلى و يا حداقل تفاهم و هماهنگى حزب مخالف بنى هاشم پيش از بيعت را داشت. 18
انتخاب عمر در شكل استخلاف بوده و عثمان نيز برگزيده شورايى محدود بود. در مقايسه با اين نمونه ها, انتخاب على (ع) به صورت گسترده, خواست اكثريت مردم حاضر در مدينه بود. در واقع, اين تنها بيعت و انتخابى بود كه مى توان آن را يك بيعت عمومى و مردمى خواند.
نكته تازه اين بيعت آن بوده كه علاوه بر مهاجرين و انصار, نمايندگان مردم عراق و مصر نيز شركت داشتند. البته در آن موقع, راى آنان ازحيث سنت عرفى جا افتاده پيشين, كه در آن تنها راى مهاجرين و انصار را معتبر مى شمردند, اعتبارى نداشت, اما به هر روى, حضور آنان جنبه مردمى انتخاب امام را بالا مى برد اين امر, پديده ناشناخته براى امام و ديگران نبوده است. امام ضمن خطبه اى فرمود: بيعت شما با من ((فلتة)) و ناگهانى (بى انديشه و تدبير) نبوده و كار من و شما يكسان نيست, من شما را براى خدا مى خواهم و شما مرا براى خود مى خواهيد.19 اين سخن, همانگونه كه ابن ابى الحديد ياد آور شده, 20 كنايه از انتخاب ابوبكر است. آن حضرت براى اينكه تصور توطئه و فرصت طلبى در اذهان به وجود نيايد, حاضر به بيعت مردم با خود, در خانه اش نشد و فرمود: بيعت با او نمى توان بدون رضايت مسلمانان باشد.21 آن حضرت فرمود: بيعت با من نبايد به صورت سرى باشد, به مسجد مى روم, هر كسى خواست به آنجا آمده, با من بيعت كند; آنگاه به مسجد درآمد و مردم با او بيعت كردند .22 اين يكى از دلايل تاخير امام در پذيرش درخواست مردم است .
نكته دوم: آن كه به جز آنچه درباره اعتقاد امام و شيعيان خالص او درباره امامت آن حضرت مطرح شد, روال جارى بر پايه سنت بيعت شكل گرفته و امام نمى توانست خارج از آن عمل كند. اين روال براى امام كه به صورت كاملاً مردمى بر سر كار آمده بود,مستند جالبى در برابر مخالفانش بود. به نقل دينورى, پس از بيعت, امام على (ع) ضمن سخنانى فرمود: شما مردم بر پايه آنچه پيش از من جارى بوده, با من بيعت كرديد. تنها پيش از بيعت اختيار وجود دارد; اما زمانى كه بيعت صورت گرفت, اختيارى در كار نيست; امام مى بايد پايدارى كند و رعيت بايد تسليم او باشد.
اين يك بيعت عمومى (بيعت عامه) بود, كسى كه آن را رد كند اسلام را رد كرده است, (بيعت با من) بيعتى ناگهانى (فلتة) نبوده.23 با اين همه امام مصمم بود تا به اجبار از كسى بيعت نگيرد. حتى امام از كسانى كه بيعت كرده اما به فرمان او در عزيمت به عراق براى روشن كردن وضعيت ناكثين بى توجهى كردند بازخواست نكرد. زمانى كه سعد بن ابى وقاص, عبدالله بن عمر, محمد بن مسلمه و اسامة بن زيد بهانه هايى براى عدم اجراى اين فرمان آوردند, مالك اشتر گفت: اى امير موئمنان! اگر ما از مهاجرين و انصار نيستيم اما از ((تابعين به احسان)) 24 هستيم. اگر اينان بدانچه در آن سبقت گرفته اند (اسلام) او لايند, در آنچه ما با آنان در آن شريك بوده ايم اولويتى ندارند. اين ((بيعت عامى)) بوده, كسى كه از آن خارج شود مطعون و سزاوار سرزنش است. اينان را كه قصد تخلف از بيعت دارند با زبانت تحريك كن و اگر نپذيرفتند به حبس بينداز, امام فرمود: من آنان را دعوت مى كنم و راى آنان همان است كه برآنند.25
مروان كه پس از قتل عثمان با على (ع) بيعت كرده بود, در جمل به اسارت درآمد, حسنين (ع) به پدرشان گفتند كه او با شما بيعت مى كند, حضرت فرمود: مگر بعد از قتل عثمان با من بيعت نكرد؟ مرا به بيعت او نيازى نيست ـ كه پيمان شكن است و غدار ـ با دستى چون دست جهود.26 بلاذرى از مروان نقل كرده است كه بعد از جمل به امام على (ع) گفت: جز آنكه مجبورم كنى, با تو بيعت نمى كنم .27 روشن است كه بيعت نكردن امرى جز شورش كردن است.
زمانى كه مردم با معيارهاى پذيرفته شده با كسى بيعت كردند, و ((بيعت عامه)) تحقق يافت, اگر كسى تخلف شورش گونه كرده و يا مدعى خلافت شد, مى بايست آرام شود در غير آن صورت, خلافت چه معنايى خواهد داشت؟ 28 با اين حال افتخار امام على (ع) اين بود كه كسى را بر بيعت با خود, مجبور نكرده است .29 عدى بن حاتم نيز نزد معاويه گفت:
على (ع) هيچ كسى را بر بيعت با خود مجبور نكرد.30
نكته سوم: آن كه شيوه پذيرفته شده در بيعت, بيعت مهاجرين و انصار بود, امرى كه در شهرها به استناد آن, امام را به عنوان خليفه پذيرفتند و ناكثين را رد كردند. 31 و حتى گفته شد: حتى اگر على (ع) عثمان را كشته (باز خليفه است زيرا) مهاجرين و انصار كه حكام بر مردم هستند با او بيعت كردند. 32
به خوبى روشن است كه اگر امام به اين شيوه استناد مى كرد به آن دليل بود تا مخالفانش را كه بيعت خلفاى قبل را به استند همان شيوه مشروع مى دانستند قانع كند. گذشت كه در بيعت با امام, جز مهاجر و انصار نمايندگان قبايل عراق و مردم مصر حضور داشتند و اين نكته اى است كه مورد توجه مالك اشتر نيز بود.33 امام ضمن نامه اى به معاويه نوشتند:
مردمى كه با ابوبكر و عمر و عثمان بيعت كردند, هم بدانسان بيعت مرا پذيرفتند. پس كسى كه حاضر است, نتواند ديگرى را خليفه گيرد, و آن كه غايب است نتواند كرده حاضران را نپذيرد. شورا ازآن مهاجران است و انصار; پس اگر گرد مردى فراهم گرديدند, و او را امام خود ناميدند, خشنودى خدا را خريدند. اگر كسى كار آنان را عيب گذارد يا بدعتى پديد آرد, او را به جمعى كه از آن برون شده باز گردانند و اگر سرباز زد با وى به خاطر رفتن به راهى جز راه مسلمين پيكار كنند.34
اين اصل درباره خلفاى نخست مورد پذيرش قرار گرفته جز آنكه بعدها, عثمانى مذهبان به عدم بيعت تنى چند از صحابه استناد كردند, و آنان نيز براى گريز از فرمان على (ع) در جنگ با مخالفانش, برادر كشى مسلمانان را دستاويز قرار دادند. 35 معتمر بن سليمان گويد: به پدرم گفتم: مردم مى گويند بيعت با على (ع) تمام نشد! او گفت: فرزندم! بيعت از آن اهالى حرمين است و مردمان آن, با او بيعت كردند.36
نكته ديگر آن بود كه بيعت بر سر چه چيز صورت گرفت. عثمان به دليل تخلف از احكام خدا مطرود شناخته شده و در دوره خلفاى نخست, عمل به كتاب خدا و سنت رسول (ص) يك اصل پذيرفته شده بود. گرچه برخى از آنان به جنبه هايى از سيره و حتى قرآن بى توجهى كردند. پس از عمر, شرط سيره شيخين در بيعت آمد كه امام على (ع) آن را نپذيرفت. به گزارش طبرى بيعت با على (ع) چنين شد كه به كتاب خدا درباره قريب و بعيد و عزيز و ذليل عمل شود .37
اين جهت گيرى, انعكاس مسأل دوره عثمان است. به گزارش ابن اعثم, شخصى مصرى با نام سودان بن حمران مرادى ـ كه گفته اند قاتل عثمان بوده ـ گفت: اى ابو حسن! ما بدين شرط با تو بيعت مى كنيم كه اگر چونان عثمان در ميان ما عمل كردى, تو را بكشيم; على (ع) پاسخ داد: آرى; آنگاه مردم بر پايه كتاب خدا و سنت رسول (ص) عمل كردند .38 يك نفر نيز اصرار داشت تا علاوه بر كتاب خدا و سنت رسول (ص) سيره شيخين را جزو شروط بيعت آورد; اما, امام نپذيرفته و فرمود: حتى اگر ابوبكر و عمر به چيزى جز كتاب خدا و سنت رسول (ص) عمل كنند بر حق نيستند.39
امام تنها در برابر قرآن و سنت, خود را تسليم مى ديد و حاضر به تخطى از آن نبود. اصحاب و فرمانداران آن امام نيز چنين بودند; قيس بن سعد خطاب به مردم گفت: اى مردم! ما با كسى بيعت كرديم كه پس از پيامبرمان (ص) بهتر از او نمى شناسيم. برخيزيد و بر كتاب خدا و سنت پيامبرش بيعت كنيد. اگر ما با شما بر طبق كتاب خدا و سنت رسولش عمل نكرديم, بيعتى بر عهده شما نخواهيم داشت. 40 محمد بن ابى بكر حاكم مصر خطاب به مردم گفت: اگر در اعمال من اطاعت ازفرمان خدا و ترس از او را مشاهده كرديد, من خدا را به سبب اين نعمت كه مرا ارزانى داشته سپاس مى گويم زيرا او راهنماى من به اين كارها بوده است. اما اگر در اعمال من چيزى بر خلاف حق مشاهد كرديد آن را نپذيريد و مرا سرزنش كنيد.41 خود امام در برابر برخى از بستگان عثمان كه خواستند در بيعت شرط كنند تا امام از آنچه در دست آنهاست صرفنظر كند, مخالفت كرده و فرمود: تنها حقى كه آنان بر عهده او دارند عمل به كتاب خدا و سنت رسول است و بس .42

قاعدين و عدم شكل گيرى جماعت

در جريان بيعت با امام, با وجود بيعت مهاجران و انصار, توافقى كه در زمان شيخين بود پديد نيامد. در جريان بيعت با ابوبكر, كسانى مخالفت كردند, اما جماعت شكل گرفت, چون بعدها, مخالفين نيز بيعت كردند. در همانجا, ادعاى عمر آن بود كه مخالفان بايد داخل ((جماعت)) شوند. اين ((جماعت)) در زمان عمر مواجه با اشكالى نشد.
نخستين بار زمان عثمان بود كه شورشى بر ضد وى شكل گرفت و جماعت از هم گسست. برخورد نادرست عثمان ,سبب انشعاب و افتراق در جامعه اسلامى شد. در آن زمان كوفى ها و بخش عمده مصريان, عثمان را خطا كار دانسته و اگر رضايت به كشتن او نمى دادند, او را لايق خلافت نيز نمى دانستند. اين اعتقاد در كوفه, ريشه محكمى يافت و عثمان هيچگاه مقبول اين مردم قرار نگرفت. بعدها شهرت يافت كه اگر كسى خواستار ((شهادت)) (!) است به محلهئ دارالبطيخ كوفه رود و بر عثمان رحمت فرستد. 43 مردم مدينه در اين باره دو دل بودند; درباره آنان نيز گفته شده كه بوبكرى و عمرى هستند. آنان بر عثمان تاكيد ويژه اى نداشتند بلكه توان گفت كه موافقتى هم نداشتند.
اين شاميان و امويان بودند كه تقدس عثمان را مطرح و حفظ كرده و مذهب ((عثمانيه)) 44 را كه از آن با عنوان مذهب ((نابته و نواصب)) ياد مى شود, بنياد گذاشتند. به مرور زمان, سنيان عثمان را پذيرفتند. كما اينكه از قرآن سوم به بعد, عثمانيه, بتدريج با تغيير نام به اهل سنت و جماعت, على (ع) را پذيرفتند. به هر روى ((جماعت)) تا عهد عمر و نهايت تا نيمه حكومت عثمان پا بر جا بود45 و پس از آن به افتراق و انشقاق كشيده شد. اين جماعت به معناى كامل آن تا عصر معاويه كه با ((زور)) و ((حيله)) همه مخالفتها را خاموش كرده به جامعه باز نگشت. اما روشن است كه آن جماعت با جماعت پيشين از لحاظ مبانى تفاوت بسيار داشت. بيعت با امام على (ع), شرايط يك بيعت صحيح را داشت.!
مهاجرين و انصار به علاوه نمايندگان مصر و عراق با وى بيعت كردند. اما به دليل مخالفتهايى كه در ادامه, توسط قاعدين ,ناكثين, قاسطين و مارقين به وجود آمد و يك جماعت تمام عيار شكل نگرفت, گرچه جماعت مزبور آن مقدار از نظر اكثريت صحابه مشروعيت داشت كه بتوان به پشتوانه آن در برابر مخالفتها ايستادگى كرده و بانيان آنها را ((باغى)) و ((شورشگر)) ناميد. اين مساله در ميان اهل سنت پذيرفته شد جز آنكه مبناى شورشهاى مزبور را كه از ناحيهئ صحابه بوجود آمده بود ((اجتهاد)) دانستند و بدين ترتيب آنان را تبرئه كردند. آنان چنين تحليلى را درباره خوارج نداشته و آنان را شورشى واقعى مى شمردند. پيشتوانه ايستادگى ((جماعت مشروع)) در برابر ((شورش)), آيه اى ازقرآن بود كه در سوره حجرات آمده بود: ((اگر دو گروه ازموئمنان با يكديگر به جنگ برخاستند,ميانشان آشتى افكنيد. و اگر يك گروه بر ديگرى تعدى كرد, با آن كه تعدى كرده است بجنگيد تا به فرمان خدا بازگردد. پس اگر بازگشت, ميانشان صلحى عادلانه برقرار كنيد و عدالت ورزيد كه خدا عادلان را دوست دارد.))46 بعدها ابوحنفيه گفت: اگر سيرهئ اميرالموئمنين (ع) درباره جهاد با اهل بغى نبود, ما احكام جنگ با بغات را نمى شناختيم.47
عقيده امير موئمنان (ع) آن بود كه نفس بيعت نكردن, و حتى ابراز مخالفت در حد سخن گفتن, نمى تواند توجيه كننده مبارزه مسلحانه بر ضد آنان باشد. نخستين مخالفت از قاعدين بود, كسانى كه به احتمال با على (ع) بيعت كردند اما از همراهى وى در جنگ با پيمان شكنان و ستمكاران (ناكثين و قاسطين) خوددارى كردند. روايت بلاذرى حكايت از عدم بيعت آنها دارد. برخى از آنان همچون عبدالله بن عمر گفتند: آخرين فردى خواهند بود كه بيعت مى كنند. 48 اين افراد بر اين بارو بودند كه ((جماعت)) شكل نگرفته است. سعد بن ابى وقاص مى گفت: زمانى بيعت خواهد كرد كه جز او كسى باقى نمانده باشد.49 امام در برابر اين مخالفتها, آنان را آزاد گذاشت. نكته اى كه در اينجا بايد بدان توجه كرد اين كه درباره اجبار به بيعت در مرحله بيعت خاصه و عامه بايد تفاوت گذاشت. در واقع وقتى ((خاصه)) بيعت كردند, خلافت تثبيت مى شود, پس از آن در بيعت عامه, همه بايد حضور يابند. از سخن مالك اشتر در برابر مخالفت قاعدين چنين امرى استفاده مى شود. امام در همان جا نيز اجبار را نمى پسنديد.50 در برابر اعتراض خوارج نيز گفته شد كه اگر ساكت شوند كارى با آنها نخواهد داشت; اگر سخن بگويند در برابر آنان استدلال خواهد آورد, و اگر دست به شمشير ببرند در برابر آنها خواهد ايستاد. و فرمودند: تا وقتى كه نام خدا را مى بريد مساجدمان را به روى شما نمى بنديم, تا زمانى كه در كنار ما قرار داريد فى را از شما دريغ نمى كنيم و تا وقتى دست به سلاح نبريد, جنگ را با شما آغاز نخواهيم كرد.51
به هر روى قاعدين براى توجيه مخالفت خود((جماعت)) را ناقص دانسته و طبعاً خلافت على (ع) را زير سوئال مى برند. آنان مردم شام را مكمل اين جماعت مى دانستند, در حالى كه تا آن زمان بيعت اهل حرمين كافى دانسته مى شد. معاويه نيز كه ((جمعيت)) فراوان شام را در اختيار داشت, منكر شكل گيرى ((جماعت)) در كنار على (ع) و طبعاً منكر خلافت او بود. معاويه در برابر دعوت على (ع) به طاعت و جماعت نوشت: اين جماعتى كه شما مى گوييد نزد ما نيز وجود دارد. او على (ع) را متهم مى كرد كه خليفه ما را كشته و جماعت ما را متفرق كرده است .52 درباره پيمان شكنان هيچ توجيه معقولى وجود ندارد. شواهد و قراين حكايت از آن دارد كه اين افراد بر خلاف تعهداتى كه در امر بيعت داشتند و صرفاً از روى قدرت طلبى, دست به مخالفت زدند. امام براى باز گرداندن آرامش تلاش فراوانى كرد. و در هيچ مورد, ابتدا دست به سلاح نبرد. امام تنها مجوز جنگ با آنها را, آغاز جنگ از سوى آنان مطرح مى كرد.53
صرفنظر از همه انگيزه ها و مسايل باطنى, رخدادهاى اين دوره از خلافت, منجربه ايجاد گرايشات مذهبى و فرقه اى مختلفى شد كه نه تنها در مسايل عقيدتى و فقهى, بلكه در خصوص مباحث امامت, آثارى را از خود بر جاى گذاشت.
بعدها ((جماعت سياسى)) مجدداً مطرح شد و اهل سنت نيز كه خود را جداى از ((اهل بدعت)) مى ناميدند و ارزشى براى حضور يا عدم حضور آنان در ((جماعت)) قايل نبودند خود را ((اهل الجماعة)) ناميدند. ابوحاتم رازى دربارهئ اصطلاح جماعت نزد عامه (سنيان) مى نويسد: از آنجايى كه اكثريت مردم در دوره معاويه و پس از وى, در دورهئ مروانيان, خلافت امويان را پذيرفتند, عوام از تابعين, اين عنوان را ادعا كرده خود را اهل جماعت ناميدند... و گفتند:
كسى كه با ما مخالفت كند وحدت را شكسته, با امت مخالفت كرده و سنت را ترك كرده است. مقصود آنان از ((اهل السنة و الجماعة)) آن بود كه با تمام اختلافى كه در آراى فرقه اى با يكديگر داشتند, چون بر امام واحدى متفق بودند خود را بدين نام, مى ناميدند.54 در واقع نقش محورى در ((جماعت)), همان امامت است. در ذهنيت سنى, امام به هر صورتى كه بر سر كار آمده, وقتى همه بر او متفق باشند جماعت به دست مىآيد چنين امامى در انديشه سنى كاملاً مشروعيت دارد. در تفكر شيعى ,امام وراى صرف اتفاق نظر سياسى بوده و طبعاً جماعت, معناى خاص خود را داراست.
بيعت با امام در روز جمعه, هيجدهم ماه ذى حجه سال 36 هجرى انجام شد.

(تاريخ خلفا, رسول جعفريان, ص 227 ـ 240)

بيعت از نگاه ديگر

مردم از حكومت عثمان به ستوه آمده بودند و ظلم و فساد او و كارگزارانش باعث شورش مردم و منجر به قتل او شد. در ضمن اين جريانات مردم فهميده بودند كسيكه به كتاب خدا و سنت پيامبر عمل مى كند و طرفدار عدالت و بفكر مردم است تنها على بن ابيطالب (ع) مى باشد لذا پس از قتل عثمان همه با طيب خاطر به خانه حضرت امير (ع) هجوم آوردند و به اصرار با او بيعت نمودند و نقشه هاى طلحه و زبير و عايشه را درهم ريختند. در طول خلافت اسلامى پس از پيامبر (ص) اين تنها موردى بود كه مسلمين با رضاى خودشان بيعت مى كردند چون در خلافت ابى بكر فقط چند نفر پيش قدم شدند و از بقيه با وعده و وعيد بيعت گرفتند و عمر هم با وصيت ابى بكر به خلافت رسيد, عثمان هم با شورائى كه عمر تعيين كرده بود خليفه شد و خلافتهاى بنى اميه و بنى عباس هم بعداً انتصابى و موروثى شد. نكته بسيار مهمى كه در اينجا بايد بيان كرد اين است كه به حكومت رسيدن حضرت امير (ع) براى حفظ اسلام نقش اساسى داشته است, هر چند كه در نظر پيروان مكتب اهل بيت, ائمه (ع) اگر به حكومت هم نرسند, امام و خليفهئ الله و وصى پيامبر و مبين احكام و مبلغ شريعت الهى و واجب الاطاعه مى باشند. اما در مكتب خلفا تنها كسانى اطاعت از آنها لازم است كه به خلافت و حكومت برسند و آيه ((اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم)) 1 شامل آنها شود. اگر حضرت امير (ع) خليفه نشده بود بعقيده آنها هيچ فرقى با ديگر صحابه نداشت و كارهايش ـ به عقيده آنها ـ داراى ارزش و اعتبار نبود و گفتارش موئثر واقع نمى شد. حضرت امير (ع) بعد از قبول خلافت ظاهرى در نزد تمام مسلمانهاى آنروز ولى امر واز جمله خلفاى راشدين محسوب گشت (در حاليكه خلفاى بعد مانند يزيد و مروان و عبدالملك و وليد چون تظاهر به فسق مى كردند و از شرابخوارى و زنا و سگ بازى ابا نداشتند از خلفاى راشيدين بحساب نمىآمدند).
از طرف ديگر چون مكتب خلفا براى صحابه پيامبر ارزش خاصى قائلند و حضرت امير از صحابه خاص پيامبر بودند, حجيّت كارهاى ايشان از ارزش و اعتبار بيشترى برخوردار شد و به اين طريق توانست خدمات بزرگى به اسلام انجام دهد كه در فصل سوم خواهيم خواند.
از اينجا معلوم مى شود چرا حضرت امير (ع) با آنكه مى دانست پس از عمر به خلافت نمى رسد در شوراى انتصابى خلافت شركت نمود؟ چون همانطور كه گذشت مصلحت اسلام و بقاى آن منوط به حكومت رسيدن آن حضرت بود.
اگر ايشان در شوراى خلافت شركت نمى كرد براى مقام خلافت كانديد نمى شد خصوصاً با مخالفتهائى كه دستگاه حكومت براى حذف و طرد آن حضرت از مركزيت حكومت داشت مردم توجه و آمادگى براى پذيرش خلافت ايشان پيدا نمى كردند و حضرت امير (ع) با اينكه مى دانست خليفه نمى شود و به نزديكانش هم اين مطلب را اظهار كرده بود ولى در شوراى شش نفرى وارد شد تا بين مسلمين كانديد خلافت شود و گرچه عثمان خليفه شد, ولى طلحه و زبير و سعد ابى وقاص و عبدالرحمن بن عوف و حضرت امير (ع) براى احراز خلافت در بين مردم مطرح شدند. اگر آن حضرت در شورا وارد نمى شد بعد از عثمان مردم با او بيعت نمى كردند علاوه آنكه آن حضرت با شركت در اين شورا, سنت خود عمر, مبنى بر كنار گذاشتن بنى هاشم را نقض كرد.
همچنين معلوم مى شود چرا حضرت امير (ع) زمان قتل عثمان از مدينه بيرون نرفت تا معاويه نتواند باسم خون خواهى عثمان لكشر كشى كند و جنگ صفين را بر حضرت تحميل نمايد. چون اگر حضرت امير (ع) در مدينه نبود, مردم با طلحه كه او هم كانديد خلافت بود و در را…س مخالفين عثمان خود را قلمداد كرده بود و عايشه هم از او طرفدارى مى كرد بيعت مى كردند و اگر طلحه خليفه مى شد قطعاً معاويه به عنوان خونخواهى عثمان به مدينه كه ارتش و آذوقه نداشت و آسيب پذير بود لشكر كشى مى كرد 2 و طلحه را ـ كه واقعاً در قتل عثمان موئثر بودـ با بقيه صحابه مى كشت و خود خليفه مى شد. بنابراين اگر حضرت امير (ع) در زمان قتل عثمان در مدينه نبود به حكومت نمى رسيد و در نتيجه اسلام واقعى در جامعه باقى نمى ماند.


1- سعيد بن مسيب مى گويد: شاهد منارعه لفظى تند على (ع) و عثمان بودم و كاربجايى رسيد كه عثمان براى على (ع) تازيانه بلند كرد و من آنان را مصالحه
دادم; نك: انساب الاشراف ج 4, ص 132, ش 112.
2- سعد در گيرودار حكميت مى گفت كه او از همه كس به خلافت اولى تر است چون دستى در قتل عثمان و فتنه هاى اخير نداشته است ; نك: انساب الاشراف, ج 2, ص 344.
3- انساب الاشراف, الجز الرابع, صص 560 ـ 559, ش 1419.
4- تاريخ الطبرى, ج 4, ص ;429 نك: انساب الاشراف, ج 2, ص 219.
5- در نقل اسكافى آمده: ابن عباس گفت: من ترسيدم كه برخى از سفيهان در مسجد سخنى بگويند يا كسانى كه پدر و يا عموى خويش را در جنگهاى رسول خدا (ص) از دست داده اند اعتراض كنند; المعيار و الموازنه, ص 50.
6- انساب الاشراف, ج 2, ص 263.
7- نك: تاريخ الطبرى, ج 4, صص 427 ـ 431 و درباره كلام امام با طلحه نك: ص 434 و درباره درخواست حكومت كوفه و بصره توسط طلحه و زبير نك:
انساب الاشراف, ج 2, ص 218.
8- در ادامه شواهدى بر اين نظريه خواهد آمد; يعقوبى مى نويسد: همه مردم بيعت كردند جز سه نفر از قريش كه يكى نيز اول مخالفت نمود امام بعد بيعت كرد. نك: تاريخ اليعقوبى, ج 2, صص 179 ـ 178.
9- تاريخ الخميس, ج 2, ص 261. درباره بيعت مهاجرين و انصار نك: الجمل, صص 110 ـ 102.
10- تاريخ خليفة بن خياط, ص 196.
11- اين دو البته هواى خلافت در سر مى پروراندند و كسى چون طلحه از حمايت عايشه نيز برخوردار بود. بلاذرى مى گويد: عايشه در هنگامه قتل عثمان درمكه بود و به مدينه مىآمد. در راه شنيد كه مردم با طلحه بيعت كرده اند, خشنود گشت; اما وقتى شنيد با على (ع) بيعت شده از همانجا به مكه بازگشت و داد خونخواهى عثمان سر داد; انساب الاشراف, ج 2, ص 218.
12- الفتوح, ج 2, صص 245 ـ 243.
13- نهج البلاغه, خطبه 92.
14- تاريخ الطبرى ج 4, ص 428.
15- انساب الاشراف, ج 2, ص 213.
16- الغارات, ص 112.
17- اخبارالبلدان, ابن فقيه همدانى, صص 5 ـ 4 (چاپ سزگين).
18- عبدالعزيز الدورى عقيده لامنس را كه سقيفه را توطئه سه نفره ابوبكر, عمر, و ابو عبيده مى داند رد كرده اما خود تفاهم قبلى حزب مخالف بنى هاشم را
مى پذيرد نك: مقدمة فى تاريخ صدر الاسلام, ص 56.
19- نهج البلاغه, خطبه 136.
20- شرح نهج البلاغه, ج 9, ص 31.
21- تاريخ الطبرى, ج 4, ص 427.
22- انساب الاشراف, ج 2, ص 210.
23- اخبارالطوال, ص ;140 نك: المعيار و الموازنه, ص 105.
24- اشاره به آيه 100 از سوره توبه .
25- اخبارالطوال ص ;143 المعيار و الموازنه ص 106.
26- نهج البلاغه, خطبه 73.
27- انساب الاشراف, ج 2, ص 262.
28- امام در نامه اى به معاويه نوشتند:... و اما اينكه ميان شام و بصره و بين طلحه و زبير (با خودت) تفاوتى قايل شده اى حقيقت امر در اين مورد يكى است
زيرا بيعت با من ((بيعت عامه)) بوده و نظر خلاف كسى در آن راه نداشته و همه ناگزير بايد بپذيرند نك: وقعة صفين, ص 58.
29- المعيار و الموازنه, ص ;52 الجمل, ص ;131 و در نهج البلاغه نامه يكم آمده: مردم بطور آزادانه و بدون هيچگونه جبر و اكراهى با من بيعت كردند. روايان
اموى مسلك و عثمانى مذهب كوشش كرده اند نقش مالك را برجسته كنند و اظهار كنند كه ترس از او آنان را وادار به بيعت كرده است .
30- وقعة صفين, ص 65.
31- همان ص 16.
32- همان صفين, ص 45.
33- اخبار الطوال, ص 143, ش 10.
34- نهج البلاغه ,نامه 6.
35- نك: انساب الاشراف, ج 2, ص 208.
36- انسا الاشراف, ج 2, ص 208. مردم مصر كه در مدينه حضور داشتند به اهل مدينه مى گفتند: شما اهل شورى (مشورت در انتخاب خليفه) و كسانى هستيد
كه امامت را منعقد مى كنيد و امر شما جارى بر امت است; تاريخ الطبرى, ج 4, ص 434.
37- تاريخ الطبرى, ج 4, ص 435.
38- الفتوح, ج 2, صص 247 ـ 246.
39- تاريخ الطبرى, ج 5, ص 76.
40- الغارات, ص 75.
41- همان, ص 83.
42- تاريخ يعقوبى, ج 2, صص 179 ـ 178.
43- تاريخ يحيى بن معين, ج 2, ص 238.
44- به اين فرقه((سفيانيه)) و ((نابته)) و ((نواصب)) نيز گفته مى شد.
45- نك: الرسالة النابتة در رسأل الجاحظ (الرسأل الكلاميه), ص 239.
46- حجرات, آيه 9.
47- شرح اصول الخمسه, ص ;141 البحر الرأق, ج 5, صص 151, ;153 احكام القرآن, جصاص, ج 3, ص 400, جواهر الكلام, ج 21, ص 332.
48- انساب الاشراف, ج 2, ص 207.
49- انساب الاشراف, ج 2, ص ;207 در روايت اسكافى آمده كه آنان ابراز كردند كه از بيعت خوددارى نمى كنند بلكه از جنگ با ((اهل نماز)) بيزارند. امام در
برابر فرمود: ابوبكر نيز جنگ با اهل نماز را مجاز شمرد (و مقصود آن حضرت, كسانى بودند كه حاضر به پرداخت زكات نبودند) چگونه با او مخالفت نكرديد؟
نك: المعيار و الموازنه, ص 106.
50- تاريخ الطبرى, ج 5, صص 72 ـ 73.
51- المعيار و الموازنه, ص 106, اخبارالطوال, ص 143.
52- مختصر تاريخ دمشق, ج 25, ص 35.
53- نك: انساب الاشراف, ج 2, ص ;240 المعيار و الموازنه, ص 158.
54- كتبا الزينه, ص 225.
55- نسا… 59.
56- همانطور كه پس از حدود سى سال يزيد لشكر كوچكى به مدينه فرستاد و آنجا را قتل عام كرد.


نقش ائمه در احياء دين, علامه عسكرى, ج 14, ص 89 ـ 92