ما آزاد شده ابا الفضلیم:
ضمن عرض سلام خدمت بازدید کنندگان محترم امروز میخواهم ماجرایی را که به نقل از یه راننده ی مسیحی کامیون شنیدیمو براتون بنویسم.
ایام محرم بود مسلمانها عذاداری میکردند موقع روزهای تاسوعا و عاشورا بود
مدرسه ها هم تعطیل بود.
گفتم من هم که مسیحی هستم چه کاری دارم با مردم خانواده امو بردارم بروم بسوی بندر عباس هم طفریح و هم باری بزنم.
آماده سفر شدیم و ۲۵ تُن بار برماشین کردیم.
من بودم و خانومم و یه دختر کوچولوی ما. با هم میرفتیم در میانه راه پرچم امام حسین و حضرت عباس در دستان دسته های عزاداری دیده میشد و دخترم از من سؤال میکرد بابا چرا اینها با زنجیر بر خود میزنند و بر سینه میزنند؟ من به دخترم میگفتم باباجون اینها مسلمان و شیعه هستند یه امامی دارند به نام امام حسین و برادرش حضرت عباس که فردا شهید میشوند.
دخترم میگفت آخه فردا شهید میشوند چرا از امروز اینها گریه میکنند؟
ببه دخترم میگفتم چون احترام و مقام حضرت ابا الفضل نزد خدا بالا است به همین خاطر روز نهم محرم را به نام حضرت ابا الفضل نام گذاری کرده اند.
ما مسیحیها هم هروقت مشکلی داشتیم به حضرت ابا الفضل متوسل میشویم چون اون پناه بیپناهان است.
همین طوری راهو میآمدیم دخترم خوابش برد.
نزدیکیهای سمت بندر عباس گردنه ای بود رسیدیم آنجا ترمز ماشینم از کار افتاد و دیگر ماشینم ترمز نداشت سرعت ماشین هم رفته رفته زیاد میشد! دستپاچه شدم و خانومم ازم پرسید چی شده قضیه را بهش گفتم اوهم ناراحت شد و شروع کرد گریه کردن.
گفتم یواشتر بچه هراسان بیدار میشود خانومم گفت آخه ماکه دیگه چاره ای نداریم چطوری ماشینو کنترول خواهی کرد؟
گفتم دیگه از دست من کاری ساخته نیست.
در همین هنگام دخترم بیدار شد و ماجرا را فهمید اوهم شروع کرد به گریه کردن و به من گفت بابا دیگه چیکار کنیم؟
بعد از چند دقیقه ای با حال و صدای گرفته اش گفت میشه آقا ابا الفضل مارا نجات بدهد؟
گفتم دخترم ما که مسلمان نیستیم مسیحی هستیم.
خانمم گفت اگه آقا ابا الفضل مارا نجات بدهد قول میدهم بعد از نجات، شیعه بشوم.
هرسه ما گریه میکردیم و خانمم دوباره گفت بیایید هر سه مون یک بار بگوییم:
یا ابا الفضل
و همین را که گفتیم دیدیم دو تا دست بریده پرقدرتی ماشین را گرفت و مارا نجات داد و وقتی سرعت ماشین کنترول شد و آن دستها را هم من و هم دخترم و هم خانومم دیدیم.
کشیدم کنار جاده و اونایی که مارا دیده بودند دور ما جمع شدند و پرسیدند چیکار کردی و ما به همه میگفتیم ما آزاد شده ابا الفضل هستیم.
بعد از آن مراجعه کردیم به یکی از روحانیان و گفتیم که ما مسیحی هستیم و میخواهیم اسلام بیاوریم و شیعه بشویم و عالم روحانی از ما پرسید علت چیه در این روزها؟
دخترم به چشمات آقای روحانی نگاهی کرد و گفت:
نبودی ببینی آقا ابا الفضل چطور با دستهای بریده مارا نجات داد.---
خوب تا اینجا با این داستان کلی حال کردید برای خواندن در حدود چهل پرتو از کرامت از حضرت ابا الفضل =ع= به لینک زیر بروید مارا هم دعا کنید.
http://www.kanoonparvaresh.com/chelcheragh/html/Parto_abolfazl.htm
موفق باشید.